سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۳۰ مطلب در شهریور ۱۳۸۴ ثبت شده است

شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه، در پیگیری [کار]شان تباه کنی. (آیه ۶، سوره کهف)

شاید تو از اینکه [مشرکان] ایمان نمی آورند، جان خود را تباه سازی.  (آیه ۳، سوره شعراء)

***

: این حکایت آموزنده را در وبلاگت بنویس.

X: کجای این آموزنده است؟!

: نکته آموزشی اش به درد تو نمی خورد. چه بسا پیامبران بعد از نوح(ع) از این نکته آموزشی استفاده کرده باشند. حالا هم به درد بعضی ها می خورد.

X: از آِن بعضی ها یکی پسر آن کسی است که نزدیک بود خودش را به خاطر ایمان نیاوردن مشرکان قومش بکشد؟! چطور به ذهنت رسید که ممکن است ... .     بچه جان! به جای آموزش(!) سعی کن دست کم به نظر خودت سزاوار چیزی غیر از نفرینشان باشی.

: همه خوبها که به اندازه آن آقازاده تحمل ما را ندارند. شاید بعضی های دیگر اسممان را لیست کنند که این ها اضافی اند!

***

و اما حکایت پیشنهادی -که من آن را فقط به دلیل زیبا بودنش می نویسم- این بود:

شهید آیة اللّه دستغیب رضوان اللّه تعالى علیه در کتاب استعاذه اش مى گوید: پس از آنکه حضرت نوح على نبینا و آله و علیه السلام نفرین کرد و همه کفار غرق شدند ملکى در پیش او ظاهر شد. شغل حضرت نوح (ع ) کوزه گرى بود کوزه هائى از گِل درست مى کرد و پس از خشک کردن مى فروخت . ملک کوزه ها را یکى یکى از حضرت نوح (ع ) مى خرید و پیش چشمش آن را خُرد مى کرد و مى شکست حضرت نوح (ع ) ناراحت شد و به او اعتراض ‍ کرد که این چه کاریست مى کنى ؟ گفت به تو مربوط نیست من خریده ام و اختیارش را دارم .
حضرت نوح (ع ) فرمود: بله لکن من آن را ساخته ام ، مصنوع من است ، ملک گفت کوزه هائى ساخته اى ، نه اینکه خلق کرده اى ، اینک من که آن را مى شکنم تو ناراحت مى شوى چطور نفرین کردى که این همه خلق خدا هلاک گردند در حالى که خدا بندگانش را خلق کرده و آنها را دوست دارد، پس از این قضیه ازبس گریه کرد نامش را نوح گذاشتند.

م. و.
۳۱ شهریور ۸۴ ، ۰۴:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

م. و.
۲۹ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

با همسرش و امیر حسین که آن روزها چند ماهه بود، به خانه مان آمدند. گفت: «میخوایم بریم امام رضا» گفتیم «خوش به حالتون. التماس دعا» و او لبخند زد. مامان با اصرار آنها را برای شام نگه داشت. ناهید دوست چندین ساله خواهر بزرگم بود و برای من مثل خواهر بزرگتر. تا قبل از این که ما از اصفهان به تهران بیاییم، رفت و آمد خانوادگی داشتیم. البته بعد از فوت پدرش این ارتباط کمرنگ شده بود. قلب پدرش با باتری کار می کرد و می بایست باتری اش را در بلژیک عوض کند اما نتوانست هزینه سفرش را تامین کند و باتری قلبش در ایران از کار افتاد.بعد از پدرش همه او را به خاطر صبوری اش تحسین می کردند. هوای مادرش را داشت. بعدها از روانشناسها شنیدم که آدمهای تیپ C مستعد سرطان هستند: اشخاصی که دردهایشان را بروز نمی دهند و... .دو سال بعد تلفن کرد که با خواهرم خداحافظی کند. این بار نمی خواست برای شفا گرفتن به مشهد برود. سرطان پیشرفت کرده بود. ناهید فقط بیست و پنج سال داشت. به منزلشان رفتیم. امیرحسین در اتاق می دوید اما به مادرش نزدیک نمی شد. بعد از چند دوره شیمی درمانی من هم فقط به دلیل آدم بزرگ بودنم او را شناختم. کنار بسترش نشستم. مثل همیشه لبخند زد. فهمید که چقدر مستاصل شده ام. انسان چقدر باید بزرگوار باشد که حتی در آن لحظات هم مراقب باشد که مبادا کسی به خاطر او غصه بخورد یا شرمنده شود؟ نمی خواست شرمندگی مستجاب نشدن دعایم برایم بماند. این را با تمام وجود حس کردم وقتی گفت«دعا نکن که خوب شوم» بعد به آن سمتی که امیرحسین می دوید نگاه کرد و آن یک بار من حلقه اشک را در چشمهایش دیدم . رویش را به طرف من برگرداند و گفت «فقط دعا کن امیرحسین عاقبت بخیر بشه». این آخرین دیدارمان بود.

م. و.
۲۸ شهریور ۸۴ ، ۰۳:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

امروز سالروز درگذشت استاد شهریار است. اهل شعر و یا آذری زبان نیستم اما «همای رحمت» او را بسیار دوست دارم. شاید به این دلیل که فکر می کنم سرودن چنین شعری کافی است برای اینکه کسی تا ابد زیر سایه آن همای رحمت باشد.

***

باید اعتراف کنم که بعد از شنیدن سخنرانی آقای احمدی نژاد در سازمان ملل، حس خوبی داشتم. به گمانم غربیها برای برطرف کردن نگرانی هایشان فقط یک راه عملی دارند: بروند این سوء ظن واگیردارشان را درمان کنند!

م. و.
۲۶ شهریور ۸۴ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

با خودم فکر می کردم احتمالا از طرف مادری جدم به حضرت موسی (ع) می رسد! مدرک ندارم ولی دلایل این حدس عبارتند از:

- در گفتار کمی مشکلات دارم.(توضیح:اگر قرار بود بروم سراغ فرعون، نمی توانستم اسمش را درست بگویم و یکی از این دو عبارت را می گفتم «ای فعون! آدم شو.»  یا «ای فقعون! آدم شو».)

- از ایرادهای بنی اسرائیلی به شدت بدم می آید.

- وقتی عصبانی بشوم دیگر به اهمیت خیلی چیزها فکر نمی کنم (جد احتمالی من هم وقتی عصبانی شدند، الواح را بر زمین انداختند)

- زیاد و تقریبا همیشه می ترسم.

-هوای دوستانم را دارم و حتی ممکن است به خاطر دوستی یک مشت فنی به دشمنش بزنم و نتیجه قابل پیش بینی نیست. گاهی وقتها ممکن است زیاده روی کنم طوری که به پشیمانی خودم بیانجامد.

البته دلایلم به همین ها ختم نمی شود...

همه این ها بهانه بود که بنویسم حضرت موسی (ع) را دوست دارم حتی اگر جد ور  جد من نباشند!

م. و.
۲۶ شهریور ۸۴ ، ۰۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

خدایا! مرا در میان اهل ولایتت مقام ده! مرا در میان مقربان و نزدیکانت بنشان و بدان که من همیشه بندهء مهر توام و دستم هماره آویخته به ضریح محبت توست.

خدایا! به من دل عاشق و بال اشتیاقی ببخش که در حرم یاد تو از حجرهء ذکری به رواق ذکر دیگری پر کشم و رایحهء ایوان حضوری مرا به شبستان حضوری دیگر بکشاند و چشم انداز همتم تا آسمان بلند نامهای تو بال بزند و تا آسمان رستگاری اسماء تو عروج کند و پرهای عاشقی به جایگاه قدس تو بساید.

خدای من! تو را به خودت سوگند می دهم که در محل اهل اطاعتت جایم دهی، در آن جایگاه که نسیم خوشنودی تو می وزد و رایحه صالحان تو در آن می پیچد.

خدایا! امید من به توست که کاری بکنی. مرا نه یارای دفع شری از خود هست و نه توانایی جلب مصلحتی.

خدای من! این بنده ناتوان و گنهکار و عاصی به سوی تو بازگشته است و دست به سوی تو دراز کرده. از او روی برمگردان و به خاطر غفلتش، عفو و کرامتت را از او دریغ مکن.

خدای من! مرا در مسیر خودت، انقطاعی تمام و کمال عنایت کن. یاری ام کن تا تمامی بندهای وابستگی را ببرم؛ چشم توجه از همه چیز جز تو برگیرم؛ خانه دلم را از هرچه تعلق، بتکانم.

خدای من! چشم دلم را آنچنان به نور جمالت روشنی ببخش که نفوذ چشم دل از پرده های نور نیز بگذرد و به معدن عظمت لایزال تو دست یابد و جانهایمان به عزت مقدس تو بیاویزد.

خدای من! مرا در شمار آن بندگانی بیاور که صدایشان کردی و پاسخت دادند و چشم در چشمشان دوختی و نگاه به نگاهشان گره زدی آنچنان که از رؤیت جلال تو بیهوش شدند. تو پنجره نجوایت را به روی آنان گشودی و آنان به وضوح دست کردارشان را برای تو باز کردند.

خدایا! بر این خوش گمانی ام روح نومیدی را حاکم مکن و رشته امیدم را از زیبایی لطف و کرمت، قطع مگردان.

خدایا! اگر غبار خطاهایم مرا از چشم تو انداخته، تو از آنها چشم بپوش و فقط نگاه کن به شفافیت توکلم، به زلالی امیدم.

خدایا! اگر گناهانم مرا از قله کرامت و لطفت پایین کشیده، یقین به عاطفه بی نظیرت هر لحظه مرا به صعود تا فراز کرامتت ترغیب می کند.

خدایا! اگر غفلت از استعداد دیدار تو مرا به خواب می خواند، شناخت عطاها و بخشش هایت هشیارم می کند.

خدایا! اگر عقاب سخت تو مرا به سوی آتش براند، انبوه پاداشهای کریمانه ات مرا به سوی بهشت می خواند.

خدایا! مسألت تنها از درگاه تو سزاست و عشق و زاری و ندبه تنها در بارگاه تو شایسته است، پس از تو می خواهم که بر محمد و آل او درود فرستی و مرا از کسانی قرار دهی که مدام یاد تو می کنند و هرگز عهد تو را نمی شکنند، از سپاسگزاری به درگاهت غفلت نمی ورزند و فرمان تو را کوچک نمی شمارند.

خدای من! مرا به آن نورهای عزتمند و سرور بخش ات ملحق کن تا عارف تو شوم و از غیر تو بپرهیزم و مراقب حضور مستمر تو باشم و از گناه بترسم. ای صاحب جلال و اکرام! سلام و درود خدا بر محمد و خاندان پاک او باد، سلامی مستمر و مدام و از سر تسلیم.

 ------------

به اینجا که می رسیم، می گوید: «آرزو بر جوانان عیب نیست.» و تاکید کنایه آمیزش بر جوانان است می گویم «بر هیچ کس عیب نیست. داشتن بعضی آرزوها در پیری هنر بزرگتری است!» 

م. و.
۲۶ شهریور ۸۴ ، ۰۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدای من! اگر مرا به جرمم بگیری، تو را به عفوت می گیرم. اگر دست بر گناهم بگذاری، چنگ در دامن بخششت می زنم. اگر لغزشهایم را نشانه بگیری، نشان از آمرزشت می گیرم. اگر به معصیتم بنگری، چشم به کرامتت می دوزم. اگر بدی ام را به رخ بکشی، خوبی و لطف بی نهایتت را برملا می کنم. اگر به جهنمم ببری و به آتشم بیفکنی، فریاد می زنم آنجا و اعلام می کنم به اهل جهنم، که تو را دوست دارم، که عاشق توام، که دست از دامنت نمی کشم.

خدای من! اگر در مقایسه با طاعتی که باید بشوی، عمل من ناچیز است-که هست-در عوض امیدم به تو بسیار است. تو برترین آرزوی منی.

خدای من! چگونه از بارگاه تو با خورجین خالی و دست تهی بازگردم؟ چگونه بار سنگین حرمان و یأس را بر دوش خویش تاب بیاورم؟ منی که خوش گمانی ام به وجود تو این بود-و هست-که از درگاه تو بخشیده باز گردم؛ با دستهای انباشته از فلاح و رستگاری و نجات.

معبودم! من عمرم را در مسیر غفلت از تو تباه کردم. جوانی ام را در مستی دوری از تو پوساندم. به خودم ظلم کردم و نفهمیدم. در خسران زیستم و ندیدم. در منجلاب بودم و درنیافتم.

خدای من! بیدار نشدم، آن روزها که بر تو غره می شدم و به خود نیامدم آن ایام که در سراشیب خشم کیفربار تو می دویدم.

خدای من! اکنون این من، بندهء تو و فرزند بندهء تو ایستاده ام در میان دستهای اختیار تو و آویخته ام به ریسمان کرم تو و سر سپرده ام به دامان لطف تو.

خدای من! اینک این منم. بنده تو که خود را به سوی تو می کشم، بیزارم از آنچه بوده ام و آنچه کرده ام، آنقدر که شرم و آزرم و حیا اجازه نگریستن به رخسارت را و رو در رو شدن با تو را به من نمی دهد. و بخشش ات را می طلبم که عفو و بخشش، صفت زیبای کرامت توست.

خدایا! مرا یارای این نبوده است که از مسیر معصیت و نافرمانی ات کناره بگیرم مگر وقتی که تو بیدارم کردی با محبت و لطفت و آنگونه که تو خواستی شدم و آنسان که تو اراده کردی، گشتم. پس هماره سپاسگزار توام، ای خدا که مرا به بارگاه کرمت راه دادی و دلم را از چرکهای غفلت و جهالت شستشو دادی.

معبودم! به من به چشم کسی نگاه کن که خوانده ایش و اجابتت کرده است. دعوتش کرده ای و آمده است. کسی که راهش انداخته ای و راه افتاده است، کسی که یاریش کرده ای و اطاعتت کرده است. ای یار نزدیکی که از شیفته و فریفتهء خود دوری نمی کند و ای بخشنده ای که به امیدوار خود بخل نمی ورزد و ای کریمی که دست تمنا را رد نمی کند.

خدایا! به من قلبی ببخش که با بال اشتیاق به سوی تو پر کشد، و زبانی از جنس صداقت و راستی عطا کن که در آسمان پذیرش تو اوج بگیرد و دیده ای عطا کن که حقیقت و شایستگی اش، به تو نزدیکش کند و به سمت تواش بکشاند.

خدایا! هر که به شناخت تو نایل شد، ناشناخته نمی شود، هر که به معرفت تو دست یافت، بی معرفت نمی ماند. هر خانه دلی که با حضور تو روشن شد، ظلمت نمی پذیرد.

خدایا! هر که در دامان تو پناه گرفت، زهر بی پناهی را نمی چشد، و هر که مدد از تو گرفت بی یاور نمی ماند، هر که به تو پیوست، تنها نمی شود.

خدایا! هر که تو برایش آغوش بگشایی، تو به سویش رو کنی، تو دست نوازش بر سرش بکشی، سر بر آستان دیگری نمی ساید، تن به تملک دیگری نمی سپارد، بندگی در خانهء دیگری نمی کند.

خدایا! هر که به راه افتاد و در مسیر تو گام زد، غریق روشنی است و آیینهء جلوه های رحمانی؛ هر که به تو آویخت، به ریسمان تو چنگ زد، میهمان آرامش است و اطمینان، همسایهء دیوار به دیوار قلب اوست.

خدایا! من پناهندهء دستهای توام. مرانم و به وادی یأس و حرمان نکشانم. عاطفه ات را از من دریغ مکن و نهال توقعم را به دست طوفان سرگشتگی مسپار.

م. و.
۲۵ شهریور ۸۴ ، ۲۲:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

عزیز من! اگر ببخشی ام چه کسی بهتر از تو برای بخشیدن، اگر از من درگذری چه کسی شایسته تر از تو برای گذشتن و عفو کردن؟

اگر مرگ من اکنون نزدیک شود و کارهای من، مرا به تو نزدیک نکرده باشد، خود را با مرکب اقرار، به سوی تو می کشانم، اقرار به آنچه هستم و آنچه کرده ام.

خدای من! بر نفس خویش، ستم کرده ام و نگهداریش را سهل انگاشته ام، پاک از او غافل مانده ام و وای بر او اگر تو نبخشی اش.

مولای من! در تمام ایام زندگی ام سایه مهر تو بر سر من مستدام بود، این سایه را تا آن سوی مرگ گسترده بدار!

خدایا! من که در تمام طول حیات،جز زیبایی و خوبی و خوبی و لطافت از تو ندیده ام و جز حلاوت از دست تو نچشیده ام چگونه می توانم گمان کنم که پس از مرگ، تو روی گردانی و چهره دگرگون کنی؟

خدای من! کار مرا آنچنان که شایسته توست، عهده دار شو و به من با نگاه بخشش و کرم نظر کن. بر این بنده که پرده های سیاه جهل، اطرافش را فرا گرفته است.

اله من! تو در دنیا گناه مرا پوشیده ای. من در آخرت به این پوشش محتاج ترم. تو در دنیا بر بدی های من پرده افکنده ای. من در آخرت به این پرده نیازمندترم.

تو در اینجا آبروی مرا حفظ کرده ای. در آنجا آبرو کارسازتر است. تو در میان بندگان خوب خودت مرا رسوا نکرده ای، من در مقابل شاهدان قیامت، می ترسم از رسوایی، نکن!

خدایا! جود تو روی مرا زیاد کرده و توقع مرا افزوده است. بخشش ات به آتش آرزوی من دامن زده است.

خدایا! من تکیه ام به عفو توست، نه کارهای خودم که عفو تو بی تردید، برتر از کردار من است.

خداوندا! به دیدارت شادمانم گردان، چشم مرا به جمالت روشن کن، آن زمان که در میان بندگانت به قضاوت می نشینی.

خدای من! اعتذار من به درگاه تو اعتذار کسی است که از قبول پوزش خویش، احساس بی نیازی نمی کند. پس مرا عذر مرا بپذیر ای بخشنده ترین کسی که شرمساران و روسیاهان و رحمت طلبان به درگاه او پناه می برند و به دامن او می آویزند.

خدایا! رد مکن این عرض نیاز مرا و کور مگردان این شوق و رغبت مرا و مشکن ساقه امید و آرزوی مرا.

خدای من! تو اگر می خواستی که خوارم کنی، دست به هدایتم نمی زدی. تو اگر رسوایی مرا می خواستی، اینقدر با من مدارا نمی کردی.

معبودم! من گمان نمی کنم، تو مرا در حاجتی که عمری بر سر آن نهاده ام و در طلبش به درگاه تو نالیده ام، رد کنی.

خدای من! حمد هماره تو را سزاست و ستایش همیشه زیبنده توست تا ابدی که بی نهایت است. افزون باد این حمد و سپاس و ستایش که افزون خواهد شد و کاستی و فنا نخواهد پذیرفت، آنچنان که تو بپسندی و تو خشنود باشی.

م. و.
۲۵ شهریور ۸۴ ، ۰۴:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روبروی مسجدالنبی ایستاده بودیم که به هرکداممان یک کتابچه کوچک دادند و گفتند هدیه دانشگاه است. متن مناجات شعبانیه بود و ترجمه ای نه چندان دقیق اما زیبا از آن و جمله زیر در اوایل کتاب جلب توجه می کرد:

متن فارسی از کتاب «شکوای سبز» اثر «استاد سید مهدی شجاعی» انتخاب شده است.

خواندن آن متن ِ فارسی ِ جذاب بود که باعث شد برای اولین بار مناجات شعبانیه را بخوانم. بعدها شاید چند سالی در ماههای شعبان تقریبا هر روز می خواندمش و به یاد گذشته نگاهی نیز به متن فارسی اش می انداختم. امسال فقط یکبار مناجات شعبانیه را در ماه شعبان خواندم! فکر کردم شاید خواندن آن متن فارسی بتواند دوباره مرا «شعبانیه خوان» کند. سعی می کنم -به امید خدا- در چند پست بعدی کل آن متن فارسی را برایتان بگذارم . این طور شروع می شود:

به نام خداوند بخشنده مهربان

خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و آنگاه که می خوانمت ، صدای مرا بشنو. به من نگاه کن وقتی با تو راز و نیاز می کنم . من گریخته ام به سوی تو اینک، و در میان دستهای توام.

خسته و درمانده و زمینگیر، در آغوش تو زارزار گریه می کنم و همه امیدم به توست و آنچه در دستهای توتست. تو می دانی که در درون من چه می گذرد. تو از نیازهای من باخبری، تو مرا خوب می شناسی و هیچ چیز از تو پوشیده نیست.

تو می دانی که من اکنون در کجای هستی ایستاده ام، به کدام سو خواهم رفت، در کجا اقامت خواهم کرد و گاه بازگشتن من کجاست.

تو می دانی که من چگونه زبان خواهم گشود و از تو چه خواهم خواست.

تو می دانی که من برای سرانجام و عاقبتم دل به کجا بسته ام.

تقدیر تو بر من جاری شده است سالار من! در آنچه از من سر خواهد زد تا پایان عمر، در پنهانها و آشکارهایم و در ظاهر و باطنم.

کم و کاستی و افزایشم و سود و زیانم در دست توست و نه در دست هیچ کس دیگر.

خدای من! اگر تو محرومم کنی، چه کسی روزیم دهد؟ و اگر تو خوارم کنی، چه کسی به یاریم برخیزد؟

معبود من! از خشم تو به تو پناه می آورم و از نگاه کیفربار تو باز به آغوش تو می گریزم.

اله من! من اگر نه شایسته رحمت توام، توت شایسته کرامت و بخشیدنی و باران فضل تو اهل باریدن است. دست لیاقت من اگرچه کوتاه است، نخیل جود تو کم میوه نیست.

محبوب من! انگار هم اکنون با جان خویش در میان دستهای تو ایستاده ام، انگار آن نهال توکلم به تو اکنون درختی شده است و بر تمام وجودم سایه افکنده است. انگار هم اکنون آن لحظه موعود فرا رسیده است و تو حرفی می زنی که شایسته توست. تو مرا در شولای عفو خویش می پوشانی و از سرمای معصیتم می رهانی.

 

م. و.
۲۵ شهریور ۸۴ ، ۰۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این غزل را از دیوان شمس انتخاب کرده ام. البته طرح زمینه اش بدجوری حالگیر است. پیشنهاد می کنم مردمک چشمتان را فقط برای خواندن تنظیم کنید. 

م. و.
۲۴ شهریور ۸۴ ، ۰۵:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر