سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۶ مطلب در مرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

 

ایجاد نیم‌فاصله در ورد مایکروسافت به این سادگی بود و من نمی‌دونستم؟!

 

م. و.
۳۱ مرداد ۸۷ ، ۱۸:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

ابوسعید ابوالخیر و ابن‌سینا هر دو در قرن پنجم و در یک روزگار می‌زیسته‌اند. معروف این است که این دو باهم ملاقات و گفتگو داشته‌اند اگرچه بعضی از مورخین این موضوع را بی‌اساس خوانده‌اند. در صفحه ٧٨ از جلد ششم اعیان‌الشیعه یکی از مطالب منسوب به ابن‌سینا که مخاطب آن ابوسعید است را می‌توان دید. بدون این که درگیر سندیت و اعتبارش بشوم، بخش کوچکی از آن را فقط از آن جهت که حال و هوایش متفاوت با روزمرگی‌هایم بود و دوستش داشتم، اینجا می‌گذارم: 

باید خداوند متعال آغاز و انجام فکر و آشکار و نهان اندیشه باشد و باید چشم جان را با نظر به حق تعالی زینت بخشید و قدم نفس را وقف حرکت به سوی خدای سبحان قرار داد و با مرکب عقل در ملکوت اعلی و آیات کبرای الهی سفر کرد و چون به جایگاه خویش بازگشت، خدای متعال را در آثار خود منزه بدارد، زیرا او آشکار و نهان است و برای هر چیزی به هر چیزی تجلی می‌کند و او را در هر چیزی نشانه‌ای است که بر یگانگی‌اش شهادت می‌دهد. آنگاه که این حالت بر او ملکه شد، نگار ملکوت در جانش نقش می‌بندد و قدس لاهوت برایش تجلی می‌کند، کسی که با عالم اعلی انس گرفته باشد بالاترین لذت را خواهد چشید، آنچه سزاوار اوست می‌گیرد و سکینه و آرامش به او افاضه می‌شود و بر اوضاع عالم ناسوت مطلع می‌شود در حالی که نسبت به اهل آن مهربان است و سختی دنیا برایش هموار و سنگینی امور دنیا برایش سبک گشته است. همواره نفس خویش را به ذکر حق مشتاق می‌دارد و با یاد خدای سبحان مسرور می‌باشد. از دنیا و اهل آن در تعجب است همان‌گونه که آنان از او در شگفت‌اند.

باید دانست که ... بیهوده ترین تلاش جدال است، تا زمانی که انسان توجه به قیل و قال و مناقشه و ستیز دارد هرگز جانش از پلیدی‌ها نمی‌رهد.

م. و.
۲۴ مرداد ۸۷ ، ۱۱:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

شما که گرفتین، خب، چند تا بگیرین!

این رو گفت و دستش رو که چندتای دیگه از اون برگه‌های تبلیغاتی توش بود به سمتم دراز کرد. نگاهش کردم. یه جور شیطنت کودکانه توی چشماش موج می‌زد. برگه‌ها رو گرفتم. گمونم شریک جرم شده بودم! البته ناراضی نبودم. من که خودم به زور از خیابون رد میشم و هیچ وقت نمی‌تونم یه آدم مسن رو از خیابون رد کنم. خیر مدرسه‌ساز هم که نمی‌تونم باشم. حداکثر کار خوبی که می‌تونم انجام بدم اینه که مثلا کمک کنم که این پسرک کمتر زیر آفتاب ظهر تابستون بمونه. کار خیرم رو که انجام دادم کلی به کله‌ام فشار آوردم که بفهمم چرا اون حرف رو زد. آخه به بقیه مردم -حتی اونایی که خودشون ازش می‌خواستن-یه برگه میداد و چیزی هم نمی‌گفت. عجیب‌تر اینکه "شما" رو با یه لحنی گفت انگار که همدیگه رو می‌شناسیم. نتیجه فسفر سوزوندنم هم این بود که یادش مونده بوده حدود یک ساعت قبل، وقتی سعی می‌کرد برگه‌ها رو به مردمی که از اونجا رد می‌شدن بده، من یکی از اونایی بودم که بی‌اعتنا رد می‌شدن.

م. و.
۱۷ مرداد ۸۷ ، ۰۲:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

از سخنان حضرت امیر است:

الایمان شجرةٌ اصلها الیقین و فرعها التقى و نورها الحیاءُ و ثمرها السخاء.

ایمان درختی است که ریشه‌‌اش یقین و شاخه‌اش تقوا و شکوفه‌اش شرم و حیا و میوه‌اش بخشندگی و سخاست.

***

عجـــــــــــــب! این اولین چیزی بود که در مواجهه با کشف بزرگ یکی از منورالفکرهای فرنگ‌نشین -که احتمالا برای شما هم غریبه نیست- به زبانم آمد . ایشان مطلبی در وبلاگشان مکتوب فرموده بودند با این مضمون که اگر دو تا عکس[...] را در معرض دید قرار داده‌اند - که اتفاقا افتخار عکاسی‌اش را هم خودشان داشته‌اند- به این علت است که احساس تکلیف می‌کنند در حد توان خودشان یک فعالیتی در راستای عادی شدن دیدن آن صحنه‌ها برای مردم بدبخت مملکتشان انجام دهند. ظاهرا بسی متاسف بودند که چرا این طرف آب جوان‌ها به این جور چیزها حساس‌اند و مثل آن طرف آب برایشان عادی نشده‌ است. نمی‌دانم این چه حسنی محسوب می‌شود که آدم حساسیتش را از دست بدهد؟ دست کم به نظر من عوام، آدم سالم در جوانی و نوجوانی باید حساسیت‌های مربوط به سن خودش را داشته باشد و از دست دادن آن حساسیت‌ها به هیچ وجه نشانه خوبی نیست. چیزی شبیه این است که نگاتیو مربوط به عکسهای ارزشمندتان را جلوی نور بگیرند و بعد به شما بگویند حالا خیالت راحت باشد، بعد از این هیچ اتفاق خاصی برای حلقه فیلم شما نخواهد افتاد(حالت بدترش این است که  آن حلقه فیلم  از اول فاسد بوده باشد).

م. و.
۰۹ مرداد ۸۷ ، ۲۱:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

آنقدر نوشتم و پاک کردم که خسته شدم! می‌خواستم آخر همه آن چیزهایی که حذف کردم، مطلع اولین غزل دیوان حافظ را بنویسم:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها           که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل​ها

بعد با خودم فکر کردم که اگر یادداشتم را نوشته بودم، بهتر بود با آخرین مصرع همان غزل تمامش می‌کردم:

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها*

داستان تلمبار مشکلات را بارها برای خودم تکرار کرده‌ام،‌آن هم نه فقط به زبان شعر. حالا وقتش رسیده که حساب و کتاب کنم. برنامه‌ریزی کنم برای آن چیزی که می‌خواستم و می‌خواهم و بدانم که وقتی برای n-امین بار  حاضری زدم،‌ بعدش دقیقا چه باید کنم. تعداد غیب‌های غیر مجازم زیاد شده‌ است.

--------------------------------

تشخیص صنایع ادبی‌ام فوق ضعیف است! یک تشخیص بدجنسانه می‌گوید این بیت به عربی سروده شده که برای بعضی‌ها فقط شعر باشد. بنابراین دور از چشم حافظ، ترجمه‌اش را هم می‌نویسم. نه برای شما، برای معدود کسانی که ممکن است به اینجا سربزنند و ترجمه‌اش را نداند.

*آنگاه که آنچه دوست می داشتی ملاقات کردی / دنیا را ترک و رها کن .

 

م. و.
۰۵ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اگر درست فهمیده باشم طوطی‌وار حرف زدنش حرف ندارد! مثل آدم حرف می‌زند. البته نه حرف خودش را می‌فهمد نه حرف مردم را، مثل خیلی از آدمها. من زبان اصلی‌اش را نمی‌دانستم وگرنه دوست داشتم یک جوری که بفهمد به آن پرنده بگویم که از دیدنش وسط کوچه شوکه شده‌ام و امیدوارم آزادی‌اش دوام داشته باشد. در آن صورت مسلما ترجیح می‌دادم آن کسی که خودش را به اشتباه صاحب آن مرغ مینا تصور می‌کرده، این حرف را نشنود یا به زبانی که مرغ میناها آن را می‌فهمند آشنایی نداشته باشد.

م. و.
۰۱ مرداد ۸۷ ، ۱۰:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر