سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۱ مطلب در شهریور ۱۳۸۵ ثبت شده است

یک چیزهایی ناراحتش کرده و اینطوری گریه می‌کند:.دعوتش می‌کنم به اتاق خودم اما نه برای دلداری دادن. با آمیخته‌ای از خونسردی و بدجنسی و البته صادقانه و به دور از سیاستمداری معمول برایش شعر می‌خوانم:

تا نگرید کودک حلوا فروش...

بار اول است که این حکایت مثنوی را می‌شنود . حالا از دست من و مولانا تقریباْ به یک اندازه عصبانی است و حتی یک قطره اشک هم نمی‌ریزد. من را بگو که می‌خواستم تا توی اتاق من است بحر رحمت به جوش درآید

م. و.
۳۱ شهریور ۸۵ ، ۱۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر