بیست و چهارم اسفند سال 63، اتفاقی رخ داد که فهمیدنش آسان نبود مگر برای عده ای معدود. از آنهایی که شرایط فهمیدنش را داشتند افراد زیادی باقی نماندهاند، چراکه بسیاری از آنها به آنچه آرزو داشتند رسیدهاند. او مردی بود که یک بار با تمام وجود انفجار را حس کرده بود در سال 60 و آن روز باز هم بمب بود و ناامنی و تکههای بدن نمازگزاران که در فضا پراکنده میشد و طمانینه مردی که منتظر بود و آرام.
به آنچه از زمان جنگ در خاطرم مانده کاری ندارم، به حکایتهایی که از جناب بنیصدر و اختلافاتش با چمران میدانیم استناد نمیکنم، در مورد خونی که سید ابوالحسن بنیصدر به دل بزرگمردمان جان بر کف سرزمینم کرده بود نمینویسم، اصلا به نوع خروجش از این کشور و این که واقعا عقل سلیم کدام یک از این دو تن ، آیت الله سید علی خامنهای و مهندس سید ابوالحسن بنیصدر، را با توجه به سابقه اهل فرار تشخیص میدهد، نمیپردازم. نمیگویم برای یادآوری و یا آشنایی با ایران روزگار جنگ کتاب "دا" را بخوانید. اصلا اگر فرصت ندارید نیازی نیست وصیت نامه جانسوز جهانآرا را مرور کنید و دنبال مصادیق "سران تازه به دوران رسیده که نعمت آزادی را درک نکردهاند چون دربند نبودهاند یا در گوشههای تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بودهاند" بگردید. فقط اگر روزی روزگاری یک شبکهای مثل بیبیسی با آگاهی کامل از همه تاریخ معاصری که ما وقت خواندن و مرور کردنش را نداریم و با علم به بیحوصلگی ما، برایمان مستند ساخت و از جناب بنیصدر نقل قول کرد که "فرار آقای خامنهای از کرخه کور در زمان جنگ، باعث شکست ایران شد" باور کنید که به شعورمان توهین کرده است!