سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

اجازه دفاع

چهارشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ

بار اول پشت در ICU دیدمش. یک سال پیش خبر ازدواجشان را از او که حالا روی تخت، بیهوش و بی اعتنا به حضور دوستانش چشم بسته بود، شنیده بودم و تبریک گفته بودم. خودمان را که معرفی کردیم، متوجه شدم که خیلی بیشتر از آنچه تصور می کردم از من می داند.البته بعضی از آن دانسته ها درست نبود. کاش نشنیده بودم یا می توانستم فراموش کنم : « شما همونی هستین  که اگه دعا کنین مستجاب میشه؟ من از دعا و  معجزه چیزی نمی دونم  ولی به هر چیزی که او رو برگردونه احتیاج دارم » .نمی دانم چه کسی این حرف بی اساس را به او زده بود که باعث شود آن روز آرزو کنم توی زمین فرو بروم .  بار دوم چند ماهی از اولین ملاقاتمان گذشته بود. من بالای سر دوست ایستاده بودم که او آمد.  آنقدر تغییر کرده بود که به سختی شناختمش.  چیزی پرسید  و  من جوابی یک کلمه ای دادم. سوالش خیلی معمولی بود اما حالا در خاطرم نیست. سوال دومش را اما خوب به یاد دارم: «چون آدم مذهبی هستین این طوری جواب میدین؟». سرم را بالا آوردم  و جوابش را دادم: « مذهبی هستم اما نتیجه مذهبی بودنم این نیست که بخوام شما رو ناراحت تر از این که هستین بکنم .  بار قبل خواهش کرده بودین که بالای سرش انرژی مثبت داشته باشیم و... فکر کردم اگه حرف بزنم متوجه می شین که نتونسته بودم گریه نکنم. می دونم که درمورد اون چیزی که پرسیدین شک نداشتین و متشکرم که اجازه دادین از خودم دفاع کنم». نگاهش را از روی چهره دوست برنمی دارد. می گوید:«این بهترین چیزی بود که به من یاد داد. اینکه هرقدر مطمئن بودم، اجازه بدم طرفم حداقل حرفی در دفاع از خودش بزنه».

حالا سه سال گذشته است. من هنوز هم دعا می کنم که او را به شما برگردانند. نمی دانم چرا تعجب نمی کنم وقتی می شنوم که خودتان هم دعا می کنید.

۸۴/۰۵/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۵)

سلام... راستش از متن تون چیزی سر در نیاوردم... ایشاالله هر چی از خدا می خواهی همان شود.
ایکس جان سلام  / من خیلی کم آن لاین میشم  چند روز یک بار  / گاهی هم یک ماه  فاصله میافته /  ولی هفته پیش داشتم دنبال یه مطلب میگشتم که از طریق وب لاگ کمی آزادی به وبلاگ شما راه پیدا کردم   // مطالبتون  از بین تمام وب لاگهایی که تا حال رفته بودم  / بیشتر بهم چسبید ((محتوا داشت))  خیلی لذت بردم  / ولی یه تجربه به عنوان یه دوست ( ببین این مطالبی که مینویسی ؛ ریشه اونها کجای دلته (دلیلشون ) ما رو تو دعا فراموش نکن توی گریه های تنهاییت//  ویه عرض کوچیک به جناب کمی آزادی :  من بیشتر سعی میکنم وقتی مطلبی رو میخونم یا میشنوم اونو به خودم نگیرم و نکاتش رو برداشت کنم و طبق شرایط خودم (بدون اینکه خودم رو با دیگران مقا یسه کنم )از اونا به بهترین نحوه استفاده کنم/چون فکر میکنم این مقایسه اشتباهه. / بنده رو از دعای خیرتون فراموش نکنید./  خوبیه اینجاها اینه که آدم بدونه اینکه شناخته بشه میتونه با همه درد دل کنه /خدا حفظتون کنه /یا علی.//
سلام. امثال دکتر شریعتی ها و ... و این ایکس به آدم های ناتوان همچون من خیلی نامهربانی می کنید. چرا ساکت نمی شوید؟ چرا تا می توانید در این دل خون زخم می پاشید؟ چرا از هر کس یک خوبی را می گیرد و چون پرچم انسانیت هوا می کنید؟ مگر یک آدم چقدر می تواند مجموع الخیرات باشد که از همه خوشه چینی کند و خودش هم باقی بماند. یک بار حق دفاع به دیگران می دهی، یک بار حق حمله را منکوب می‌کنی، یکبار شاکریمان را به تمسخر می گیری، یکبار دریغ سفر کرده و دست خالیمان را مثل یک دشنه در دلمان فرو می کنی، یکبار می خواهی چون خضر تسلیم طیب تقدیر باشیم!!!، یکبار باید تمام شر نماها بتوانیم خیر ببینیم و تمام خیرنما ها را شر، ... ایکس چه می خواهی از جان من؟ همه ات شده است نقل عم یتسائلون ... تا ما بمانیم با لق لقه ی لقد خلقنا الانسان فی کبد و بعد میگویی چرا می خواهی بروی؟ تمام  انسانیت در این کوچک من جای نمی گیرد. و جز او کس دیگری مقصر نیست.
ســـــــــــــلام.متاسفانه من زیاد حرف می زنم. البته موقع عمل کردن صرفه جویی می کنم که جبران شود. معمولا هم فراموش می کنم حرفهای خودم را. شما هم اگر حافظه ات مثل مال من بود کمتر به مشکل برمی خوردی. راستی بودن نیمکره مغز این مشکلات را ایجاد می کند. خوشبختانه از این جهت چپی بودن بنده به کمکم می آید!
خوب پس این آی کیوی درست و حسابی رو هم از چپی بودن داری؟ نوش جانت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی