سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۴ مطلب در اسفند ۱۳۸۵ ثبت شده است

 بارالها!

تو اطمینان من در هر اندوهى،

و امید من در هر سختى،

و در هر امرى که بر من وارد شود، توشه‌ام تواى،

چه بسیار گرفتاری‌ها که ...

قلب‌ها در آن ناتوان،

و چاره‌اندیشى در آن بى‌فایده،

و کارها در آن بى اثر،

و دوران و نزدیکان و دوستان در آن درمانده،

و دشمن در آن شاد مى‌گردد،

آن گرفتارى را با تو در میان گذارده،

و شکایت آن را نزد تو آوردم،

در حالى که در آن تنها امیدم به تو است و نه جز تو،

و تو گشایش عطا فرمودى؛

و آن را برطرف ساختى و مرا کفایت کردى .  

 

منبع:سایت امام رضا علیه السلام

م. و.
۲۸ اسفند ۸۵ ، ۲۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

   «هر قدر هم گرفتار باشم یک شکایت‌نامه رسمی تنظیم می‌کنم. این دفعه کاملا مصمم هستم. دست کم این‌طوری کمی‌سبک می‌شوم» راه بندان کلافه‌ات کرده است. دیگران شاید با خونسردی به باز شدن راه فکر می‌کنند ولی فکرهای تو همین‌هاست که نوشتم.

   شب برایش می‌نویسی: بدجوری شاکی‌ام از بی‌ستاره بودنم. حسود نیستی ولی به نظرت می‌آید حق داری به این بی‌عدالتی معترض باشی که بعضی‌ها کهکشان دارند اما برای تو دریغ از یک ستاره‌ی کم‌نور. کاغذ نامه‌ات با اشکهایت حسابی خیس شده است. از پشت لا‌یه‌ی اشک تار می‌بینی. نور اتاق هم کم است. حس بدبختی‌ات با ترکیدن لامپ صد وات بالای سرت کامل می‌شود. یادت می‌آید که اصلا آدرسش را نداری. یک بلایی سر دلت می‌آید شبیه همان چیزی که برای لامپ بالای سرت اتفاق افتاد. نمی‌توانی تشخیص بدهی که شکست یا ترکید. خوابت می‌برد. خواب یک کنفرانس نجومی را می‌بینی در مورد مرگ ستارگان. بعد تو عالمانه به خورشید نگاه می‌کنی و زیرلب می‌گویی ستاره‌ی مردنی! وقتی بیدار می‌شوی یک پیام کوتاه روی یکی از خرده‌های دل متلاشی‌ات پیدا می‌کنی که چشمت را بیشتر از تمام ستاره‌های دنیا روشن می‌کند: من نشانی تو را دارم.

م. و.
۲۷ اسفند ۸۵ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یادم هست معلم تاریخمان وقتی از تلاش رضاخان برای متجدد کردن(!) ایران می‌گفت، به فعالیت‌های مشابه  و گاهی شدیدتر کمال آتاترک در ترکیه هم اشاره می‌کرد. مثل این که او خواندن نماز و اذان و اقامه را هم به زبان ترکی استانبولی تغییر داد و حروف لاتین را جایگزین الفبای عربی کرد. هنوز هم در آن کشور از حروف لاتین استفاده می‌شود. خلاصه این که خط و زبانشان برایشان مهم است(هرچند  خطشان هم مثل شاعرشان(؟) عاریه‌ای باشد). حالا چرا اصرار دارند دنیا مولانا را که اشعارش به فارسی و عربی است، به عنوان شاعر آن مملکت بشناسد، در ذهن کوچک ایکس نمی‌‌گنجد. افغان‌‌ها حق دارند مولانا را به اعتبار بلخی بودنش و فارسی زبان بودن خودشان از مفاخر کشور خود بدانند. مسلما این مانع ابراز ارادت آنهایی که اشعار مولانا یا ترجمه‌هایش را خوانده‌اند و لذت برده‌اند، نسبت به او نمی‌شود اما مدفون بودن مولانا در قونیه مضحک‌ترین دلیل برای آن است که ترکیه او را شاعر آن کشور معرفی کند. اگر هم به اقامت او در قونیه استناد می‌کنند که لابد هریک از ممالک عراق و سوریه هم حق دارند بگویند چون مولانا مدتی در کشور ما بود و اتفاقا در شعرهایش از زبان عربی هم استفاده کرده است، متعلق به کشور ماست!
این که یونسکو به پیشنهاد ترکیه سال ۲۰۰۷ را به نام مولانا نامگذاری کرده است، ایکس را ناراحت می‌کند چون احتمالا می‌تواند به شاعر‌دزدی همسایگان ترکمان رسمیت ببخشد. با وجود این می‌تواند بهانه باشد برای این که ایکس از دوستانش خواهش کند اگر کلیک رنجه فرموندند و مهمان وبلاگچه او شدند، یک بیت از مولانا در بخش نظرات این یادداشت بنویسند.

م. و.
۱۹ اسفند ۸۵ ، ۲۳:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

پس چون[برادران] براو وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، ...سرمایه‌ای ناچیز آورده‌ایم...بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد»

جایی نزدیک گنبد سبزش، غصه‌دار بودم که چقدر دستم خالی است. آن روز یک غریبه دمپایی کهنه‌ام را به دو برابر قیمت نو بودنش خرید (موقع فروش دمپایی‌ام بین خواب و بیداری بودم). وقتی به ایران برگشتیم، قرار شد خاطراتمان را بنویسیم. مسابقه‌‌‌ای برگزار کردند و خاطره‌ی فروش آن دمپایی جزو خاطرات برگزیده شد(جایزه‌اش حدود هفتاد هزار تومان بود).

کاش در حضور کریمی که دمپایی کهنه‌ای را به بیش از هفتاد برابر قیمتش خرید، برای بی‌قیمتی خودم غصه‌ می‌خوردم شاید... .

م. و.
۰۵ اسفند ۸۵ ، ۲۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر