سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۸۴ ثبت شده است

پروردگارا، من [یکی از] فرزندانم را در دره‌ای بی‌کشت، نزد خانه محترم تو، سکونت دادم... «آیه ۳۷، سوره ابراهیم»

ابراهیم بازمی‌گردد و دلش آرام است که عزیزانش را به کسی بهتر و تواناتر از خودش سپرده است. پروردگاری که دعایش را می‌شنود و می‌پذیرد و سزاوار اعتماد است تا حدی که با توکل بر او می‌تواند به درون آتش برود. ابراهیم خدایی شایسته پرستش انتخاب کرده که همیشگی و بزرگترین است(آیه‌های ۷۶ تا ۷۸ سوره انعام) و به چنین خدایی می‌تواند اعتماد کند. هاجر اما بی‌تاب است که ابراهیمش را از دست داده و با کودکی تشنه در یک بیابان بی‌کسی تنها مانده است. محبتی به زلالی زمزم او را آرام می‌کند. نشانه‌ای دیگر از خدای ابراهیم.

م. و.
۲۹ بهمن ۸۴ ، ۲۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

ایکس کوچک تعریف می‌کرد که توی اتوبوس ایستاده بوده و همکلاسی‌اش روی صندلی نشسته بوده است.می‌گفت جاده و اتوبوس به اتفاق باعث تکانهای شدیدی می‌شدند که بر اثر آن جماعت ایستاده روی سر و کله هم می‌ریختند و در همین اثنا آن رفیق نشسته‌اش نطق کرده که «چه کیفی داره! خوشم میاد اینجوری بالا و پایین میره.» و او با خنده جواب داده است: «شما که نشسته‌اید خوشتان می‌آید ولی برای آنهایی که ایستاده‌اند اصلا جالب نیست.»

من به یاد یک برنامه علمی که چند سال پیش در تلویزیون دیده بودم، افتادم. موضوع کلی‌اش در مورد کارهایی بود که تکنولوژیست هیجان انجام می‌دهد تا وسیله‌های بازی که برای شهربازی ساخته می‌شوند بیشترین هیجان ممکن را ایجاد کنند. یکی از جملاتش که به یادم مانده این بود: تکنولوژیست هیجان به دنبال راههای ایجاد احساس ویژه در شکم است. یک مشت آدم داوطلب شده‌ بودند که بر رویشان آزمایش کنند و معلوم کنند که آدم معمولی چقدر می‌تواند وارونه شدن و سرعت قطار شهربازی و...را تحمل کند و هیجان ایجاد شده حداکثر چه میزان باشد که منجر به حالت تهوع نشود. به ایکس کوچک می‌گویم دوستت به صورت اتفاقی و در یک وسیله نقلیه عمومی دچار احساس ویژه در شکم شده و علمای تکنولوژی هیجان تایید می‌کنند که این یک حس خوش‌آمدنی است! تو به عنوان یک دوست که در یک وجبی او ایستاده بودی توی دلت گفتی که چه بی‌دردی ناخوشایندی. مسخره‌تر از آن این است که بسیاری با دهها درد اساسی و جدی در شهرت یا کوچه‌ات یا...باشند و تو که تحمل یک اپسیلون بی‌دردی بغلدستی‌ات را نداری بلند شوی بروی شهربازی، بلیط بخری و لذت انتخاب شده‌ات احساس ویژه در شکم باشد.

م. و.
۲۶ بهمن ۸۴ ، ۱۹:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

و ما اُبَرِّیءُ نَفْسِی انَّ النّفْسَ لَأمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبّی اِنَّ رَبّی غَفُورٌ رَحِیمٌ

و من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم، چرا که نفس قطعا به بدی امر می‌کند، مگر کسی را که خدا رحم کند، زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.

«آیه ۵۳، سوره یوسف»

***

جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد       ما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی؟

                                                                                                                                          «حافظ»

***

:چرا بعضی ها با کلی ادعا اینقدر بی‌شعورند؟

X:به نظرم اعتماد به نفسشان زیادی بالاست یا شاید هنوز نمی‌دانند که گاهی گناه آدمیزاد از نوع انداختن است نه افتادن.

م. و.
۲۳ بهمن ۸۴ ، ۰۳:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

«ای خدایی که مقامت بس بلند، غضبت شدید، نیرویت بالاتر از هر نیروست، تو که از مخلوقات خویش مستغنی و در کبریا و عظمت فراگیر هستی، به آنچه بخواهی توانا، رحمتت به بندگانت نزدیک، وعده‌ات صادق، نعمتت شامل، امتحانت زیبا، به بندگانت که تو را بخوانند نزدیک هستی و بر آنچه آفریده‌ای احاطه داری و هر کس که از در توبه درآید پذیرایی، آنچه را که اراده کنی توانایی، آنچه را که بخواهی درک توانی کرد، کسی را که شکرگزار تو باشد شکرگزاری، یاد کننده‌ات را یادآوری، من تو را خوانم که نیازمند توام و به سوی تو روی آرم که که درمانده توام، ترسان به پیشگاهت فزع می‌کنم، غمگین در برابرت می‌گریم، از تو مدد می‌طلبم که ناتوانم، خود را به تو وامی‌گذارم که بسنده‌ای، خدایا! در میان ما و قوم ما داوری کن که آنان از راه مکر و حیله وارد شدند و دست از یاری ما برداشتند و ما را که فرزندان پیامبر و حبیب تو محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم هستیم به قتل رساندند، پیامبری که به رسالت خویش انتخاب نموده و امین وحیش قرار داده‌ای، ای خدا! ای مهربانترین! در حوادث، بر ما گشایش و در پیشامدها، بر ما خلاصی عنایت کن.»

امام علیه‌السلام مناجات خویش را با این جملات به پایان رساند:

...صَبراً عَلی قَضائِکَ یا رَبِّ لا اِلهَ سِواکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثین مالِی رَبُّ سِواکَ وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرکَ صَبْراً عَلی حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ یَا دائِماً لا نَفادَ لَهُ یا مُحْیِی الْمَوتی یا قَائِماً عَلی کُلِّ نَفْس بما کَسَبت اُحْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ اَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ

«در مقابل قضا و قدر تو شکیبا هستم ای پروردگاری که جز تو خدایی نیست. ای فریادرس دادخواهان که مرا جز تو پروردگاری و معبودی نیست. بر حکم و تقدیر تو صابر و شکیبا هستم. ای فریادرس آنکه فریادرسی ندارد، ای همیشه زنده‌ای که پایان ندارد، ای زنده کننده مردگان، ای خدایی که هر کسی را با اعمالش می‌سنجی، در میان من و این مردم حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانی »

م. و.
۱۹ بهمن ۸۴ ، ۱۶:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

نقل شده که در روزگاران گزشته میان دو گروه از نگارگران معروف چین و عده‌ای از حکما مسابقه‌ای برگزار شد. مسابقه بدین گونه بود که آنها باید در دو دیوار مقابل هم نقشهایی به تصویر می‌کشیدند. قصد از برگزاری این مسابقه نمایاندن هنر برتر بود. برای آنکه هر گروه متوجه کار گروه دیگر نشود پرده‌ای میان آنها آویخته شد.

چینیان از رنگهای بدیعی استفاده کردند و تمام هنر خود را به کار گرفتند. خطوط ظریف و پر چین و خم آنها دل هر بیننده‌ای را مجذوب می‌کرد. رنگها با هماهنگی قابل توجهی در میان نقشهای بی‌بدیل آنان رخ می‌نمود.

در طرف دیگر حکما تنها ابزاری که داشتند سنباده بود. آنها دیوار را ساعتها و روزها صیقل دادند و تمام توان خود را به کار بردند، بعد از گذشتن ساعتها و دقیقه‌ها دیوار به قدری صیقل خورده بود که نور را به راحتی در خود منعکس می‌کرد.

هفته‌ها به پایان آمد و تاریخ موعود فرا رسید.برگزار کنندگان مسابقه مقابل دو گروه ایستادند و به یکباره پرده را انداختند. ناگاه مشاهده کردند که هر دو گروه به طرز عجیبی یک طرح را عینا نقش زده‌اند با این تفاوت که طرح حکما از جلا و شفافیت خاصی برخوردار بود. رقص زیبای نور در میان خطوط پر پیچ و خم، آنچنان زیبا می‌نمود که هر کس بدون تامل آنها را برنده می‌دانست.

آنها هیچ‌گاه نفهمیدند تنها هنر حکما صیقل دادن دیوار مقابل دیوار چینیان بود!

بزرگی می‌فرمود روز عاشورا نیز اینگونه است.

تمام زیباییهای موجود در طول زندگی پیامبران و امامان بعد از آن روز ، به یکباره نمایان می‌گردد. انگار تمام مصیبتها و بزرگواریهای مردان بزرگ خدا دفعتا نازل می‌گردد و امام حسین (ع) صیقل دهنده پرده این صحنه‌هاست.

انگار شجاعت اولین بار در کربلا و روز عاشورا آفریده می‌شود و خلوص تنها در میان صحرای گرم آن روز برای نخستین بار جان می‌گیرد.

عاشورا بدون شک حماسه‌ای است که با تامل در آن تمامی معرفتهای تاریخ مرور می‌گردد.

مراقب باشیم حتی از یک حرکت امام(ع) در این روز بی‌تفاوت نگذریم چرا که در این صورت از وجود شفاف تمامی صفتهای خوب گذشته‌ایم.

پ.ن. این یادداشت را یک دوست عزیز و خوب نوشته است و من فقط آنرا با دیگر دوستان خوبم به اشتراک گذاشتم.

م. و.
۱۹ بهمن ۸۴ ، ۱۶:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی ایشان تحصیلکرده و روشنفکر و بسیار منتقدند و او یک آدم دیپلمه معمولی، چیزی بیش از این نمی‌تواند بگوید:«خواهش می‌کنم در خانه من این حرفها را نزنید.» البته می‌خواست احترام مهمانش را هم حفظ کند. آن روز یک عالم حرف نگفته را می‌شد از چشمهایش خواند. خلاصه‌اش این بود که انقلاب را دوست داشت اگرچه مشکلات را هم می‌دید با همان نگاه عامی خودش و این دومین دلیل سکوتش بود(اولین دلیل مهمان بودن آن آقایان بود). روز ختمش یکی از آن آدمهای نسبتا مهم - که حرف‌هایشان خیلی شنونده دارد و اصولا چیزی برای نگفتن ندارند- با ناراحتی گفت من نمی دانم چرا این وصیت را کرده است. وصیتش این بود که اگر باعث زحمت نیست، من را را در بهشت زهرا و تا حد ممکن نزدیک به امام دفن کنید. توی دلم می‌گویم نبوغ خاصی لازم نیست که آدمیزاد مفهوم غریبانه این آخرین درخواست را بفهمد. هرچند جای شکرش باقی است که یکی از خودش پرسیده چرا وقتی تمام مرده‌‌های فامیلشان در فلان قبرستان دور از بهشت زهرا دفنند، او آنجا را انتخاب کرده است.

پ.ن.
می‌خواستم یک چیزهایی بنویسم که مربوط به دهه فجر باشد. این یادداشت در واقع جایگزین آن ننوشته‌ها بود.

م. و.
۱۵ بهمن ۸۴ ، ۲۳:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

۱۳۷۸/۱۱/۱۳، تاریخی که روی سنگ قبر آقای فضلی، دبیر ریاضیات جدید دوم دبیرستانم، حک شده است. دوباره این خاطره‌ها را ورق زده‌ام و بار چهارم است که لای صفحات قرآنم دنبال آن برگه امتحانی می‌گردم. همان که وقتی بقیه برگه‌های امتحانیم را دور انداختم ، نگاهش داشتم، به خاطر دو خطی که مهربانانه و معلمانه بالای آن برایم نوشته بود، تشویق و تشکری دلنشین. هر چه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم... 

وقتی اولین بار معرفی‌نامه سازمان را روی میز دفتر مدرسه گذاشتیم، فرمودند که«متاسفانه ما نمی‌توانیم اسم ایشان را در رشته ریاضی بنویسیم. نمرات(!) ریاضی‌اش بد است و کلاس ریاضی ما هم پر شده». من دیگر نه علاقه‌ای به ماندن در آنجا داشتم و نه اصراری بر این کار. به والدین گرامی گفتم«برویم یک مدرسه دیگر» نظر آنها این بود که رئیس مرکز را هم ببینیم. آقای فضلی-خدا رحمتش کند- آن روز رئیس مرکز بود. همان پرونده‌ای که همکارانش دیده بودند را دید. لبخند زد. گفت«ما هم بهتر از ایشان اینجا نداریم.» می‌دانستم اغراق می‌کند ولی چه خوب فهمید که گاهی برای کم کردن ضرر ناشی از بعضی حرفها لازم است اندکی اغراق شود. امروز نظرم این است که به ظرایفی از روانشناسی آگاه بود و انسانیتش باعث می‌شد اغلب برخوردها و عکس‌العملهایش بغایت آرامش بخش باشد. تنها کسی بود که در آن مدرسه غریب از او شنیدم«از شما انتظار دارم» و تنها کسی بود که در آنجا از او انتظار داشتم.آنروز انتظار او از من دانش‌آموز خوب بودن بود و انتظار من از او بی خطا بودن. امروز شاید انتظارش یک فاتحه باشد و انتظار من از او قبول همین مختصر.

م. و.
۱۲ بهمن ۸۴ ، ۲۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

واژه‌ای که روزنامه ایران برای توصیف عکس‌العمل لندن به‌کاربرده را می‌پسندم: غافلگیرکننده. خیلی سال پیش یاد گرفتم آن چیزهایی که برای خیلی‌ها غافلگیرکننده است، برای آنهایی که اطلاعات کافی دارند بسیار قابل انتظار است. سیاست بیشتر از آن که مسائل پیچیده داشته باشد، مسائل پنهانی دارد! احتمالا برای ما هم غافلگیر کننده نبود اگر از پنهانی‌هایش خبر داشتیم. اگرچه کار پرونده هسته‌ای ایران به اشخاص ارتباط جدی ندارد ولی به همان اندازه که خوشحال شدم هوای تازه را بعد از انتخابات ریاست جمهوری تنفس نکرده‌ام، از انتخاب جناب لاریجانی به عنوان دبیر شورای امنیت ملی احساس رضایت داشتم. برای دشمنان هوای تازه بهتر است خصوصا که وعیدی هم باشد.

م. و.
۰۹ بهمن ۸۴ ، ۰۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

تقدیم به هم‌خاطره‌های عزیزی که گاهی اینجا را می‌خوانند:۰۴۸(آنروز A3، امروز در اصفهان عزیز)،  نظام(آنروز A1، امروز در شیطان بزرگ)،  ل.ب(آنروز A3، امروز بالای سر شیطان) و  ا.ج.ش(آنروز A1، امروز در همین نزدیکی)

اگر درست یادم مانده باشد- که البته بعید است و لازم نیست تذکر بدهید! بگذارید دلم خوش باشد که حافظه‌ام هنوز کار می‌کند.- پانزده سال پیش در ایام مبارک دهه فجر تصمیم گرفتیم کلاسمان را باکلاس کنیم. نیمکت‌های کلاسمان خیلی کهنه و خیلی چوب کلفت بودند. در ساعت ناهار فداکاری کردیم و از خیر ناهار گذشتیم و کنار حوض وسط حیاط همه‌شان را شستیم. ساعت بعد هندسه داشتیم با یکی از بهترین معلمهای دوران تحصیلم. تشخیص ایشان این بود که چون درصد شیشه خرده ما بالاست روشی غیر شرافتمندانه برای تعطیل کردن کلاس به‌کاربرده‌ایم. برای متنبه شدنمان دستور دادند که نیمکت‌های خیس و سرد را به کلاس برگردانیم و رویش جلوس بفرماییم. ازآنجایی که صندلی معلم را سفارشی شسته بودیم و کسی نبود به ایشان دستور بدهد که روی آن بنشینند، خودشان روی میز نشستند(این کار از ایشان بسیار بعید بود اگرچه دیگران میز را به صندلی خشک هم ترجیح می‌دادند). مدرسه‌مان به معنای واقعی عتیقه بود. فقط نمی‌دانم چرا بلافاصله بعد از آن که ما آنجا را تخلیه کردیم به جای اینکه جزو آثار تاریخی ثبتش کنند، تبدیل به انبار شد.

م. و.
۰۸ بهمن ۸۴ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم      همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

خدا بده شانس! آن که کل غزل را سروده مرد نکونام شده و ایکس بیچاره می‌ترسد که بابت این نقل قول ساده از آن مرد نکونام، مجبور شود تا یک ماه برای دوستان عزیز و ایکس شناسش بنویسد «به ته مانده وجدانم قسم فقط چون به نظرم زیبا بود نوشتمش، همین! »

***

در قسمت بالا ایکس سعی کرد دلایلی(!) ارائه کند که اولا حس زیبایی شناسی دارد و ثانیا حس ترس و محافظه کاری دارد و خلاصه اینکه یک جورهایی احساساتی است. حالا ممکن است یکی بیاید این ها را بنویسد:

هر قدر دستخط شما به سمت راست یا چپ متمایل باشد ( شکل 1 و 2 ) ، واکنش شما در قبال مسایل زندگی، عاطفی تر است. یعنی: « شما تحت فرمان قلب خود هستید». و اگر دستخط شما حالت عمودی دارد (شکل3) ، واکنش های شما بیشتر منطقی و عقلانی است. یعنی معمولاً براساس حقایق، اطلاعات و منطق، واکنش نشان می دهید و واکنش شما در قبال مسایل مختلف زندگی، کمتر جنبه احساسی دارد. یعنی: « شما تحت فرمان مغز خود هستید».

ایکس هم گونیا بردارد و با نهایت تاسف مشاهده کند که خطوط عمودی در دستخط او کاملا بر خط زمینه عمودند. این که احساسی بودن ایکس را نفی نمی‌کند. بویژه آن که بلافاصله بعد از این کشف بیمزه دلش می‌خواست نویسنده آن مقاله(؟) را خفه کند!

برای اینکه مشخص شود خیلی احساس دارم(و اینطور نیست که نه عقل داشته باشم، نه احساس) شاید بعد از این کمی متمایل به راست بنویسم(حداکثر نیم‌درجه)

م. و.
۰۵ بهمن ۸۴ ، ۲۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر