سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۲۷ مطلب در مهر ۱۳۸۴ ثبت شده است

یک جفت فنچ در پاسیو داشتیم که حالا چند جوجه دارند و پاسیو را تبدیل به فنچستان کرده اند. فعلا تعداد نرهایشان سه تا بیشتر از ماده هاست.

شاید خیلی معمول باشد ولی من تا به حال ندیده بودم! برای همین بود که دائم بابت اینکه اصفهانی بودنم اجازه نمی دهد سه تا فنچ ماده بخرم، عذاب وجدان داشتم. البته دلایل دیگری هم داشت از جمله:
- برایم سخت است در جایی که می دانم خیلی آدمها سیر غذا نمی خورند، شش هزار و هفتصد و پنجاه تومان برای سر و سامان دادن به پرنده هایم هزینه کنم.

-هرچند خیلی وقت است که جوجه جدیدی در پاسیوی منزل ما از تخم درنیامده، احتمال می دادم که این اتفاق در آینده نزدیک رخ بدهد. آن وقت حتی اگر سه تا فنچ ماده هم به این جمع اضافه می شد، مشکل به صورت دیگری به قوت قبل باقی می ماند.

-انتظار داشتم همان کسی که این عدم توازن بین تعداد فنچ های نر و ماده پاسیوی ما را ایجاد کرده بود، خودش مشکل را حل کند.

خلاصه اینکه من اقدامی در جهت رفع مشکلشان انجام ندادم تا خودشان دست به کار شدند. دو تا از فنچ های نر یک لانه برای خودشان ساخته اند و خیلی برادرانه با هم کنار آمده اند. حالا فقط یک پرنده تنها وجود دارد. منتظرم ببینم چکار می کند. اگر موقع ساختن لانه مجردی به برادرهایش کمک کرده بود، چه بسا حالا سه تایی یک لانه داشتند! 

م. و.
۱۰ مهر ۸۴ ، ۲۳:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

در گذشته های دور اصولا دلیلی برای ناراحت بودن X وجود نداشت. این روزها خیلی هم حسرت آن ایام را نمی خورد. نفهمیدن دردها هم نوعی نفهمی است!

در گذشته های نه چندان دور، X انواع خاصی از درد را تجربه کرد. تلخی هایی را چشید که کسی از آنها خبردار نشد. آن روزها آرزو می کرد دست کم یکی دوتا از دوستان نزدیکش بیایند و بگویند که می دانند حال او خوب نیست. آرزویش این بود که غصه هایش را قسمت کند.

 X امروز اگر هم ناراحت باشد، تمام هم و غمش این است که ناراحتی اش به دوستانش سرایت نکند. حالا اگر کسی به خاطر او ذره ای غمگین باشد، ناراحتی اش ده برابر می شود. 

م. و.
۱۰ مهر ۸۴ ، ۰۲:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

باید یکی از این دو تا شرط برای همه کسانی که اینجا را می خوانند، بر قرار باشد که بتوانم بنویسم:

۱. X دست کم از جهت نام و نام خانوادگی برایش مجهول باشد.

۲. از دوستان X باشد. 

حالا کاملا بی دلیل فکر می کنم شرط نوشتنم بر قرار نیست.  هر چه جان می کنم، نمی توانم راحت بنویسم و شاید این یک بهانه تنبلانه برای دررفتن از زیر نوشتن است. خلاصه این که حداقل چند روزی به خودم مرخصی می دهم و معنایش این نیست که مرده ام!

م. و.
۰۶ مهر ۸۴ ، ۰۰:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

هیجان خواهی (sensation seeking)

یک متغیر خلقی دارای پایه های بیولوژیک و بازتاب تفاوتهای فردی افراد در سطح بهینه برانگیختگی مغز است. این بهینه بر اساس ژنتیک تفاوت دارد و اگر بالا باشد افراد را به دنبال هیجان بودن تشویق می کند. هیجان خواهی دارای چند مولفه است:

الف) ماجراجویی (adventure seeking).شخص ماجراجو دوست دارد خودش را از پل با طناب پایین بیندازد یا...

ب)تجربه جویی (experience seeking).شخصی با این ویژگی به عنوان مثال گرایش به سفرهای بدون برنامه ریزی یا یکبار استفاده از مواد مخدر دارد.

ج)بازداری زدایی (disinhibition). این ویژگی باعث افزایش گرایش افراد به الکل یا مواد مخدر می شود.

د)آمادگی کسالت (boredom susceptibility).افراد دارای این خصیصه، خیلی زود خسته می شوند و به تنوع علاقمندند. تنوع طلبی زیاد آنها به عنوان مثال در مورد ازدواجشان ممکن است مشکل ساز شود.

بین هیجان خواهی و هوش یک همبستگی بین شش یا هفت دهم وجود دارد.(ایکس شخصا ترجیح می دهد کودن محسوب شود ولی مستعد برای اعتیاد و n بار ازدواج و انداختن خودش از روی پل به حساب نیاید!)

*روانشناس جان می گفت «آدمهای هیجان خواه به غذاهای با طعم تند علاقه دارند». از آنجایی که بعضی ها از گزاره های صادق، بی دلیل درستی عکس آنها را نتیجه می گیرند، اکیدا توصیه می شود که در حضور دوستان روانشناستان به چیپس فلفلی یا سس تند علاقه شدید نشان ندهید.  

م. و.
۰۵ مهر ۸۴ ، ۰۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سوره توبه، آیه ۶۱

-ترجمه استاد محمد مهدی فولادگر

و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند:«او زود باور است» بگو:«گوش خوبی برای شماست، به خدا ایمان دارد و [سخن] مومنان را باور می کند، و برای کسانی از شما که ایمان آورده اند رحمتی است.» و کسانی که پیامبر خدا را آزار می رسانند، عذابی پردرد [در پیش] خواهند داشت.

-ترجمه بهاءالدین خرمشاهی

و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را می آزارند و می گویند او زودباور است، بگو به سود شماست که زودباور است، که به خداوند و مومنان ایمان دارد و رحمت الهی برای کسانی از شماست که ایمان آورده اند؛ و کسانی که پیامبر خدا را می آزارند عذاب دردناکی [در پیش] دارند.

۱. حضرت رسول زودباور بوده اند و این چیز دور از انتظاری نیست. وقتی کسی بسیار راستگو باشد فرض اولش در برخورد با دیگران این است که آنها هم راست می گویند. بعلاوه این یکی از حسن های ایشان محسوب می شده است.

۲.اگرچه این صفت به شهادت خداوند یکی از حسن های آن حضرت محسوب می شده است، بیان آن به صورت تحقیر آمیز باعث رنجش خاطر ایشان شده و این رنجش بجا و باعث استحقاق عذاب برای گویندگانش بوده است.

۳. کشف این که برترین انسانها زودباور بوده است نیازی به فرهیختگی و نبوغ خاص نداشته و این کشف بزرگ در مورد آن حضرت توسط اعراب زمان جاهلیت صورت گرفته است.

مجموع این ها باعث می شود که شگفت زده نشوم وقتی از نادان خودبزرگ بینی می شنوم که فلان آدم حسابی چقدر ساده است! این نوع برخورد، پیشینه دارد. 

م. و.
۰۴ مهر ۸۴ ، ۰۳:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

 

 

 

 

 

 اینجا می توانید بعضی از رباعیات خیام را بخوانید. پیشنهادم این است که در اولین فرصت این کار را بکنید. این یکی را خودم برای آنهایی که پیشنهادات ایکس را نمی پذیرند، اینجا گذاشته ام. 

م. و.
۰۳ مهر ۸۴ ، ۰۴:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

این اراجیف را به دستور آن کسی که تلفنی خواست ثابت کنم هنوز می توانم بخندم، می نویسم. خیال کرده ای رفیق! خندیدن که سهل است، حتی می توانم بخندانم. هدف فرعی ام هم یادآوری فتوایی است که شش سال قبل صادر کردم و استدعا دارم از مقلدین گرامی ام که اگر به زودی مردم، شما بقاء بر میت داشته باشید و روح مرا شاد کنید. ممنون.

گفتند تو هم بیا به زیارت امام رضا برویم و من نادان نفهمیدم که... . توی اتوبوس هر سی ثانیه آرزو می کردم بتوانم خودم را پرت کنم بیرون. شورش را در آورده بودند. نمی دانم کجای قیافه من به گشتاپویی ها می خورد که یواشکی مراقب بودند در حال نوشتن گزارش نباشم و مستقیم و غیر مستقیم خواهش می کردند که کسی چیزی از دیده های ما نشنود. پایمان را که داخل هتل گذاشتیم، حسابمان را جدا کردیم و بنده چون از دیدن بعضی روابط جالب  دچار خوشگذرانی نمی شدم و اصلا هم موجودی اجتماعی محسوب نمی شوم، از خیر صبحانه و ناهار و شام دسته جمعی گذشتم. یک پاکت شیر در یخچال بود که ایکس را کفایت می کرد و گاهی از محصولات نان رضوی چیزی به آن اضافه می کردم. یادم نمی آید که ادعای اعتصاب غذا کرده بوده باشم ولی هر پنج  شش ساعت یکی می آمد که مطمئن شود از گرسنگی تلف نشده ام. بعضی ها هم تا آخر دنبال برگه های گزارش بودند. روز سوم با جماعت دوستان و دشمنان به زیارت(!) یک جایی رفتیم که خوش آب و هوا بود و پر از بوته تمشک و الآن هرچه فکر می کنم اسمش یادم نمی آید (در واقع هرچه به کله ام فشار می آورم به جای اسم آنجا کلمه «زرشک» یادم می آید. شاید اسمش شباهتی به این کلمه داشته باشد.) داشتم برای دوست جان که تمشک را نمی شناخت به دنبال تمشک می گشتم که جناب ارشاد، مسوول اردو که آن زمان رئیس شورای صنفی هم بود، از راه رسید و با خونسردی تمام گفت:«شما اگر یکبار برای غذا خوردن با ما آمده بودید، حالا مجبور نبودید علف بخورید». من آن زمان فقط دلم می خواست عرضه مراجعه به کمیته انضباطی و حراست و این جور جاها را داشتم یا از عصبانیت لال نشده بودم و یک جواب دندان شکن می دادم یا... ولی تنها کاری که از دستم برآمد این بود که فتوا بدهم: ارشاد واجب القتل است.  

م. و.
۰۲ مهر ۸۴ ، ۰۳:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر