سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

این الطالب بدم المقتول بکربلا

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۴۴ ق.ظ

نوشته هایم را بالا و پایین می کنم که وارد اتاق می شود و خبر می دهد از کشته شدن یک ورزشکار. گفت دیشب در فلان محل چاقو خورده و می گویند خانه شان فلان جای کرج است. اسمش را به خاطر نمی آورد و اصلا مطمئن نبود که شنیده باشد اما می دانست که قهرمان پرورش اندام بوده. بیشتر از این لازم نبود بگوید که ساعات پایانی روز عید حالم خراب شود و یادم بیاید که دیده بودمش در برنامه صندلی داغ نوروز همین امسال و یادم بیاید که گفته بود پدرش وقتی خبر موفقیتهایش را می شنود خوشحال می شود و پیگیر اخبارش است. اینکه در مجموع نتیجه گرفته بودم آدم جالبی است و احساس غریبی بعد از دیدن آن برنامه پیدا کرده بودم، یک جور احساس دلسوزی بود که سعی می کردم با دلایل مسخره توجیهش کنم. ایکس کوچک را پیدا می کنم یک گوشه ای و می گویم خفه ام می کند این فکر که آن پدر پیری که پیگیر موفقیتهای این پسر بود چه حالی پیدا کرده است بعد از شنیدن این خبر، اصلا چطور باید این پسر را ببیند با گلوی پاره. می گویم تا شاید سبک بشوم که نمی شوم. چند ساعت بعد در خبرها می بینم که چهلم پدرش بوده است.  خدا صبر دهد به خانواده اش، می گویند که داغ هر عزیز معادل صد درجه استرس به آدمیزاد وارد می کند و اگر این استرس به سیصد درجه برسد شخص ممکن است دیوانه شود. می گویم خدا صبرشان بدهد و امیدوارم که این دعای صبوری در حقشان مستجاب شود اما اگر پدرش زنده بود امیدی نداشتم که توان صبوری داشته باشد...داغ جوان را نمی شود تحمل کرد. بعد از چنین مصیبتی ممکن بود زنده بماند اما یقینا نمی توانست زندگی کند.

×××

عصر روز نیمه شعبان ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به کار شده اند که یادم بیاید آن مصیبت عظمای  جد بزرگوارت را وقتی که همه گفتند حسین جان داده...علی علی الدنیا بعدک العفی

۹۰/۰۴/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی