سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

(1+) + (1-) =0

پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۵۷ ق.ظ

شما که گرفتین، خب، چند تا بگیرین!

این رو گفت و دستش رو که چندتای دیگه از اون برگه‌های تبلیغاتی توش بود به سمتم دراز کرد. نگاهش کردم. یه جور شیطنت کودکانه توی چشماش موج می‌زد. برگه‌ها رو گرفتم. گمونم شریک جرم شده بودم! البته ناراضی نبودم. من که خودم به زور از خیابون رد میشم و هیچ وقت نمی‌تونم یه آدم مسن رو از خیابون رد کنم. خیر مدرسه‌ساز هم که نمی‌تونم باشم. حداکثر کار خوبی که می‌تونم انجام بدم اینه که مثلا کمک کنم که این پسرک کمتر زیر آفتاب ظهر تابستون بمونه. کار خیرم رو که انجام دادم کلی به کله‌ام فشار آوردم که بفهمم چرا اون حرف رو زد. آخه به بقیه مردم -حتی اونایی که خودشون ازش می‌خواستن-یه برگه میداد و چیزی هم نمی‌گفت. عجیب‌تر اینکه "شما" رو با یه لحنی گفت انگار که همدیگه رو می‌شناسیم. نتیجه فسفر سوزوندنم هم این بود که یادش مونده بوده حدود یک ساعت قبل، وقتی سعی می‌کرد برگه‌ها رو به مردمی که از اونجا رد می‌شدن بده، من یکی از اونایی بودم که بی‌اعتنا رد می‌شدن.

۸۷/۰۵/۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۲)

خوب شما که گرفتی بیشتر میگرفتی  شاید به درد چک نوبس میخوردمطمین باش اون بچه هم پول نفت رو سر سفرشون داره و اون روز فقط اومده بود اوقات فراغتش رو سر ظهر تابستان پر کنه
اگه به درد چکنویس می‌خورد که همون بار اول خودم یه دسته می‌گرفتم این فقط یه عکس‌العمل انسان‌دوستانه از جانب ایکس بود و باعثش هم احتمالا یادآوری خاطره یه خانم متشخص بود که کنار میدون ولیعصر برام تعریف کرده بود یه بار تبلیغات مربوط به یه آرایشگاه مردونه رو به زور از دست بچه‌ای که چشماش از تعجب گرد شده بوده گرفته بوده من بعد از اینکه خودم رو اصلاح کنم حتما مشکلات شهر و کشور و جهان رو هم حل می‌کنم یکجا. منتظر باش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی