یکبار سکوت!
البته X خیلی وقت ها دسته گل به آب می دهد ولی این یک بار شانس آورد. شاید هم معجزه بود! جریان از این قرار است که او و دوست بسیار صمیمی اش صحبتهای انتخاباتی می کردند و رسیدند به اینجا که X چرا به فلانی رای نمی دهد؟ نطق X بند آمد و این همان اتفاق فوق العاده بود! بعدتر x (بخوانید ایکس کوچک) از X پرسید که چرا عین آن حرفهایی که به من زدی را به دوستت نگفتی؟! و این هم بقیه اش...
X : تو نمی خواستی به آن آقا رای بدهی و من نظرم را به راحتی با تو هم در میان گذاشتم تا اگر اشکالی در آن دیدی به من هم بگویی ولی دوستم هرچند به قول خودش در حال تحقیق است، اگر من ساکت باشم، حتما به او رای می دهد.اگر نظراتم را به او می گفتم ممکن بود نظرش تغییر کند.
x : چه اشکالی دارد؟ اصلا برای شنیدن همین حرفهاست که تحقیق می کند، نه؟!
X : مشکل اینجاست که آن آقای کاندیدا حضور نداشت تا از خودش دفاع کند. شاید او دلیلی داشته باشد که به ذهن من و تو و حتی دوست من نرسد. این طوری او به ناحق یک رای را از دست می دهد. فردا اگر یک رای خواست من از کجا بیاورم به او رای انتخابات نهم بدهم؟!