پشیمانم کردند، ناجور
از چهار سال گذشته نه، ولی از قبل تر از آن کلی چیز خوب می توانم بنویسم.اما یک ممنوعیت شخصی برای این کار قائل شده ام. آدم نباید فقط یک مشت خاطرات خوب باشد. البته مرده تر از من ها مجازند که این طوری موجود باشند ولی ... ترجیح می دهم به اینکه امروز هم هیچ حرف گفتنی ندارم فکر کنم تا حرفهای خوبی که از گذشته می شود زد. البته اگر از امروزم چیزی بنویسم، هیچ مشکلی با اضافه کردن یک خاطره حسابی به آن ندارم.
دلم می خواست یک سری تشکرجات بنویسم(کم کم) که آن را هم این روانشناس ها از سرم انداختند. از یکیشان شنیدم که توضیح می داد انسانها به روشهای مختلف حس کهتری خود را ارضاء می کنند. مثلا به یک زبانی می گویند که فلان جا درس خوانده اند و آن جا از نظر علمی سطح بسیار خوبی دارد . یا اینکه می گویند این جایی که من در آن درس خوانده ام سطح علمی اش اصلا خوب نیست(ظاهرا این جمله را ایشان این طور تفسیر می فرمودند که طرف سطح خودش را بالاتر می داند!). خلاصه اینکه هیچ دوست ندارم تعریفی که از یک معلم عزیز می کنم به نوعی ارضاء حس کهتری تعبیر شود. بعلاوه آنهایی که من یک دنیا احترام برایشان قائل بوده و هستم اولا خودشان می دانند که من خدمتشان ارادت دارم. ثانیا بعید می دانم زمانی گذارشان به اینجا بیفتد و ثالثا نیازی به تشکر X ندارند.