سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

وارد داروخانه می‌شوم، کرم مورد نظرم را می‌خرم و هرچند خیلی گران‌تر از دفعه آخری است که مشابه‌اش را خریده بودم، به خودم تذکر می‌دهم که این روزها گرانی تعجب ندارد! به خانه که می‌رسم قیمتی که شرکت روی آن ثبت کرده را می‌بینم: سی درصد ارزان‌تر از چیزی است که من پرداخت کرده‌ام. مطمئن می‌شوم که متصدی داروخانه اشتباه کرده است چون اصولا گران فروش نیست که اگر بود محال بود از آنجا خرید کنم. برمی گردم که مشکل را حل کنم. توی راه به خودم می گویم من که از این پول دل کنده بودم، می‌توانم وقتی پس گرفتمش آن را صدقه بدهم، خیلی هم پول کمی نیستفرشتهاما همان بین راه پشیمان می‌شوم. فکر می‌کنم که این روزها اوضاع جیبم چندان خوب نیست. می‌توانم تا دو هفته دیگر که حسابم وضع بهتری پیدا خواهد کرد، صبر کنم آن وقت به امور خیریه بپردازمشیطان به داروخانه می‌رسم. می‌گویم یک ساعت قبل اینجا بودم و خوب یادش مانده است و خوشبختانه نیاز به توضیح نیست. قیمت روی کرم را نشانش می‌دهم و می‌گویم احتمالا اشتباه کرده‌اید. تعجب می‌کند و یکی دیگر از همان‌ کرم‌ها را از قفسه بر می‌دارد و نشانم می‌دهد. همان قیمت گران رویش ثبت شده است. تاریخشان هم مشابه است. می‌گوید ظاهرا شرکت برچسب قیمت‌ها را تغییر داده و این یکی از قلم افتاده است و لبخند می‌زند. من هم به تلخی لبخند می‌زنم و تشکر می‌کنم. فرشته سمت راستم مغموم است. لابد دلش می خواست آن نیت ساده و زیبا که هیچ هزینه ای هم نداشت حفظ شود که نشدناراحت

م. و.
۲۱ دی ۹۱ ، ۰۵:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

آدمیزاد برای ادامه حیات اجتماعی اش دست کم به یکی از این سه مورد نیاز دارد:

1.شانس

2.پارتی

3.صبر و تحمل

که من از قضا فقط همین سومی را دارم!

نتیجه: صبوری طرفه خاکی بر سرم کردافسوس

م. و.
۱۶ دی ۹۱ ، ۲۰:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

توقع نداشتم تا این اندازه بچه باشند. انتظارم از دانشجوی کارشناسی ارشد آن هم در یک دانشگاه دولتی خوب تهران چیز دیگری بود. آسمان و ریسمان به هم می بافند و جوابشان می دهم که تشخیص من این است که به صلاحتان نیست، پس انجام نمی دهم. صحبت از نمره نبود... به یکیشان که نگران تر است می گویم وضعیت شما که از نظر من خوب است و آن طرف یکی دیگر نتیجه می گیرد که لابد نظرم این است که او وضع خوبی ندارد. چیزی نمی گوید اما اشک توی چشمهایش جمع می شود و سعی می کند که روان نشود این حلقه اشک! زیر چشمی نگاهش می کنم و می ترسم. من همیشه از دلهایی که حتی الکی می شکنند هم وحشت داشته ام. حتی حالا بعد از چندین ساعت هنوز هم سرم بد جوری درد می کند. کاش اقلا این را می دانست که این موجود به زعم او سنگدل که ظاهرا قصد حل مشکلش را ندارد، چقدر ناراحت است از آن همه نگرانی اش...

م. و.
۰۵ دی ۹۱ ، ۲۱:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر