سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

۳۱ مطلب در مرداد ۱۳۸۴ ثبت شده است

- پنج ساله به نظر می رسید. اگر یکی از آن لباسهای خارجی توردار دخترانه به جای لباس کهنه اش به او پوشانده بودند، خیلی ها خودشان را ملزم می دانستند که با دیدنش حداقل توی دلشان ماشاءالله بگویند. چشمهایش سیاه و درشت بودند. زیر چشمی اما به نسبت سنش بسیار دقیق اطرافش را می پایید. پیدا بود از غولی شاید به سن و سال من حساب می برد و مجبورش کرده اند که آنجا نزدیک فلکه دوم صادقیه روی یک کارتن تا شده بنشیند و از کنار ظرف مخصوص گدایی تکان نخورد. دیگر چندان هم منتظر نبودم که چیزی از راه برسد تا سوارش شوم و بروم پی کارم. او اصلا عادی نبود و من مبهوت بازی های کودکانه اش با سکه های پول خرد شده بودم. چندین نوع بازی مبتکرانه با آنها می کرد و حاضر بودم سر هر چیزی شرط ببندم که بسیار باهوش است. کاش می توانستم یک تست IQ از او بگیرم. البته موقعیتی نداشت که بتوان پیش بینی کرد بعدها از مغزهای فراری مملکت عزیزمان می شود. استعداد گدایی نداشت. مثل یک پرنسس با لباس مبدل، مغرور بود و حیایی کودکانه و کمیاب و ستودنی در تمام حرکات و نگاههایش دیده می شد. یادم نمی آید که پیش یا پس از دیدن او چنین مجذوب کودکی گدا شده باشم. نمی توانم باور کنم که از پدر و مادرش دست کم یکی آدم حسابی نبوده باشد. از همان اطراف یکی از آن شکلاتهای کاکائویی که خودم دوست دارم خریدم، جلویش نشستم و دودستی شکلات را تقدیمش کردم. گفتم «بفرمایید!». این طفل را برخلاف بسیاری که بی اعتنا از کنارش می گذشتند سزاوار احترام می دانستم. شکلات را برداشت و لبخند زد یعنی که «متشکرم». بلند شدم و رفتم یک جایی ایستادم که ببینمش و نبیندم. از دور هم می توانستم تشخیص بدهم که با ترس بلند شد و کارتنی را که رویش نشسته بود و کاسه پولش را یک گوشه باغچه ای در همان نزدیکی پنهان کرد و آن طرف تر ایستاد و مشغول خوردن شکلات شد. شاید دوست داشت مثل بچه های دیگری باشد که در خیابان دیده است. شاید آرزوی کودکانه اش این بود که بچگی اش مثل بچگی های من و شما باشد.

- ... پدرش کارخانه دار است. لباس گران قیمتی در یکی از مغازه ها -که زمان عبور او از جلویش تعطیل بوده -دیده بود و دلش خواسته بود و سه چهار ساعت تمام به صورت ممتد گریه کرد تا پدر گرامیش رفت و با لباس به خانه برگشت. پیش خودم فکر کردم این بچه استعداد عجیبی برای گدایی دارد.

م. و.
۱۴ مرداد ۸۴ ، ۲۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

نیمه شب را سالهاست که می شناسم.

از تمام وبلاگستان دو گوشه را دوست دارم. یکی اینجا - که در آن حق کامنت دارم - و دیگری اینجا. اگر ننویسند، نگران می شوم و هرچه بنویسند، می خوانم.   

م. و.
۱۴ مرداد ۸۴ ، ۰۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

اگر شما هم به شدت ناراحتید از گفتار آن آقایانی که ... سرلوحه هفتاد و ششم  را بخوانید. چند سطرش را این جا برای ایجاد انگیزه(!) می گذارم.

«آقایی که ... حکما شب‌ها هم به خواب مردمان می‌آید و از فلان کاندیدا حمایت می‌کند و بعدتر یحتمل در انتخابِ وزرا هم نظر می‌دهد و از آن‌جایی که مجلسِ را تایید کرده است پس از طرحِ تثبیتِ قیمتِ بنزین هم دفاع می‌کند و... »

چقدر بعضی قسمتهایش حرف دل ایکس است!

از فرصت استفاده می کنم و لینک این یکی را هم که از جهاتی مربوط است، می گذارم(برای دوستداران شعر ) 

م. و.
۱۲ مرداد ۸۴ ، ۲۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

مثل امشبی بود. ساعت یازده صبح دوازدهم مرداد بلیط داشتم به مقصد جده. از جده با اتوبوس رفتیم مدینه. چقدر خاطره اش سبز است. یک هفته خوب. روز آخر به یک چیزی فکر کردم که... . فکر نمی کردم قضیه جدی باشد اما در آخرین صبح مدینه ام نماز صبحم قضا شد. زیاد نزدیک بودم. خطا در محوطه جریمه پنالتی دارد. بد جوری حالم گرفته بود. ساعت آخر بود. رفتیم برای خداحافظی. یک گوشه خلوت مسجدالنبی ایستادم. خجالت می کشیدم چیزی بگویم. حتی یک هفته هم نتوانسته بودم آبروداری کنم، آن هم جلوی چشمشان. یکی از قرآن های مسجد را برداشتم. گفتم باز می کنم. آیه دوم از سمت راست هر چه بود از رویش می خوانم. حرف من که نیست! پس به زبان آوردنش خجالت ندارد. باز کردم و خواندم. آیه ۹۷ سوره یوسف بود.

گفتند: «ای پدر، برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بوده ایم»

سبک شده بودم. سالها گذشته ولی هنوز یادم نرفته آن رابطه پدر فرزندی را که در موردش شنیده بودم، اما آن روز احساسش کردم.

م. و.
۱۱ مرداد ۸۴ ، ۲۲:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

یک دوست خوب لینکی معرفی کرده که برو اینجا عضو شو و لپ تاپ مجانی بگیر. یک جور تبلیغ است برای یک سری شرکت. البته کاملا هم مجانی نیست. باید حداقل 5.99$ هزینه کنید. کار غیر ممکنی نیست اما هر چه سعی می کنم نمی توانم خودم را قانع کنم. آدرسش را به دوستانم داده ام اما یک احساس عجیب و غریب دارم که باعث می شود از خیر این لپ تاپ بگذرم!

یکی از دلایلش می تواند این باشد که  X حتی ۹ دوست که حوصله و علاقه به این کار داشته باشند ندارد و محصولات آن شرکتها هم به هیچ دردش نمی خورد. دلیل دیگرش می تواند نوشته های جناب نقشینه در وبلاگ کلاهبرداری زنجیره ای باشد که باعث شده  X هر جا لفظ زنجیره ای می شنود محتاط شود! کاش ایشان لطف کند و این یکی را هم به لیست اضافه کند. شاید هم X الکی از آن بدش می آید.

م. و.
۱۱ مرداد ۸۴ ، ۰۲:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

- از «لا یَخَافُونَ لَوْمَة لآئِم» که در آیه ۵۴ سوره مائده آمده در وصف آنهایی که «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ»، مناسبتر برای توصیفش پیدا نمی کنم. 

- من نیت می کنم و ایکس کوچک دیوان حافظ را باز می کند و می خواند:

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم       شیوه مستی و رندی نرود از پیشم 

- موسی(ع) صد البته از برگزیدگان است اما آن جایی که نمی داند -و فکر می کند که می داند- خضر را سرزنش می کند. (آیه های ۷۱ و ۷۴  سوره کهف)

م. و.
۰۹ مرداد ۸۴ ، ۲۰:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

آقای دکتر روانشناس از مراحل رشد کودک می گفت و تقریبا همه اش برایم جدید بود! بین صحبتهایش به نکته ای اشاره کرد که هنوز بعد از چند سال یادم مانده (از حافظه من حفظ مطالب برای مدت طولانی بعید است). گفت نوزاد انسان همه این مراحل تکاملی را طی می کند و تمام آنچه گفتم بخش کوچکی از این مسیر پیچیده و ظریف است. قانون طبیعت این است که هرچه پیچیدگی تکامل موجودی بیشتر باشد، زمان رسیدن به آن طولانی تر است. گوساله فقط چند ساعت بعد از به دنیا آمدن روی پای خودش می ایستد اما حدود نه ماه طول می کشد تا نوزاد آدم بتواند روی دو پا راه برود. گوساله قرار است «گاو» بشود و نوزاد آدم قرار است «آدم» بشود. استثناها را که کنار می گذارم به نظرم می آید در مورد انواع دیگر تکامل هم می توان حکم مشابهی داد.

م. و.
۰۸ مرداد ۸۴ ، ۲۰:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

می خواهم با این ها یک یادداشت کوتاه بنویسم: آیت الله بهاءالدینی، صیاد، بوسیدن (۲ بار)، عیادت(۶ بار)،  دو مرد تنها و اشک.

می خواهم از روی داستان زیبایی که او نوشته، بنویسم اما کوچک بودنم اجازه نمی دهد. دلم خوش است که این داستان را خوانده ام. دلم خوش است که چند قطره از اشکهای بی نمک این داستان مال من است.

م. و.
۰۷ مرداد ۸۴ ، ۲۳:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

متشکرم، خیلی زیاد. برای این که بودن و نبودنم را طوری تحمل می کنید که حداقل احساس عذاب وجدان را داشته باشم. یادتان هست همیشه تاکید می کردم که بی خطرم؟! باید اعتراف کنم که حالا چندان هم کم خطر نیستم. شاهدم همین رایانه زبان بسته است که برای چندمین بار به جای خاموش کردن چراغ مطالعه، کلید ترانسش را زده ام و بعد از روشن شدن با همان زبان بی زبانی پیغام داده که

Improper shutdown detected. Checking disks for errors

خلاصه اینکه من اگر تماس نمی گیرم به مصلحت شما می اندیشم

م. و.
۰۶ مرداد ۸۴ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

 

 

 

 امسال اولین سالی است که ایکس به حاجیه مامان خانوم جونش روز  مادر را تبریک می گوید ( به لقب حاجیه دقت شود) همه اهل خانه را امر فرموده اند که از گرفتن هرگونه کادو و در آوردن انواع لوس بازی(!) جدا خودداری کنند. در عوض به ما اجازه داده اند که در دادن شیرینی و شربت به مناسبت سالروز تولد حضرت زهرا (س) به ایشان کمک کنیم تا به دلیل هیچ کاری انجام ندادن در روز مادر عقده ای نشویم.

م. و.
۰۵ مرداد ۸۴ ، ۰۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر