شاید مدرسه هم برود. ممکن است کلاس اول یا دوم دبستان باشد (این روزها از قد و قواره بچه ها نمیتوانم سنشان را تخمین بزنم، از رفتارشان نیز). پیداست که لباسش را دوست دارد، زیاد. شاید بعضی از هم سن و سالهایش آرزو کنند جای او باشند (مثلا همان دخترکی که کنارش محو لباس او شده است). بعید میدانم باورش بشود که آدم بزرگها -دستکم آنهایی که این لباس برایشان خیلی کوچک است- هرگز چشمداشتی به لباس او ندارند. نمی دانم، نمیداند که روزی نه چندان دور بزرگ میشود و دیگر جا نمیگیرد در این لباس زیبا یا میداند و فراموش کرده است. به هر صورت باعث می شود که یادم بیاید که روزی نه چندان دور بزرگ میشوم و دیگر جا نمیشوم در این دنیایی که دوستش دارم و خواهم فهمید که چرا آدم بزرگهایی که میشناختمشان هرگز حسرتش را نمیخوردند.