حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
شنبه, ۷ آبان ۱۳۸۴، ۱۱:۴۲ ب.ظ
مثل همیشه میخندید اما من از بچهها آن خبر را شنیده بودم. این ادامه مکالمه تلفنی مان بود:
حسنی: چه خبر؟ خودت خوبی؟
X: از شما چه خبر؟
حسنی: خبری نیست.
X: خجالت نمیکشی؟ حالا من اینقدر نامحرم شدهام؟
حسنی: پدرم را میگویی؟ کی گفت؟
...
و آن خنده تلخ به گریهای تبدیل شد که او اصرار داشت نباید به خاطرش ناراحت شوم. هنوز دو هفته از خالی شدن جای پدر عزیزش نگذشته است.
* لطفا هفتاد و پنجیهایی که اینجا را میخوانند هیچ پیامی برای این یادداشت نگذارند. فکر کردم انتظار زیادی نیست دعا برای پدر یک دوست. همین!
۸۴/۰۸/۰۷