امروز
يكشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۸۴، ۱۲:۴۷ ق.ظ
به تاریخ قمری، مثل امروزی بود اما شمسی اش در نیمه دوم تابستان است. ده دقیقه اگر پیاده می رفتم آن هم آهسته، در مسجدالحرام بودم. من اما دلم گرفته بود. در هتل یک جشن کوچک گرفته بودند برای تولد حضرت زینب و قرعه کشیدند که ... . رفتم هدیه را بگیرم. مدیر کاروانمان اهل حال بود. حتی دوستانم هم نفهمیده بودند که هوایم ابری است. جعبه کوچک طلا را که به دستم می داد، آهسته گفت: ظاهرا می دانستند ناراحتی. حالا امروز چشمم به آسمان است و منتظرم. حتما می دانند.
۸۴/۰۳/۲۲