او که به خود دعوت نکرده بود. نیامده بود "انا ربکم الاعلی" سر بدهد. دست کم در نظر بنی اسرائیل دلسوز بود، حتی دلسوز فرستاده تو هم بود که او خدای حقیقی را فراموش کرده است. گفته بود "هذا الهکم و اله موسی فنسی". به بیانی برای کلیم هم تاسف خورده بود. البته از خودش راضی بود بابت هدایت مردم به پرستش گوساله. بعدها اعتراف کرده بود که "بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من اثر الرسول" و چنان شده بود که "سولت لی نفسی". فریبکاری نفس هلاک می کند حتی کسی را که چشمش چیزی را دیده که دیگران ندیده اند و دستش به رد پای جبرئیل رسیده است! اما این تمام حکایت گوساله پرستی بنیاسرائیل نبود. آنها به چند بت بیصدا هم راضیتر بودند تا یگانهای که نجاتشان داده بود و پیشتر، در گذر از کنار بتپرستان، گفته بودند "یموسی اجعل لنا الها کما لهم ءالهة". از موسی بت خواسته بودند و موسی نصیحتشان کرده بود. دیگر به زبان نیاورده بودند اما دلخواهشان همان بود. حالا بت داشتند آن هم صدا دار "عجلا جسدا له خوار". یک چیزی را آرزو کرده بودند و بهترش نصیبشان شده بود! هارون خواست مانع گوساله پرستیشان شود. مزاحم بود. جوابش دادند که "لن نبرح علیه عکفین حتی یرجع الینا موسی" منتظر میمانیم که موسی برگردد، نه برای اینکه سخن هارون را از دهان او بشنوند، منتظر بودند که موسی هم با آنان به گوساله سجده کند. گمانشان این بود که هر کسی مثل خودشان گوساله دوست میشود چراکه " اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم". *** امیر مومنان فرمود: اما ان لکل قوم سامریا