سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

بدآموزی!

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۸۵، ۱۱:۲۵ ق.ظ

یک چیزهایی ناراحتش کرده و اینطوری گریه می‌کند:.دعوتش می‌کنم به اتاق خودم اما نه برای دلداری دادن. با آمیخته‌ای از خونسردی و بدجنسی و البته صادقانه و به دور از سیاستمداری معمول برایش شعر می‌خوانم:

تا نگرید کودک حلوا فروش...

بار اول است که این حکایت مثنوی را می‌شنود . حالا از دست من و مولانا تقریباْ به یک اندازه عصبانی است و حتی یک قطره اشک هم نمی‌ریزد. من را بگو که می‌خواستم تا توی اتاق من است بحر رحمت به جوش درآید

۸۵/۰۶/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۶)

سلام و صدها سلام! خوشحالم برگشتی. تصمیمت رو هم کاملا درست می دونم. زیاد بنویس خب؟موفق باشی .به یاد ما هم باش
برگشتنت مبارکدیدی اول شدم. انشاالله که حضرت مولانا قدمش سبکه و دیگه نوشتن رو تعطیل نمی کنی.
اووووووووووووهاول نشده بودم. یکی از من زرنگ تر بوده!!!!!
دیگه اونوقت باید تعیین کرد که اثر قدم مولاناست یا قدوم حضرات. اول دوم هم نداره. ایشون آشناست؛)
۰۳ مهر ۸۵ ، ۲۲:۰۲ مامان امیر مهدی
وای چه خوب برگشتی مثل همیشه جالب
و شما مثل همیشه لطف دارین... قدمتون روی چشم. یه جور سیاسته البته! گفتم مهمون خدا که شدین یادتون نره ایکس رو ؛)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی