سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

Unknown

شنبه, ۱ تیر ۱۳۸۷، ۰۷:۰۶ ب.ظ

خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم که دوست مهربانمان یک لیوان از آب چشمه برایت آورده است، یادت هست؟ قبلا هر بار که از خواص آب آن چشمه می‌شنیدی حسرت می‌خوردی و حالا یک لیوان پر از آن آب داشتی. همان روز دوست(؟) دیگری به خانه‌تان آمد و آخرین تابلوی آبرنگی که کشیده بود را نشانت داد. عنوانش را بهشت گذاشته بود و تو چقدر لذت بردی از گلهای رنگارنگی که در بهشتش کشیده بود. او هم از ویژگی‌های آب چشمه شنیده بود و می‌خواست در ازای تابلوی بهشتش کمی از آب چشمه را از تو بگیرد. او حتی شینده بود که اگر از آب چشمه برای کشیدن تابلوهای آبرنگش استفاده کند تابلوهایش زیباتر می‌شوند. این را به تو هم گفت و خواست که آن یک لیوان آب چشمه را با او قسمت کنی و تو برایش توضیح دادی که یک لیوان آنقدر کم است که نمی‌شود آن را با کسی قسمت کرد و از اینها گذشته برای درمان بیماری‌ات به آب چشمه نیاز داری. او دیگر چیزی از آب چشمه نگفت و شروع به صحبت از رنگ گلهای تابلوی بهشت کردید. گفتی که عاشق رنگهای تابلو هستی و آن دوست(؟)‌ لطف کرد و جعبه آبرنگش را در آورد. هر بار که از رنگی تعریف می‌کردی با اجازه خودت قلم‌مویش را به آن رنگ آغشته می‌کرد و بعد آن را در لیوان آب چشمه می‌شست تا تو هم از آن رنگ داشته باشی. تو تشکر می‌کردی و در تمام مدت چشمانت به تابلو دوخته شده بود. صحبتتان که تمام شد او تابلویش را برداشت و ابراز تاسف کرد که نتوانسته بهشتش را با کمی از آب چشمه تو معاوضه کند و رفت. خواستم بدانی که خودت خواستی آن آب زلال، سیاه شود. مقدار زیادی از رنگهای قرمز و آبی و سبز و ... را اگر با هم مخلوط کنیم سیاه می‌شود. می‌دانم که حالا نه به درد نوشیدن می‌خورد و نه حتی از دیدنش لذت می‌بری؛ اما عزیز دل، خودت خواستی که تمام رنگها را داشته باشی.

۸۷/۰۴/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی