سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

تکرار

چهارشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۴، ۱۰:۲۱ ب.ظ

شوهرخاله‌ام چند سال قبل از به دنیا آمدن من از دنیا رفت. خاله ماند و سختی تنها بزرگ کردن پنج فرزندش که البته حالا همه شان آدم حسابی شده‌اند. دایی‌ام این حکایت را ده‌ باری برایم گفته است:

یک روز بعد از ظهر محمد، شوهر خاله‌ات، به خانه ما آمد، بسیار ناراحت و گرفته. گفت صحنه‌ای دیده که از جلوی چشمش کنار نمی‌رود: ماشینی در حال سوختن و انسانی زنده در آن که امکان بیرون آوردنش وجود نداشته است. از ناراحتی به خودش می‌پیچید. به گمانم یکی دو هفته بعد از آن بود که ماشینش تصادف کرد و آتش گرفت. کسی نتوانست او را از آن بیرون بیاورد.

خدایش بیامرزد

۸۴/۰۹/۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۳)

۱۷ آذر ۸۴ ، ۰۳:۰۹ نیما امین
من هم مشابه چنین مسائلی را شنیده ام .
من هم شنیده ام از این تکرار ها!
خدا رحمتشان کند! فکر خواهم کرد به آنچه گفتی. متشکرم عزیز!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی