جابجایی
یک و نیم سالی میشد که سر نزده بودم به دانشکده سابقم. نابغه عزیزمان مسوول تحصیلات تکمیلی شده بودند. شیفتهء یک ضرب فهمیدنش بودم. وارد دفترشان که شدم بی مقدمه شروع کردم:«سلام آقای دکتر، میخواستم ببینم میشه یا نمیشه.» پرسیدند:«چی؟» جواب دادم:«جابجایی». پرسیدند:«ارشد؟» و من گفتم:«البته!» سعی کردند طوری بگویند «نه!» که ناراحت نشوم و متقابلا عدم ناراحتیام را نشان دادم. خداحافظی کردم و از دفترشان آمدم بیرون.
سه چهار کیلومتری که پیادهروی کردم فکرم باز شد: منظور من مهمان شدن برای جبر جابجایی بود و منظور ایشان جابجایی دانشجو. وقتی پرسیدند «ارشد؟» برداشت من این بود که جبر جابجایی ۱ که درس الزامی دانشجویان دوره ارشد است و نه جبر جابجایی ۲ که مربوط به دوره دکتری است و گاهی به عنوان درس اختیاری برای بچههای مقطع ارشد درنظر گرفته میشود و... وقتی برگشتم با شروع به توضیح مساله حل شد و من به عنوان دفاعی بی اثر گفتم:«بدعادتمان کردهاید استاد! برای اینکه دچار احساس زیاد حرف زدن نشویم اغلب حرفهایمان را فشرده میکنیم گاهی البته بیش از حد.» آن روز چیزی نگفتند.
حدودا یک هفته بعد دیدمشان پرسیدند«جابجایی چی شد؟» گفتم «همانطور که فرموده بودید مشکلی نبود» و میخواستم ادامه بدهم که برق نگاهشان لالم کرد. همه درس این جلسه در یک جمله خلاصه شده بود«منظورم جابجایی ساعت کلاس بود که بچهها صحبتش رو میکردند»
*هنوز درسم را فراموش نکردهام و خیلی وقتها به کارم میآید!