سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۴ مطلب در مهر ۱۳۸۵ ثبت شده است

چند تا فاکتور را خیلی اساسی برای خرید کادوی تولد صفر سالگی‌اش لحاظ کرده‌ام: متناسب با جیب یک آدم بزرگ باشد، متناسب با دل یک بچه باشد و تا حد امکان برای پاکی و شفافیت دنیای یک کودک بی‌ضرر باشد. اگر برای انتخاب اسباب بازی‌های خودم-همان چیرهایی که در این حیات دنیایی مشتمل بر لعب و لهو گرفتارشان شده‌ام- هم اینقدر وسواس به خرج می‌دادم به یقین عارف بزرگی می‌شدم. چیزی به ظهر نمانده و همراه عزیز پیشهاد می‌کند که نماز بخوانیم. من بلافاصله می‌پرسم «کجا؟» و صادقانه‌اش این است که بیشتر دنبال جایی برای خلاصی از شلوغی بازار تهران می‌گردم. مرا به یک امامزاده می‌برد و من زود و تند و سریع نمازم را می‌خوانم و سر روی دیوار می‌گذارم و می‌خواهم چشم روی هم بگذارم اما ... . خواب و بیدار بلند می‌شوم و جلوتر می‌روم که بتوانم نوشته‌های روی آن سنگ قبر حواس پرت کن را بخوانم. چقدر تعریف و تمجید! سنگ قبر کامران میرزاست. انگار پیش از خواب کابوس دیده باشم. خادم امامزاده که ظاهرا برایش پاییدن من بسیار جذاب است می‌پرسد «این کیه؟بعضیا میان براش فاتحه می‌خونن. آدم بزرگیه؟» مانده‌ام چه بگویم به کسی که جدی جدی فکر می‌کند من رفته بودم جلو تا حتما برای کامران میرزا فاتحه بخوانم. می‌گویم «معروف هست اما نه به خوبیهایش» و او که انگار می‌ترسد که به اشتباه خیال کرده بوده باشد یکی دیگر هم آدم خوبی است، مرا کشان کشان به حیاط می‌برد و قبر لطفعلی خان زند را نشانم می‌دهد و می‌پرسد «این چی؟». غرق می‌شوم در تاریخ معاصر خودمان: آن روزهایی که کلاسهای تاریخ دوره‌ی راهنمایی‌مان را با ارائه‌ی نتایج تحقیق‌های اختیاری و بی‌نمره‌مان پر می‌کردیم، عذابی که با شنیدن اسم آقا‌محمدخان قاجار تحمل می‌کردم و آن روزی که داستان خیانت حاج ابراهیم خان کلانتر را می‌گفتیم و رسیدیم به جایی که لطفعلی خان زند پشت دروازه بسته شهر این بیت حافظ را خواند:

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد             گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

و آن بغضی که گلویم را می‌فشرد. همان بغضی که اوایل محرم هر سال با شدت بیشتری احساس می‌کنمش... . خادم امامزاده می‌گوید «میگن چشماش رو درآوردن و کشتنش. درسته؟ آدم خوبی بوده؟» و من زل می‌زنم به چشمهای او و انگار انتظار دارم که از چشمهایم خودش بخواند: «خوب و خوش‌نام!»*

*ننوشته‌هایش را صمیمانه به همکلاسی‌های بسیار عزیزی که اینجا را می‌خوانند تقدیم می‌کنم. می‌توانید به خاطراتتان رجوع کنید و از صفحه‌ی تاریخ مشترکمان بخوانیدش. 

م. و.
۲۹ مهر ۸۵ ، ۰۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

میثم تمار نقل مى کند شبى از شبها مولایم على (علیه السلام ) مرا با خود به صحراى بیرون کوفه برد تا این که به مسجد جعفى رسید آنگه رو به قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت:

 

خدایا چگونه بخوانمت در حالى که نافرمانى کرده‌ام و چگونه نخوانمت که تو را شناخته‌ام و دلم خانه محبت توست. دستى پر گناه و چشمى پر امید به سویت آوردم...

 

و سپس به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت : العفو! العفو!

برخاست و از آن سجده بیرون رفت من نیز در پى آن حضرت بودم...

 

پ.ن. می‌خواستم متن عربی این نیایش را -که از نظر خودم دلنشین‌‌تر است- پیدا کنم. با گوگل «نفس المهموم» را جستجو کردم و از نتایج آن جستجو دوتا را چک کردم که شاید به متن کتاب دسترسی پیدا کنم اما هیچ کدام به کارم نیامد. یکی از آن دو نتیجه‌ی جستجو این بود که تصادفا به تاریخ این یادداشت مربوط است.

م. و.
۲۰ مهر ۸۵ ، ۰۰:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

- «انسان از دیرباز آرزوی پرواز داشته است ... »

- او با حسرت نگاه می‌کند به صفحه‌ تلویزیون و تمام حواسش به گوینده اخبار است که خبر بازگشت خانم انصاری را می‌دهد. لابد به این دلیل که ایشان ایرانی است به ذهنش رسیده که فاصله‌اش را با او محاسبه کند و این باعث می‌شود که اینطور افسوس بخورد.

- تصویر یکی‌شان مبهم در ذهنم مانده: لباس خلبانی که هر وقت می‌دیدمش به تن داشت ...و شعری که با صدای خوب می‌خواند:بلند آسمان جایگاه من است... . نمی‌دانم چندتایشان به زمین برگشتند و کدامها در جایگاه بلندشان ماندند که ثابت کنند حقی دارند از آسمان.

- هرچه بنویسم نمی‌شود این حدیث قدسی را دنباله مطالب قبلی دانست. هرچند کمی مربوط است به ارتباط آسمان و محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله که هزینه زندگی‌اش سر به فلک نمی‌گذاشت اما خدایش فرمود لولاک لما خلقت الافلاک.

م. و.
۰۷ مهر ۸۵ ، ۲۱:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

ترجمه‌های فارسی قرآن که آیت الله مکارم و جناب خرمشاهی زحمت درخور تقدیری برای آن کشیده‌اند، خوب هستند اما ترجمه‌ی استاد فولادوند عالی است (آنچه خواندید نظر ایکس غیر صاحب نظر بود). البته تا امروز از آنهایی که صاحب نظر بودند هم نشنیده‌ام که ترجمه‌ای بهتر از ترجمه‌ی استاد فولادوند است. کار آقای خرمشاهی را بیش از ترجمه به خاطر توضیحاتی که در پایین هر صفحه نوشته‌اند، دوست دارم. غیر از اشاره‌هایی که به تفسیر و اختلاف نظر مفسران(اعم از شیعه و اهل سنت) و ... در مورد آیات آن صفحه داشته‌اند، گه‌گاه توضیحاتی نیز در مورد لغات داده‌اند؛ مثل این که اسرائیل(لقب یعقوب علیه‌السلام) در زبان عبری به معنای بنده خدا و جبرائیل به معنی مرد خدا است.

م. و.
۰۴ مهر ۸۵ ، ۲۳:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر