Unknown
میثم تمار نقل مى کند شبى از شبها مولایم على (علیه السلام ) مرا با خود به صحراى بیرون کوفه برد تا این که به مسجد جعفى رسید آنگه رو به قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت:
خدایا چگونه بخوانمت در حالى که نافرمانى کردهام و چگونه نخوانمت که تو را شناختهام و دلم خانه محبت توست. دستى پر گناه و چشمى پر امید به سویت آوردم...
و سپس به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت : العفو! العفو!
برخاست و از آن سجده بیرون رفت من نیز در پى آن حضرت بودم...
پ.ن. میخواستم متن عربی این نیایش را -که از نظر خودم دلنشینتر است- پیدا کنم. با گوگل «نفس المهموم» را جستجو کردم و از نتایج آن جستجو دوتا را چک کردم که شاید به متن کتاب دسترسی پیدا کنم اما هیچ کدام به کارم نیامد. یکی از آن دو نتیجهی جستجو این بود که تصادفا به تاریخ این یادداشت مربوط است.