ارثیه
بارها گفته ام که اگر شرایطم جور بود، یک دقیقه هم اینجا نمی ماندم. گفته ام که ترجیح می دهم یک شهروند درجه دو باشم و حقوق خودم را به طور نسبتا کامل دریافت کنم تا اینکه در ایران بمانم و یک دهم آن چیزی که حقم بود را با منت جلویم بگذارند. گفته ام که ... و خدا می داند که کمرم شکست وقتی همه آن چیزهای ننوشتنی اتفاق افتاد. با وجود همه این ها بیست و دوم بهمن به راهپیمایی می روم. یک جورهایی حس می کنم که این انقلاب ارثیه پدرم است و دلم نمی خواهد که دوباره آمریکایی ها اینجا آقا بشوند. یادم می آید که کارگرهایشان روی در و دیوار خانه های سازمانی پایگاه حک کرده بودند US is the best و من در همان سالهای کودکی هم یک دنیا ناراحت شده بودم. یادم هست که از پدر و مادرم داستانهای تلخ دوران آقایی مستشاران آمریکایی را شنیده بودم و بغض گلویم را گرفته بود. می دانم ... می دانم ... حتی این را هم می دانم که یک سری وزیر و وکیل بی خاصیت یا کم خاصیت هستند که خیال می کنند رفتن من به معنی حمایت از آنهاست، اما این نمی تواند بهانه خوبی برای از بین بردن میراث خانوادگی مان باشد. خودمان که می دانیم از چه چیزی حمایت می کنیم!