یه نامه
سلام مامان امیرمهدی
کامنتتون رو که خوندم حسودیم شد. میخواستم جوابش رو به ایمیلتون بفرستم ولی ترجیح دادم اینجا بنویسم. راستش دلم میخواست اون یادداشتم رو همه نخونن(شما جزو اونایی نبودین که میخواستم نخوننش). دست کم میخواستم اون موقع نخوننش. نمیدونم چند نفر چیزایی که نوشته بودم رو دیدن. اینجا اونقدرها هم عمومی نیست و معدود آدمایی که بهش سر میزنن اغلب میدونن ایکس دوست داره یه چیزایی رو قایم کنه. برای همین ممکنه دنبالش گشته باشن و پیداش کرده باشن. ولی اون چیزی که باعث شد بهتون حسودیم بشه این بود که انتظار داشتین توی اون جای خالی یه چیزی غیر از رنگ زمینه باشه. مخصوصا که هیچ نشانهای مبنی بر خالی فرستادنش نبود(مثلا عنوانی که اینو نشون بده). یادم افتاد که من خیلی وقتا نعمتهایی که به نعمتهای زیاد قبلی اضافه شده رو ندیدم و خیلی وقتای دیگه هم اشتباهاتم به دلیل تکرار کردنشون برام عادی شدن. اصلا هم به نظرم نیومده چیزی تغییر کرده. یه جورایی مثل اینه که نوشته سفیدی که روی زمینه سفید نوشته شده یا نوشته سیاهی که روی زمینه مشکی نوشته شده رو نبینیم.
بقیه چیزایی که باعث میشد به نظرم توجه شما با بیتوجهی من قابل مقایسه باشه اینا بود: توی اون یادداشتم اگه به طور اتفاقی روی یه کلمه دو بار کلیک کنین دیده میشه،بعضی از اون چیزایی که من معمولا نمیبینم گاهی با یه اتفاق به چشمم میان (خیلی وقتا موقعی که دیگه دیدنشون فایده ای نداره).شما اگه کلیک راست کنین و بعد Select All همه کلمههایی که دیده نشدن رو میتونین بخونین، من مثلا معتقدم به اون روزی که همه ندیدههام به چشمم میان ولی نمیدونم چرا سعی نمیکنم امروز یه راهی برای دیدنشون پیدا کنم...
خوش به حالتون که وقتی جای ظاهرا خالی یه یادداشت رو میبینین دنبال نوشتهاش میگردین.