مکان: حرم امام رضا(ع)، صحن سقاخانه (صحن انقلاب)
تصویر: یک کبوتر که پیداست بالش آسیب دیده است، با سرعت روی زمین میدود و هفت هشت تا پسر نوجوان تلاش میکنند که آن را بگیرند. غیر از یکی، بقیه پسرها با هم هستند. آن یکی - که از فیزیک صورتش پیداست عقبمانده است - اصرارش برای گرفتن کبوتر بیشتر از بقیه است و پسرهای سالم سعی دارند نگذراند حیوان به چنگ او بیفتد. با خودم می گویم بر این بنده خدا که حرجی نیست اما بیچاره کبوتر. چند دقیقه بعد، پسر معلول پرنده را میگیرد و محکم به سینه میچسباند. کبوتر با هر ضربانِ قلبش، منقبض و منبسط میشود. پسرهای سالم، پسرک منگل را دوره می کنند ولی ظاهرا میترسند از حد معینی به او نزدیکتر شوند (از آن حد که جلوتر برند سرشان داد میزند «ولش کنین» و حالت تهاجمی به خودش میگیرد). من هنوز آرزومندم یکیشان بتواند پرنده را از دست او نجات دهد که با کمال تعجب می بینم دارند تیرکمانشان را نشانش میدهند و بدون در نظر گرفتن سطح درک او برایش استدلال میکنند که خودشان حیوان را زدهاند و حق آنهاست. تعریفم را از عقل و عاقل بودن حسابی به هم ریختهاند این عاقلهای دیوانه!
یک تعریف ساده و عوامانه از عاقل بودن وجود دارد: هرکسی مثل ماست عاقل است و هرکس مثل ما نیست، متناسب به فاصلهای که با ما دارد، بیعقل یا کمعقل است! ظاهرا گاهی خواص هم از این تعریف برای تشخیص عاقل بودن شخص یا جماعتی استفاده میکنند. مثلا وقتی جناب پاپ می گویند:
«مسیحیت بر خلاف اسلام که سعی دارد ایمان را از طریق شمشیر گسترش دهد، ارتباط محکمی با تعقل دارد.»
احتمالا از همین تعریف برای استنباط این مطلب که خودشان ارتباط محکمی با تعقل دارند، استفاده کردهاند. (جای گالیله و آن ۸۸۰۰ نفری که در محاکم تفتیش عقاید کلیسا بین سالهای ۱۴۸۰ تا ۱۴۸۸ محکوم و سوزانده شدند* و دیگرانی که از نزدیک با ارتباط عقلانیت و کلیسا آشنا شده بودند، خالی که این حرفها را بشنوند! گیرم پاپ بندیکت تاریخ اسلام را نخواندهاند، تاریخ کلیسا را که لابد خوب میدانند.)
*ویل دورانت، تاریخ تمدن، 1890، 350 و 360
پیامبر صلىاللهعلیهوآله میفرماید:
صِفَةُ الْعاقِلِ اَنْ یَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَیْهِ وَ یَتَجاوَزَ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یَتَواضَعَ لِمَنْ هُوَ دونَهُ وَ یُسابِقَ مَنْ فَوْقَهُ فى طَلَبِ البِرِّ وَ اِذا اَرادَ اَنْ یَتَکَلَّمَ تَدَبَّرَ
فَاِنْ کانَ خَیْرا تَکَلَّمَ فَغَنِمَ وَ اِنْ کانَ شَرًّا سَکَتَ فَسَلِمَ وَ اِذا عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَةٌ اِسْتَعْصَمَ بِاللّهِ وَ اَمْسَکَ یَدَهُ وَ لِسانَهُ وَ اِذا رَأى فَضیلَةً اِنْتَهَزَ بِها،
لایُفارِقُهُ الْحَیاءُ وَ لا یَبْدو مِنْهُ الْحِرْصُ فَتِلْکَ عَشْرُ خِصالٍ یُعْرَفُ بِها الْعاقِلُ؛ (تحف العقول، ص ۲۸)
ویژگی عاقل آن است که در برابر نادان بردباری کند، از آن کس که به او ظلم کرده بگذرد، نسبت به زیردستان متواضع باشد، با بالادستان در خوبىها رقابت کند، هرگاه خواست سخن بگوید، بیندیشد، اگر خوب بود بگوید و بهره ببرد و اگر بد بود، سکوت کند و سالم بماند، اگر بلا و امتحانى برایش پیش آمد به خدا پناه ببرد و دست و زبان خود را نگه دارد، اگر فضیلتى دید، به سرعت از آن بهره گیرد، حیا از او جدا نگردد و حرص از او سر نزند، اینها خصلتهاى دهگانهاى است که عاقل با آنها شناخته مىشود.
اَلا وَ اِنَّ اَعْقَلَ النّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَاَطاعَهُ وَ عَرَفَ َعدُوَّهُ فَعَصاهُ وَ عَرَفَ دارَ اِقامَتِهِ فَاَصْلَحَها وَ عَرَفَ سُرْعَةَ رَحیلِهِ فَتَزَوَّدَ لَها؛(اعلام الدین،ج ۱۵،ص۳۳۷ )
بدانید که عاقلترین مردم کسى است که پروردگارش را بشناسد و از او پیروى کند، دشمنان خدا را بشناسد و از آنان نافرمانى کند، جایگاه ابدى خود را بشناسد و آن را آباد کند و بداند به زودى به آنجا سفر خواهد کرد و براى آن توشه بردارد.
رَاْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الاْیمانِ بِاللّهِ مُداراةُ النّاسِ فى غَیْرِ تَرْکِ حَقٍّ؛ (تحف العقول، ص ۴۲)