سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۲۷ مطلب در مهر ۱۳۸۴ ثبت شده است

برای سر سردبیر لوح که نه ولی برای سرنخی که به پیدا کردن سرلوحهء لوح توسط ایکس کمک کند،حاضرم یک جایزه متناسب با اصفهانی بودنم تعیین کنم!

 پیشاپیش از کسی که نشانی از سرلوحه بدهد یا علت مفقود شدنش را بگوید تشکر         می کنم.

م. و.
۲۱ مهر ۸۴ ، ۰۳:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

-توی مترو روبروی من نشسته بودند و یکیشان که احساس متمدن بودنش فوران کرده بود با دهان باز آدامس می جوید. تنهای تنها هم که باشم حاضر نیستم جلوی آینه خودم را در چنین وضعیتی ببینم. دانشجو بودند (منظورم از دانشجو همان معنای عامش، یعنی کسی که به دانشگاه مانشگاه می رود، است.)  و نظر می دادند که وقتی از شصت نفر فقط ده دوازده نفر روزه هستند، بهتر است آن ده دوازده نفر را بفرستند یک جایی و راحت غذا بخورند. آنها در اکثریتند و حقشان ضایع می شود که با سختی در یک جای تنگ ناهار میل کنند. اصرار هم داشتند که به دیگران بفهمانند این علاقه به روزه خواریشان به دلیل معده درد و بیماری و...نیست (البته به نظر من شعورشان کمی درد می کرد ولی متوجه نبودند.)

- چند سال قبل از انقلاب، آمریکا بوده اند. تعریف می کردند که دوستان مسیحی آمریکاییشان از آنها پرسیده بودند «چرا غذا نمی خورید؟» و بعد از اینکه فهمیده بودند آنها به دستور دینشان باید روزه باشند، جلوی آنها چیزی نمی خوردند.

م. و.
۲۱ مهر ۸۴ ، ۰۳:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

انقلاب صغیر خانه ما را چند سال پیش ایکس شخصا آغاز کرد با این شعار«من به جای صبحانه ناهار نمی خورم!»(این یعنی سحری ام به فرم صبحانه ام است) به گمانم دو هفته طول کشید که غیر از مامان خانوم جون، همه به ایکس ملحق شدند. بعد از چند روز که جبهه مامان خانوم تک نفره شد، ایشان رضایت دادند که اینقدر خود را درگیر مسائل شکمی ما نفرمایند آن هم در ماهی که قرار است شکم ها ادب شوند. خلاصه اینکه بعد از انقلاب صغیر تا رمضان گذشته سحر صبحانه می خوردیم و افطار شام و کسی ضعف نکرد و هیچکس دچار سوء هاضمه نشد. امسال هم اگر بر خلاف چند سال گذشته به زور ناهار می خورم به جای صبحانه تنها دلیلش این است که بتوانم مامان خانوم را مجبور کنم سحر چیزی بخورند که تا افطار دچار ضعف نشوند. مثل همیشه خودشان مخالفند اما فکر می کنم با توجه به شرایط جسمی ایشان این کار لازم است. اگر تنها باشم به شعاری که داده ام پایبندم!

م. و.
۲۰ مهر ۸۴ ، ۰۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

-صدای توله هایش را گاهی از پشت در باغ می شنیدم (نمی دانم باغی است که یک خانه ته آن ساخته اند یا حیاط بسیار بزرگ یک خانه است. هر چه هست، ته کوچه ما قرار دارد.) ماده سگی بود که به برقراری ارتباط با آدمها علاقه زیادی داشت. من از سگهای ولگرد می ترسم اما هیچ خوشم نمی آمد که زیر آن برگه درخواست از بین بردن سگهای ولگرد را امضا کنم. چند روز بعد هم که صدای تفنگهای سگ کُش را شنیدم همه اش نگران توله های آن سگ بودم. بعدترها دیدمش که زنده است و دست کم آن یک بار از دیدنش خوشحال شدم.

-از سگ سشوار کشیده و جلیقه ای این پسر لوس حالم به هم می خورد. به سمت هر موجود زنده ای می رود و عشق لیس زدن دارد. نمی دانم، شاید بیشتر از صاحبش بدم می آید که دوست دارد سگش مردم را بلیسد! حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که این دو تا(سگ و صاحبش) را ببینم و حال بدی پیدا نکنم.

به نظر ایکس:

 ۱.یک سگ ولگرد حق دارد زنده بماند(همسایه ها با ایکس در این مورد اختلاف نظر دارند)

۲.هیچ سگی حق ندارد لباس کسی را که می خواهد به مسجد برود، لیس بزند که صاحبش از این شیرین کاری خوشش بیاید (احتمالا صاحب آن سگ جلیقه ای این نظر ایکس را قبول ندارد)

م. و.
۱۹ مهر ۸۴ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

سحر پیتزا داشتیم. می گویند خیلی خوشمزه شده با آن تاپینگ گوجه فرنگی فراوانش و قارچ و پنیر زیاد. من هم سعی می کنم حس کنم مزه عالی اش را ولی دهانم طعم خاک دارد. شاید مثل آنهایی که زیر آوار مانده اند، احتمالا اغلب مسلمان. از آنها کسی را نمی شناسم اما فکر کردن به آن غریبه هایی که هنوز زنده اند و در این ساعتها از خدای من می خواهند که کسی نجاتشان بدهد، اجازه نمی دهد روی درجه اعلا بودن پیتزایم تمرکز پیدا کنم. همه اش تقصیر سعدی است با آن بیت توهین آمیزش:

تو کز محنت دیگران بی غمی       نشاید که نامت نهند آدمی

*لینک مرتبط

م. و.
۱۸ مهر ۸۴ ، ۰۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

من کنجکاو شده ام بدانم اگر یکی از دوستان از فرنگ برنگشته، برنده سفر مشهد مقدس شود در این مسابقه، لبیکی ها چه می کنند؟ (این سوال بعد از اینکه چشم ایکس به کلمه کشور و مربع خالی جلوی آن در قسمت مشخصات شرکت کننده افتاد، در ذهن او ایجاد شد)

م. و.
۱۶ مهر ۸۴ ، ۰۴:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

جامهری مسجد را به دیوار کوبیده بودند و گویا سعی کرده بودند استتارش کنند! من به دلیل تیزهوشی نهفته ام توانسته بودم بدون کمک آن را کشف کنم و خیلی ها را در پیدا کردنش راهنمایی کنم. آن روز هم تنها در مسجد نشسته بودم که بنده خدایی آمد و چیزی پرسید. خیلی دقیق نگاهش می کردم طوری که تا سخن نگفته بودم کسی نمی توانست شک کند در زمان شنیدن سراپا گوش بوده ام. سوالش که تمام شد خیلی متین جواب دادم «به دیوار» و به آن گوشه ای که جامهری را زده بودند اشاره کردم. در نگاه اول که چیزی پیدا نبود. بنابراین زیاد تعجب نکردم که با چشمان گرد شده به من زل زد. بعد که با همان نگاه خیره عقب عقب رفت، به اوضاع مشکوک شدم. نوار ذهنم را که مرور کردم متوجه شدم بیچاره پرسیده بود «وضوخانه کجاست؟». دویدم سمت در و قبل از اینکه خارج شود، آدرس آن جایی که می توانست وضو بگیرد را به او دادم. می خواستم اصلاح کنم ولی بیچاره از دیدن این موجود فوق گیج شوکه شده بود. تشکر کرد و دهانش به نشانه تعجب شدید باز ماند. خودم به این طور آدمها می گویم ایکس ندیده.

توضیح: ایکس جواب بی ربط و مسخره زیاد می دهد. به عنوان مثال امسال برای چندمین بار از او پرسیدند«مهمان خدا می شوی؟» و ایکس جواب داد«باشه! چند ساعت چیزی نمی خورم.»

م. و.
۱۵ مهر ۸۴ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

نمی دانم بار چندم است که صحنه ای مثل این می بینم...نگران آینده خودم هستم! از این جماعت مسلمان حتی ده نفر وجود نداشتند که بدانند در نماز میت نباید فقط تکبیرها را بگویند. ایستادند و به کسی اقتدا کردند و چند بار الله اکبر گفتند و پراکنده شدند. هر کسی هم به بغلدستی اش نگاه کرد و از اینکه مثل او اشتباه می کرد، نتیجه گرفت که درست می خواند نماز این میت بیچاره را!

م. و.
۱۳ مهر ۸۴ ، ۰۰:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

م. و.
۱۲ مهر ۸۴ ، ۲۳:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

من چه کرده ام؟

به خود می اندیشم، به ساعت ها، لحظات و آنات زندگی ام که چقدر تهی بوده اند از یاد تو؛ که چه کرده ام؟

که چگونه بوده ام؟

به دستان خویش می نگرم که بر چه کاری همت گماشتند؟ که گرمی چند بینوا را بر پهنه خویش احساس کردند؟ که آنچه به

عنوان پاداش دریافت نمودند، در ازای چه بود؟

به زبان خویش می اندیشم ، که چه بر خود جاری ساخت؟ که از سخنانم کدام حقیقت بودند و کدام بر خوشامد این و آن؟

به پاهای خویش نظر می کنم! که در چه راهی قدم نهاده و فرسوده شدند؟ پاهایی که نیت خویش را بر برگشت فراموش کردند

 و گاهی در مسیر خواسته های زمینی ام آهنگ دویدن کردند.

می نگرم... اما این بار می اندیشم، لحظات من نه در خور توست که خشک می شود در بی طراوتی روح خسته ام.

زبان و دست و پای خویش ناتوانم ساخت و جستجوهایم برای هیچ پایان نگرفت و ندانستم؛

” من همانم که به دنبال آنم“

م. و.
۱۲ مهر ۸۴ ، ۰۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر