قربانی
سال ۱۳۵۵
یکی دوست دارد پارتیهای باحال شرکت کند، یکی هم مثل عباس غیر اجتماعی است. شاید هم ضعیف است. مثل خیلی کارهای دیگری که نمیکند، آنجا هم نمیماند. بیرون هم که میآید ناراحت است. خانم حکمت، همسرش، تعریف میکند که تا صبح گریه میکرد. با این وضعش معلوم نیست چطور دوره خلبانیاش را در ینگه دنیا گذرانده! آن هم در اوج جوانی. هرچند ایران پیش از انقلاب خودمان ...تر بود ولی آزادی و تنهایی، در کنار هم موثرترند. دست کم در ساختن دنیایی از رویاهای خیال انگیز. دنیای رویای او از چه نوعی بوده که حالا تحمل یک مهمانی را هم ندارد؟
جمعه، ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶
میگوید«امروز روز بزرگی است. روزی که اسماعیل به مسلخ عشق میرود.» سرهنگ بختیاری تبریک میگوید و عیدی میخواهد. میگوید«عیدی طلبت تا بعد از اذان ظهر» با سرهنگ نادری سوار جنگنده میشود. صدایش در کابین میپیچد«مسلم سلامت میکند یا حسین». صدای انفجار میآید. سرهنگ نادری صدای او را میشنود«لبیک اللّهم لبیک» و آخرین حرف ناتمام میماند. ظهر جمعه، عید قربان، قربانی را از کابین خلبان بیرون میآورند.
من خیلی خلاصهاش کردم. اگر با جزئیات نوشته بودم احتمالا شما هم تایید میکردید که خیلی رمانتیک است. احساس میکنم او سناریوی رویایش را بارها در ذهنش مرور کرده، تغییرات لازم را در آن داده و در سی و هفت سالگی آن را برای تنها اجرایش به روی صحنه آورده است. تقریبا همه آدمها به نوعی رویا پردازی میکنند( مخصوصا اگر شرایط رویاپردازیشان فراهم باشد) و دست کم به بخشی از رویاهایشان میرسند.اغلب آدمها رمانتیک هستند ولی نوع رمانتیک بودنشان به انتخاب خودشان متفاوت است.