دعوتنامه
پنجشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۸۴، ۰۹:۱۹ ب.ظ
اینقدر احساساتی نبودم! خوب شد دو تا دستمال ته جیبم پیدا کردم که مجبور نشوم با آستینم اشکهایم را پاک کنم. خودم هم مشکوکم. شاید چیزی در چشمم رفته که نمی سوزاند ولی باعث می شود... خوبتر این است که گوشه سالن نشسته ام و مثل خیلی وقتها کسی کنارم نیست که خیال کند دیوانه ام و ابراز تاسف کند. دومین اسم را می خوانند. اسم خودم است. یک دعوتنامه برای مکه. به خرج خودشان. چه دلچسب! از حاجیه مامان خانوم جونم وقتی روز مادر اجازه نداد حتی یک شیشه عطر برایش بخریم، قول گرفته بودم که جایزه این مسابقه را - در صورت وجود! - به عنوان هدیه روز مادر از ایکس قبول کند. آقای پدر به شوخی می گوید از هر جهت که به این مساله نگاه می کنم حق من است. می گویم به بچه ننه بودن من کسی شک ندارد!
۸۴/۰۵/۲۷