سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۱۱ مطلب در خرداد ۱۳۸۵ ثبت شده است

من از این دنیای دون می‌گریزم،

از اختلافات، از خودنمایی‌ها، غرورها، خودخواهی‌ها،

سفسطه‌ها، مغلطه‌ها، دروغ‌ها و تهمت‌ها خسته شده‌ام.

احساس می‌کنم که این جهان جای من نیست.

آنچه دیگران را خوشحال می‌کند، مرا سودی نمی‌رساند.

«مصطفی چمران»

و امروز، سالروز فرار بزرگ اوست. روز رقص زیبایش در برابر مرگ...

جمعه، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

من و افسانه بودیم و قبر سیمانی چمران که به جای آن سبز یکدست سالهای قبل، کسی به رنگ پرچم آنرا رنگ کرده بود. افسانه طبق عادت، دوربین به دست، می‌خواست لحظاتمان را ثبت کند. من هر طور حساب کردم با عکس قبرش هم توی یک کادر جا نمی‌شدم؛ بزرگ بود؛ هیچ به چشم نمی‌آمدم. دوتایی پشت دوربین ایستادیم.

م. و.
۳۱ خرداد ۸۵ ، ۰۵:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بچه گنجشک بخت برگشته یک بار دیگر هم از لانه‌اش پایین افتاده بود. آن بار آقای پدر توی لانه گذاشتش و حالا چهارتا بچه گربه که طول هیچ کدامشان بیشتر از یک وجب نیست، شکارش کرده‌اند! شکار و شکارچی‌ها خوب به هم می‌آیند. همیشه همین‌طور است. این را می‌دانم اما اعتراف می‌کنم اگر وارد حیاط شده بودم و بچه گربه‌ها را در حال لیـ سیدن دور دهانشان کنار پرهای گنجشک می‌دیدم و کسی تایید می‌کرد که آنها خودشان موفق به شکار شده‌اند، شگفت زده می‌شدم و به عقلم نمی‌رسید که ممکن است بچه گنجشکی فاقد قدرت پرواز، از بالای درخت جلوی پایشان افتاده بوده باشد. دنیا پر از این پَرها و لیسیدنهای غلط انداز است...

م. و.
۲۵ خرداد ۸۵ ، ۰۳:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

دارم سعی می‌کنم یه کاری کنم با توجه به این توضیحات دیکشنری:

بفهمم حاصل 5*genius به انگلیسی چی میشه 

م. و.
۲۵ خرداد ۸۵ ، ۰۳:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستانه توصیه می‌کرد که: همان طوری که دیگران گاهی سعی می‌کنند احساساتشان را پنهان کنند، تو هم بعضی وقتها سعی کن بی‌احساس بودنت را پنهان کنی! اینجانب در راستای عمل به توصیه‌ی ایشان، از نتیجه‌ی بازی ایران و مکزیک چیزی نمی‌نویسم. بعلاوه برای اینکه خیلی هم به ناتوانی در درک عواطف انسانها متهم نباشم، از همدردی عمیقم با روسهای همسایه پرده‌برمی‌دارم که بعید می‌دانم شما به اندازه من به درد جانکاه مسوولین آن کشور اندیشیده باشید وقتی اسم ترینیداد و توباگو را می‌شنوند و تنها کاری که از دستشان برمی‌آید این است که با تاکید روی «بزرگ» از عدم حضور کشور بزرگ روسیه در جام جهانی به مسوولین ورزش مملکتشان شکایت کنند. حتی به این هم فکر کرده‌ام که اگر ترینیداد و توباگویی‌ها به آرزویشان برسند و در بازی با انگلیس برنده شوند، کمی از شدت آلام دولتمردان همسایه‌ی بزرگ کاسته می‌شود. نمی‌دانم بعد از نوشتن این مطلب امنیت جانی دارم یا نه، ولی شجاعانه اعتراف می‌کنم که برای من، به دلایل متعدد، نتیجه‌ی بازی ترینیداد و توباگو با انگلیس مهمتر از نتیجه‌ی بازی ایران و مکزیک است.

پ.ت

۱. نتیجه۰-۲ به نفع انگلیس شد. به حساب من البته ۵/۰-۲ چون گل آفسایدی ترینیداد، بدون درنظرگرفتن پرچم کمک داور، دیدنی بود.  

۲. ترینیداد و توباگویی‌ها به آرزویشان نرسیدند اما تلاششان مشهود بود. در برابر انبوه تماشاگران پر سر و صدای انگلیسی، هشتاد دقیقه نتیجه‌ی ۰-۰ را حفظ کردند.

۳. آقای روانشناس می‌گفت: در تعیین نتیجه‌ی یک رقابت خیلی فاکتورها دخیل است اما آن چیزی که تعیین ارزش می‌کند میزان تلاش است. یک روز رقابت بین ترینیداد و توباگو و انگلیس در فوتبال است و یک روز بین تو که در یک مدرسه معمولی جنوب شهر درس خوانده‌ای با یک دانش‌آموز نازپروده و نسبتا تیزهوش مدرسه‌ی فلان در کنکور سراسری. یک گوشه‌ی جزوه‌هایت بنویس: آن چیزی که تعیین ارزش می‌کند میزان تلاش است.

م. و.
۲۲ خرداد ۸۵ ، ۰۴:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

موجودی که اهل مطالعه کتاب و مجله و ... نباشد وقتی مثل حالا یک چیزی دستش بگیرد و بخواند، ندیده بازی درمی‌آورد. این یک بعد قضیه است ولی انصافا این مجموعه داستان کوتاه که من از بین کتابهای خاک خورده کشفش کرده‌ام نویسنده نازنینی دارد. غسان کنفانی، اولین داستان‌نویس فلسطینی است که سگهای موساد تنها به خاطر نوشته‌هایش در ماشینش بمب گذاشته‌اند . مقدمه‌ی زیبای کتابش را دکتر یوسف ادریس نوشته است با این عنوان: وقتی که واژه‌ها نیز شهید می‌شوند... . مطمئنا اینجانب در زمینه داستان صاحب‌نظر محسوب نمی‌شوم اما ترجمه‌ی یکی از داستانهایش را که به عنوان یک خواننده دوست داشتم، اینجا برایتان می‌گذارم. به نظر من زیباست. زیبایی‌اش احتمالا به دلیل پیچیدگی در عین ساده بودن است. وسوسه می‌کند ‌آدمیزاد را که برود به دنبال حل معماهای به ظاهر ساده و حل‌پذیر آدمهای جامعه‌اش و انگار اثبات می کند که این کار گاهی تا مرز غیر ممکن سخت است.

م. و.
۱۸ خرداد ۸۵ ، ۰۷:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

ته مانده فسفر توی کله‌ام را سوزانده‌ام که جواب این سوال را بدهم:

اگر مسأله ریاضی قشنگ دم دستم باشد می‌توانم خودم را کنترل کنم و به آن فکر نکنم یا نه؟

جواب- بعید می‌دانم تا مدتها بعد هم درکی از زیبایی ریاضی داشته باشم. حال آدمی را دارم که از یک سبد سیب سرخ یکی را برداشته و گاز زده و بعد فهمیده که سیب کرمو بوده و ناخواسته یک کرم زنده را با دندان نصف کرده است. خودم چنین تجربه‌ای نداشته‌ام ولی فکر می‌کنم احساس فعلی‌ام نسبت به مسائل ریاضی به احساسی که آن آدم نسبت به بقیه سیب‌های داخل سبد دارد، شبیه است. با وجود این ممکن است که حتی این روزها هم بهانه‌ای جور کنم که در تنهایی به یک مساله فکر کنم و این اتفاقی است که اگر به هر دلیلی رخ بدهد از شدت عوارض (فعلا نامشهود) آن ترک عادت کم می‌کند. خیلی وقت است که بدون فشار و سختی صورت مساله‌هایی را که جلوی چشمم قرار می‌گیرد، ندیده می‌گیرم. ظاهرا هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. مثل یک کامپیوتر ویروسی، حتی اگر شروع به فکر کردن کنم، ده بار Restart می‌کنم و احتمال آن‌که فکر کردنم دوام داشته باشد خیلی کمتر از آن است که تا رسیدن به جواب، ادامه ندهم... .

یکی از دوستان قدیمی‌ام که ماشین‌آلات کشاورزی خوانده تعریف می‌کرد که وقتی به کلاس رانندگی رفته بوده، مربی‌اش از نحوه دنده عوض کردن او متعجب شده است. مربی نمی‌دانسته که او رانندگی را با تراکتور شروع کرده و دنده تراکتور سفت است! من هم چند سالی هست که با ریاضی زندگی نمی‌کنم. مثل این است که تراکتورم را با یک ماتیز عوض کرده باشم ولی دنده عوض کردنم به نظر آدمهای عادی نرمال نیست. مساله حل نمی‌کنم حتی برای ایکس کوچک اما همان طوری که به مسائل ریاضی نگاه می‌کردم به خودم و دیگران نگاه می‌کنم، با یک دقت افراطی. دائم به خودم متذکر می‌شوم که آدمها پازل نیستند. قرار نیست حل بشوند. معما بمانند بهتر است و باز یک روز صبح بلند می‌شوم و تمام آن داده‌های تکه تکه که کسی حوصله کنار هم گذاشتنشان را ندارد مرتب می‌کنم و برای اینکه از درستی آن ترتیب مطمئن شوم یک سوال ساده می‌پرسم و آن کسی که از او سوال کرده‌ام اضافه می‌شود به لیست کسانی که قبلا گفته بودند: تو آدم را می‌ترسانی. چیزی که احتمالا لازم است کنترل کنم، حرف زدنم است.

م. و.
۱۶ خرداد ۸۵ ، ۰۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

از غــــم دوست، در این میکده فــــریاد کشم      داد رس نیست کـه در هجر رخش داد کشم

داد و بیــــداد که در محفل مــــا رندى نیست       کــــه بــــرش شکوه بــرم، داد ز بیداد کشم

شادیــــم داد، غمم داد و جفـــــــــا داد و وفا       بــا صفـــا مـــنّت آن را کـه به من داد، کشم

عـــــاشقم، عــــاشق روى تو، نه چیز دگرى       بــــار هجــــــران و وصالت به دل شاد، کشم

در غمت اى گل وحشىِ من، اى خسرو من       جــــور مجنــــون ببـــــرم، تیشه فرهاد کشم

مُـــــردم از زنـــدگىِ بى تو که با من هستى      طــــرفه ســرّى است که باید برِ استاد کشم

سالهــــا مـــــى گــــــذرد، حادثه ها مى آید       انتظـــــار فـــــــرج از نیمـــــه خــــــرداد کشم

از مجموعه‌ی غزلهای امام خمینی

م. و.
۱۴ خرداد ۸۵ ، ۰۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

...و هنوز قدم به دنیا نگذاشته آسمان و زمین و هرچه در اوست به مظلومیتش گریست

این ترجمه‌ی یکی از نخستین جملات دعای روز تولد امام حسین(ع) در مفاتیح‌الجنان است. حتی مثل امروزی که روز تولد خواهر بزرگوارشان است، اولین چیزی که نام زیبای زینب به یادم می‌آورد عظمت یک تنهایی پربهاست.

***

داشتم فکر می‌کردم که نمی‌شود من همه‌اش چیزهایی بنویسم که تو آن را بهانه دلتنگ شدن کنی و بعد با التماس و خواهش و تهدید یک لبخند زوری بگیرم! با صفحه کلید کلنجار می‌روم که به اصطلاح انشا بنویسم در مورد تنهایی، یک تلاش بیهوده و نافرجام. از تمام آن چیزهایی که نوشته بودم و پاک کردم، یک نقل قول کوتاه از شیخ رجبعلی خیاط باقی ماند که دلم نیامد در این روز جمعه نخوانیش حتی برای بار چندم. مربوط به یک مرد تنهاست. یکی که قیمت تنهاییش را خودش بالا برده بود:

پینه‌دوزی در شهرری به نام امامعلی آذری زبان که عیال و اولادی نداشت و مسکن او هم در همان دکانش بود، حالات فوق‌العاده ای داشت و خواسته‌ای جز فرج آقا نداشت. وصیت کرد او را پای کوه بی‌بی شهربانو در حوالی شهرری دفن کنند. هر وقت به قبر ایشان توجه کردم حضرت صاحب(ع) را در آنجا دیدم.

م. و.
۱۲ خرداد ۸۵ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

می‌دانند که بازی نمی‌کند ولی باز هم بساط شطرنج را برایش پهن می‌کنند. کسی تعجب نمی‌کند که چرا حاضر شد بازی کند. مهره‌ها چیده شده‌اند. صفحه شطرنج را می‌چرخاند که مهره‌های سفید جلوی آن آدمی که اصرار به بازی دارد، قرار بگیرد. طرف اولین کاری که می‌کند این است: شاه سفید را توی جیبش می‌گذارد. او با خنده می‌پرسد «چکار کردید شما؟» و جواب می‌شنود:«نمی‌توانم بپذیرم سرباز سیاه شما تهدیدی برای شاه من باشد.» او خوشحال است که بازی خیلی زود تمام شده و مجبورنیست حتی یک حرکت هم انجام بدهد. می‌رود. صاحب مهره‌های سفید احتمالا می‌خواهد چیزی بپرسد ولی مات مانده است.

م. و.
۰۹ خرداد ۸۵ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

متخصص اطفال بود درروزگار طفل بودن ایکس. یه پدربزرگ مهربون خیلی باسواد که حدود هیجده سال در آمریکا یه پست مهم تو یه بیمارستان بزرگ در رابطه با بچه‌های خیلی کوچک داشت و چند سال قبل از میلاد ایکس به وطنش برگشته بود... .من تند تند مریضی‌های عجق وجق می‌گرفتم و می‌بردنم که درمونم کنه. سه سالم که بود دچار تنگی نفس بدی شدم. از مامان خانوم پرسیده بود«منزلتان کجاست؟»  و تشخیصش این بود که اگه این بچه تو یه خونه ویلایی بزرگ با حیاط و باغچه و...باشه، خوب میشه. چهارتا دونه قرص رو خیلی راحت‌تر از یه خونه می‌شه تهیه کرد اونم برای یه فسقلی که همون آپارتمان‌های پایگاه هشتم هم براش ویلا بود از دید دیگرون و تازه پارک هم می‌بردنش. آقای پدر البته خیلی قبل‌تر‌ها هم می‌تونست یکی از بهترین خونه‌های سازمانی رو بگیره ولی حتی وقتی دکتر تاکید کرد که این تنها راه علاج ایکس فسقلیه با اکراه این کار رو کرد. من خیلی زود توی اون خونه‌ی بزرگ خوب شدم. غریبه‌ها احتمالا باور نمی‌کردن و برای همین کسی براشون توضیح نمی‌داد که در واقع اون سیصد متر زیربنا نیاز نفس کشیدن این بچه است. اونا فکر می‌کردن مامان و بابا خوششون میاد که خونه بزرگ داشته باشن! هیچکس به من شک نمی‌کرد.


***


کاست رو گذاشتم توی ضبط صوت. پرسید:«مال کیه؟» . جواب دادم:«مال خودم!» عاقل اندر سفیه نگاهم می‌کنه یعنی که منظورم خواننده اش بود. من برای اینکه زیاد ژست عاقلانه اش جلوی چشمم نباشه صداش رو بلند می‌کنم. صدای شش سالگی خودمه که خیلی با احساس شعر «جوجه جوجه طلایی» رو می‌خونم: گفتا جایم تنگ بود، دیوارش از سنگ بود، نه در نه پنجره داشت، نه کس از من خبر داشت،...

***

ممکنه به عقل آشناها که سایز منو می‌دونن جور درنیاد که من توی این دنیای بــــــــــــــــــــزرگ نمی‌تونم راحت نفس بکشم. اصلا به کوچک بودن من ربطی نداره. قبول دارم که اینجا ممکنه برای آدمای خیلی بزرگ هم واقعا بزرگ باشه. می‌شه فرض کرد که مرض بچگی من عود کرده. کاش دوباره یکی برام تجویز کنه که این موجود کوچک باید یه جای بزرگ باشه که حالش خوب بشه. یکی که همه مجبور باشن حرفشو قبول کنن حتی اگه براشون سخت باشه.

م. و.
۰۶ خرداد ۸۵ ، ۲۰:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر