سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

Unknown

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۸۵، ۰۳:۲۱ ق.ظ

اولین قسمت یادداشت‌های سفر به لبنان محسن مؤمنی را در لوح می‌خواندم. شاید برای این که دوست دارم از لبنان تصویر آرامی در ذهنم باشد (هرچند  واقعیت این روزهایش چیز دیگری است) همیشه مراعات حال خودم را می‌کنم! آن موقعی که بچه‌های هم سن و سال من پشت درخت پنهان می‌شدند که سر بریدن گوسفند قربانی را بدون اجازه‌ی بزرگترها ببینند، من را حتی با اجبار هم نمی‌توانستند برای دیدن آن صحنه نگه دارند. همین بود که وقتی ناخودآگاه جلوی یکی از خانه‌های شهرمان که زیر باران بمب و موشک عراق خراب شده بود قرار گرفتم، حالم با همه‌ی ناظران دیگر فرق داشت. همین است که هنوز فراموش نکرده‌ام جای ترکشهای روی دیوار و اثرات خون را. خون انسان. خون همسایه‌ای نه دیوار به‌ دیوار. برای یادآوری آن وحشت کودکانه نیازی به دیدن اشک‌های بچه‌های لبنانی در عکس‌هایی که گهگاه روی تلکس خبرگزاری‌ها قرار می‌‌گیرد، ندارم.  

۸۵/۰۴/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی