سود بیشتر
آن روز دخترشان یک محصل دوم دبیرستانی بود. مهندس مثل همیشه آرام نشسته بود. می دانستم که آدم باهوشی است. در مورد شغلش زیاد نمیدانم اما همان اندک را هم به گمانم نباید بنویسم. تقریبا سالی شش ماه بابت ابتکارات و ایدههای جدیدش مرخصی تشویقی میگرفت. در مجموع آدم پیچیدهای بود. خانم دکتر از جراحی قلب همسرش گفت و این که همکارانش پیشنهاد داده بودند موقع به هوش آمدنش برود هر چه میخواهد از او بپرسد. گفت که جوابشان داده علاقهای به دانستن نگفتنیهای او ندارد. من به وسوسه انگیز بودن این پیشنهاد فکر میکردم، مخصوصا درمورد کسی مثل مهندس که شاید این از تنها شیوههای کشفش بود. خدا رحمتش کند. تقریبا یک سال بعد قلبش برای همیشه از کار افتاد. خانم دکتر از ایتالیا برگشت اما این بار بر سر جنازه عزیزترین بیمارش. هنوز هم عاشقانه از او حرف میزند. بارها از خودم پرسیدهام که چه کسی بیشتر سود کرد: او که همه رازهایش را با خودش برد یا او که دوست داشتنش را با یک کنجکاوی بیفایده مخدوش نکرد؟ حالا دخترشان دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران است. امیدوارم مثل مادرش بشود.