شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه، در پیگیری [کار]شان تباه کنی. (آیه ۶، سوره کهف)
شاید تو از اینکه [مشرکان] ایمان نمی آورند، جان خود را تباه سازی. (آیه ۳، سوره شعراء)
***
: این حکایت آموزنده را در وبلاگت بنویس.
X: کجای این آموزنده است؟!
: نکته آموزشی اش به درد تو نمی خورد. چه بسا پیامبران بعد از نوح(ع) از این نکته آموزشی استفاده کرده باشند. حالا هم به درد بعضی ها می خورد.
X: از آِن بعضی ها یکی پسر آن کسی است که نزدیک بود خودش را به خاطر ایمان نیاوردن مشرکان قومش بکشد؟! چطور به ذهنت رسید که ممکن است ... . بچه جان! به جای آموزش(!) سعی کن دست کم به نظر خودت سزاوار چیزی غیر از نفرینشان باشی.
: همه خوبها که به اندازه آن آقازاده تحمل ما را ندارند. شاید بعضی های دیگر اسممان را لیست کنند که این ها اضافی اند!
***
و اما حکایت پیشنهادی -که من آن را فقط به دلیل زیبا بودنش می نویسم- این بود:
شهید آیة اللّه دستغیب رضوان اللّه تعالى علیه در کتاب استعاذه اش مى گوید: پس از آنکه حضرت نوح على نبینا و آله و علیه السلام نفرین کرد و همه کفار غرق شدند ملکى در پیش او ظاهر شد. شغل حضرت نوح (ع ) کوزه گرى بود کوزه هائى از گِل درست مى کرد و پس از خشک کردن مى فروخت . ملک کوزه ها را یکى یکى از حضرت نوح (ع ) مى خرید و پیش چشمش آن را خُرد مى کرد و مى شکست حضرت نوح (ع ) ناراحت شد و به او اعتراض کرد که این چه کاریست مى کنى ؟ گفت به تو مربوط نیست من خریده ام و اختیارش را دارم .
حضرت نوح (ع ) فرمود: بله لکن من آن را ساخته ام ، مصنوع من است ، ملک گفت کوزه هائى ساخته اى ، نه اینکه خلق کرده اى ، اینک من که آن را مى شکنم تو ناراحت مى شوى چطور نفرین کردى که این همه خلق خدا هلاک گردند در حالى که خدا بندگانش را خلق کرده و آنها را دوست دارد، پس از این قضیه ازبس گریه کرد نامش را نوح گذاشتند.