کبر
یادش بخیر! یک زمانی همین چند کلمه آخر آیه ۶۰ سوره زمر برایم کافی بود:
ألیسَ فِی جَهَنّمَ مَثْویً لِلمُتِکَبِّرین
بعدها هوس خواندن چهل حدیث امام را کردم. یک مرضی دارم که هر کتابی دستم بیاید اول یک قسمتی از وسط کتاب را به طور اتفاقی می خوانم. نمی دانم شانس بود یا بد شانسی که از الحدیث الرابع شروع کردم. مربوط به «کبر» است. نتیجه این شد که نتوانستم ادامه بدهم. شاید چون خیلی به ایکس مربوط بود. البته فکر می کنم بعد از خواندنش چندان ایکس متکبری به حساب نمی آمدم.
حالا هیچ کدام از این ها مثل قبل اثر ندارند.
آشناهایی که این یادداشت را می خوانند، احتمالا با خودشان می گویند «متکبر بودن اقلا به یک بهانه نیاز دارد. ایکس چه دارد که بابت آن دچار کبر شود؟!» همه مشکل همین است. مدتهاست از خودم جدی نپرسیده ام« مگر که هستم؟». شاید به قول دوست خوبم، این یک نظر خود انگارانه باشد اما گمان می کنم هر کس یک مدت طولانی* این سوال را از خودش نپرسد، دچار کبر می شود.
* برای بعضی یک سال مدت طولانی است و برای بعضی یک ساعت.به استعداد(!) فرد هم بستگی دارد.