کاش ...
شنبه, ۵ اسفند ۱۳۸۵، ۰۹:۰۹ ب.ظ
پس چون[برادران] براو وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، ...سرمایهای ناچیز آوردهایم...بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش میدهد»
جایی نزدیک گنبد سبزش، غصهدار بودم که چقدر دستم خالی است. آن روز یک غریبه دمپایی کهنهام را به دو برابر قیمت نو بودنش خرید (موقع فروش دمپاییام بین خواب و بیداری بودم). وقتی به ایران برگشتیم، قرار شد خاطراتمان را بنویسیم. مسابقهای برگزار کردند و خاطرهی فروش آن دمپایی جزو خاطرات برگزیده شد(جایزهاش حدود هفتاد هزار تومان بود).
کاش در حضور کریمی که دمپایی کهنهای را به بیش از هفتاد برابر قیمتش خرید، برای بیقیمتی خودم غصه میخوردم شاید... .
۸۵/۱۲/۰۵