سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

شنبه, ۷ آبان ۱۳۸۴، ۱۱:۴۲ ب.ظ

مثل همیشه می‌خندید اما من از بچه‌ها آن خبر را شنیده بودم. این ادامه مکالمه تلفنی مان بود:

حسنی: چه خبر؟ خودت خوبی؟

X: از شما چه خبر؟

حسنی: خبری نیست.

X: خجالت نمی‌کشی؟ حالا من اینقدر نامحرم شده‌ام؟

حسنی: پدرم را می‌گویی؟ کی گفت؟

...

و آن خنده تلخ به گریه‌ای تبدیل شد که او اصرار داشت نباید به خاطرش ناراحت شوم. هنوز دو هفته از خالی شدن جای پدر عزیزش نگذشته است.

* لطفا هفتاد و پنجی‌هایی که اینجا را می‌خوانند هیچ پیامی برای این یادداشت نگذارند. فکر کردم انتظار زیادی نیست دعا برای پدر یک دوست. همین!

۸۴/۰۸/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۱)

کوچکترها چی؟ می شه بذارن؟خیلی متاسف شدم!خدا رحمتشان کند. من می شناسمشون؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی