سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

کاش ...

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۸۵، ۰۹:۰۹ ب.ظ

پس چون[برادران] براو وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، ...سرمایه‌ای ناچیز آورده‌ایم...بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد»

جایی نزدیک گنبد سبزش، غصه‌دار بودم که چقدر دستم خالی است. آن روز یک غریبه دمپایی کهنه‌ام را به دو برابر قیمت نو بودنش خرید (موقع فروش دمپایی‌ام بین خواب و بیداری بودم). وقتی به ایران برگشتیم، قرار شد خاطراتمان را بنویسیم. مسابقه‌‌‌ای برگزار کردند و خاطره‌ی فروش آن دمپایی جزو خاطرات برگزیده شد(جایزه‌اش حدود هفتاد هزار تومان بود).

کاش در حضور کریمی که دمپایی کهنه‌ای را به بیش از هفتاد برابر قیمتش خرید، برای بی‌قیمتی خودم غصه‌ می‌خوردم شاید... .

۸۵/۱۲/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۴)

۰۶ اسفند ۸۵ ، ۰۷:۵۰ یک آدم معمولی
تو هم دنیایی داری رفیق! دنیایی خوبی نیز هست. دیگران را که فراموش نمی کنی، ها؟
جایزه گرفتنت یادم هست. خاطره رو نمی دونستم شاید نگفته بودی شاید هم من حواس ندارم. هنوز نخوانده ام. فقط خواستم زود کامنت بگذارم حسم اینطوری بود!
سلام دوست خوبم. کامنت شما و مخصوصا ایکس کوچک حس خوبی داشت. درست فرمودید هر دو. موفق باشید. به ایکس کوچک و خانواده محترم سلام مخصوص برسانید. خاطره ات خیلی عجیب بود. احتمالا به کار درستی شما هم ربط دارد. دفعه بعد لطفا بیشتر یاد  ما باشید
۱۵ اسفند ۸۵ ، ۲۱:۳۱ مامان امیر مهدی
خیلی عچیب بود و بد جوری به فکرم برده موشته هایت را برای همین تکانهایش دوست دارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی