سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۳۱ مطلب در مرداد ۱۳۸۴ ثبت شده است

چهار سال قبل

: من در اکثر روزنامه ها خوانده بودم که بیشترین محبوبیت را وزیر اطلاعات، آقای یونسی، دارد. پس چرا این حسینی، وزیر کار، بیشتر از او رای اعتماد آورد؟

: بزرگتر که شدی خودت متوجه می شوی! این نوع خاصی از محبوبیت است.

دیروز

در مذاکرات مجلس پیرامون انتصاب وزیر جدید اطلاعات هیچ نماینده ای به عنوان مخالف با وی سخن نگفت. (به نقل از بی بی سی)

: ســــلام! یک چیز بامزه. امروز هیچ کس در مخالفت با اژه ای، وزیر پیشنهادی وزارت اطلاعات، حرف نزد. منتظرم ببینم چقدر رای اعتماد می آورد! حتما بعضی ها خیلی خوشحالند که رای گیری مخفی انجام می شود.

* نتیجه مهم: او بزرگ شده است!

م. و.
۳۱ مرداد ۸۴ ، ۲۲:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

البته لوح دانشجو مخصوص ایکس کوچک است. با وجود این من هم چند سطر از آن را خواندم : 

عکسش را روی یکی از کتابهای آموزش آرایش دیده بودم. توی انقلاب که رد می شدم پشت ویترین کنار یکی از همین کتابهای آموزش آرایش کتابی را دیدم که روی جلدش عکس  یکی  مثل  همین جوان بود با همین سیگار و کلاه و سبیل و ریش و فیگور . از همین کتابها که چگونه پوستمان را لطیف نگاه داریم یا پوست شاداب یا چگونه زیبا شویم  یا هزار و یک اسم  دیگر . بیشتر از همه اینها برایم جالب بود که کتاب آرایشی برای مردها هم آمده است. روی جلدش هم عکس یک سبیل را گذاشته اند. پیش خودم گفتم آخرالزمان که می گویند همین است ها . آخر نگذاشته بودند عکس یک سه تیغه تر  و  تمیز را  بگذارند . از همه جالبتر نام  کتاب بود. چه گوارا. آخر کجای این گوارا بود. اصلا مگر آب است یا عسل که گوارا باشد. اگر اینطور باشد پس من زلالم. چه زلال. (اصل داستان)

 این که پس از خواندنش حتی لبخند هم نزدم، در نگاه نخست تاییدی بر خیلی بزرگتر و فهیم تر بودن من بود! مشکل آن زمانی پیش آمد که بعد از حدود چهل و پنج دقیقه متوجه ایهام «چه گوارا» شده ام و خنده ام می گیرد.

م. و.
۳۰ مرداد ۸۴ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

تجاوز پیشگان کافر تو را با شمشیرها ضربه می زدند عرق مرگ بر پیشانی مبارکت نشست و راست و چپ بدن مبارکت به تناوب انقباض و انبساط یافت و تو هنوز گوشه چشمی به سوی حرم و خیامت می گرداندی در حالی که دیگر آنچه بر تو می گذشت تو را از فرزندان و اهل بیتت باز می داشت و اسب تو از تو دور شده شیهه کشان و گریه کنان به قصد خیام سرعت گرفت همین که بانوان حرم اسب تو را بلازده و خواری رسیده دیدند و زین تو را بر آن واژگون یافتند از خیمه ها برآمدند در حالی که گیسوان شان را بر چهره ها پریشان ساخته و نقاب از چهره انداخته و سیلی بر صورتهایشان می زدند بعد از عمری عزت به ذلت و خواری گرفتار شده به سوی قتلگاه تو می شتافتند و شمر نشسته بر روی سینه تو و شمشیر تشنه اش را بر گلوگاه تو نشانده با دست پلیدش محاسن شریف تو را گرفته با شمشیر سر از بدنت جدا می کرد حواست از حرکت باز ایستاد و نفسهای شریفت نهان گشت و سر مبارکت بر فراز نیزه بالا رفت و اهل و عیالت همچون بردگان به اسیری گرفته شدند و در غل و زنجیر به بند کشیده شدند بر بالای شتران و چهره هاشان را حرارت آفتاب می سوزانید در صحراها و بیابانها به جلو رانده می شدند دستانشان با زنجیر به گردنهایشان بسته شده بود و در بازارها چرخانده می شدند پس وای بر آن گناهکاران و فاسقان

«از زیارت ناحیه مقدسه»

م. و.
۲۹ مرداد ۸۴ ، ۲۱:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

پس پروردگارش او را با حسن قبول پذیرا شد و او را نیکو بار آورد (آیه ۳۷ سوره آل عمران)

زن عمران نذر کرده بود که فرزندش خادم بیت المقدس باشد. نوزادش به دنیا آمد. دختر بود! ناراحت شد. از نظر او این به معنای پذیرفته نشدن نذرش بود. از دید او نذرش را نپذیرفته بودند طوری که همه بفهمند این نذر پذیرفته نشده است. وقتی مهربانی اش از حد درک فراتر می رود، فهمیدنش حتی برای همسر عمران نیز سخت می شود. آخر او که دعا نکرده بود نذرش را نیکو بپذیرند و فرزندش از زنان برگزیده عالم باشد و مادر عیسی که کلمه خداست. او فقط خواسته بود فرزندش خادم خانه خدا باشد. همین!

م. و.
۲۸ مرداد ۸۴ ، ۲۳:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

اینقدر احساساتی نبودم! خوب شد دو تا دستمال ته جیبم پیدا کردم که مجبور نشوم با آستینم اشکهایم را پاک کنم. خودم هم مشکوکم. شاید چیزی در چشمم رفته که نمی سوزاند ولی باعث می شود...  خوبتر این است که گوشه سالن نشسته ام و مثل خیلی وقتها کسی کنارم نیست که خیال کند دیوانه ام و ابراز تاسف کند. دومین اسم را می خوانند. اسم خودم است. یک دعوتنامه برای مکه. به خرج خودشان. چه دلچسب! از حاجیه مامان خانوم جونم وقتی روز مادر اجازه نداد حتی یک شیشه عطر برایش بخریم، قول گرفته بودم که جایزه این مسابقه را - در صورت وجود! - به عنوان هدیه روز مادر از ایکس قبول کند. آقای پدر به شوخی می گوید از هر جهت که به این مساله نگاه می کنم حق من است. می گویم به بچه ننه بودن من کسی شک ندارد!

م. و.
۲۷ مرداد ۸۴ ، ۲۱:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

بار اول پشت در ICU دیدمش. یک سال پیش خبر ازدواجشان را از او که حالا روی تخت، بیهوش و بی اعتنا به حضور دوستانش چشم بسته بود، شنیده بودم و تبریک گفته بودم. خودمان را که معرفی کردیم، متوجه شدم که خیلی بیشتر از آنچه تصور می کردم از من می داند.البته بعضی از آن دانسته ها درست نبود. کاش نشنیده بودم یا می توانستم فراموش کنم : « شما همونی هستین  که اگه دعا کنین مستجاب میشه؟ من از دعا و  معجزه چیزی نمی دونم  ولی به هر چیزی که او رو برگردونه احتیاج دارم » .نمی دانم چه کسی این حرف بی اساس را به او زده بود که باعث شود آن روز آرزو کنم توی زمین فرو بروم .  بار دوم چند ماهی از اولین ملاقاتمان گذشته بود. من بالای سر دوست ایستاده بودم که او آمد.  آنقدر تغییر کرده بود که به سختی شناختمش.  چیزی پرسید  و  من جوابی یک کلمه ای دادم. سوالش خیلی معمولی بود اما حالا در خاطرم نیست. سوال دومش را اما خوب به یاد دارم: «چون آدم مذهبی هستین این طوری جواب میدین؟». سرم را بالا آوردم  و جوابش را دادم: « مذهبی هستم اما نتیجه مذهبی بودنم این نیست که بخوام شما رو ناراحت تر از این که هستین بکنم .  بار قبل خواهش کرده بودین که بالای سرش انرژی مثبت داشته باشیم و... فکر کردم اگه حرف بزنم متوجه می شین که نتونسته بودم گریه نکنم. می دونم که درمورد اون چیزی که پرسیدین شک نداشتین و متشکرم که اجازه دادین از خودم دفاع کنم». نگاهش را از روی چهره دوست برنمی دارد. می گوید:«این بهترین چیزی بود که به من یاد داد. اینکه هرقدر مطمئن بودم، اجازه بدم طرفم حداقل حرفی در دفاع از خودش بزنه».

حالا سه سال گذشته است. من هنوز هم دعا می کنم که او را به شما برگردانند. نمی دانم چرا تعجب نمی کنم وقتی می شنوم که خودتان هم دعا می کنید.

م. و.
۲۶ مرداد ۸۴ ، ۲۳:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

معمم بود و مهندسی شیمی هم خوانده بود. هیچ وقت نتوانستم حدس بزنم که چطور عصبانی می شود. دست خالی از کلاسش بیرون نمی آمدیم. همیشه یک چیز مفید و جدید داشت و انصافا در استادی استاد بود. یکی از روزها که طبق معمول ته نشین شده بودیم در کلاس و جماعت هم ردیفی های ما به دلیلی نا معلوم - برای من - می خندیدند، برگشت و پرسید «چیزی شده؟!». کلاس ساکت شد. گفت این حدیث در کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده است و هم زمان شروع به نوشتنش روی تخته سیاه کرد:

مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ یَمُتْ حَتّی یَرْکِبَهُ  

هر کس مومنی را به گناهی سرزنش کند، نمیرد تا که خود همان را مرتکب شود.

توضیح داد که اگر گناه باشد، سرزنشش چنین نتیجه ای دارد و وای به آنکه به غیر گناه سرزنش کند. اضافه کرد که این مومن ایمانش در سطحی است که گناه کرده و گناهش هم نه از خواص که از آنهایی که سرزنش می کنند پنهان نگه داشته نشده است. به عبارت دیگر منظور مومنین با درجات بالای ایمان نیست!

---------------

۱.این حدیث تنها حدیثی است که ایکس بیچاره خیلی جدی آن را تجربه کرده است و موکدا توصیه می کند که شما از تجربه او استفاده کنید و خودتان آن را آزمایش نکنید!

۲.اگر آن زمانی که گناهی از مومنی می بینید، دلتان برایش نسوزد به احتمال زیاد سرزنشش خواهید کرد. حداقل در دلتان!

م. و.
۲۵ مرداد ۸۴ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

سالروز میلاد آقازاده بسیار عزیز و بسیار بخشنده امام رضا را تبریک می گویم.

امیدوارم آقای پدر بزرگوارشان سهم شیرینی ما را هم بدهند!

م. و.
۲۴ مرداد ۸۴ ، ۲۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

تا به حال سریال طنز سیاسی به قوت این سریال «بله آقای وزیر!» (Yes Minister) که هر شب حدود ساعت ۱۰ از شبکه دو سیما پخش می شود، ندیده بودم. به گمانم می تواند یک دوره آموزشی فشرده و بسیار لازم برای کابینه آقای رئیس جمهور و خودشان محسوب شود. اسم این قسمتش که در آن آقای وزیر ساندویچ پنیر می خورد برای کاهش هزینه ها، «صرفه جویی» بود. هر قدر تعریف کنم، کم کرده ام. فوق العاده بود. خیلی دوست دارم بدانم انتخاب این سریال برای پخش در این زمان مناسب، شاهکار کدام نابغه سیاسی در سیما است.

م. و.
۲۴ مرداد ۸۴ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

آیت الله بهجت

همه می گفتند خوش اخلاق شده ام و خیلی جدی و کنجکاوانه می پرسیدند «خبری شده؟».

 خبر این بود: فقط چند لحظه روبرویش ایستاده بودم. یادش به خیر....

م. و.
۲۳ مرداد ۸۴ ، ۲۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر