سرعــــــــت واکنش!
البته لوح دانشجو مخصوص ایکس کوچک است. با وجود این من هم چند سطر از آن را خواندم :
عکسش را روی یکی از کتابهای آموزش آرایش دیده بودم. توی انقلاب که رد می شدم پشت ویترین کنار یکی از همین کتابهای آموزش آرایش کتابی را دیدم که روی جلدش عکس یکی مثل همین جوان بود با همین سیگار و کلاه و سبیل و ریش و فیگور . از همین کتابها که چگونه پوستمان را لطیف نگاه داریم یا پوست شاداب یا چگونه زیبا شویم یا هزار و یک اسم دیگر . بیشتر از همه اینها برایم جالب بود که کتاب آرایشی برای مردها هم آمده است. روی جلدش هم عکس یک سبیل را گذاشته اند. پیش خودم گفتم آخرالزمان که می گویند همین است ها . آخر نگذاشته بودند عکس یک سه تیغه تر و تمیز را بگذارند . از همه جالبتر نام کتاب بود. چه گوارا. آخر کجای این گوارا بود. اصلا مگر آب است یا عسل که گوارا باشد. اگر اینطور باشد پس من زلالم. چه زلال. (اصل داستان)
این که پس از خواندنش حتی لبخند هم نزدم، در نگاه نخست تاییدی بر خیلی بزرگتر و فهیم تر بودن من بود! مشکل آن زمانی پیش آمد که بعد از حدود چهل و پنج دقیقه متوجه ایهام «چه گوارا» شده ام و خنده ام می گیرد.