آخرین جرعهی این جام تهی را ظهر یکی از روزهای همین شهریور زیر آفتاب میگذارم تو فقط تبخیرش را نظاره کن، همین اندازه هم کفایت میکند...
آخرین جرعهی این جام تهی را ظهر یکی از روزهای همین شهریور زیر آفتاب میگذارم تو فقط تبخیرش را نظاره کن، همین اندازه هم کفایت میکند...
عبارتی که در وانفسای زمان جنگ بارها شنیدیم «کشور دوست و برادر سوریه...» و برادریش انصافا بیشتر از کلام صرف بود آن زمانی که تهرانی مقدم و گروهش را آموزش داد تا بتوانند در برابر باران موشکی عراقیها سپری بسازند برای خانههای ما. حالا همانها که زمانی امان ما را بریده بودند کمر همت بستهاند تا تیر خلاص سوریه را بزنند. انگار گریزی وجود ندارد. دعا میکنم که آتش جنگ برپا نکنند و نذرهایم را هم موکد میکنم و هرچند میدانم که گریزی وجود ندارد اصرار میکنم. در نهایت استیصال یادم میآید که هزار بار خواندهام کلید گشایش امر ما در کجاست. ای کاش ظهورشان به مصائب ما پایان دهد... .
فرمودهاند که داستان شهر موشها داستان آوارگی قوم یهود است و یک سری اراجیف دیگر هم ایراد کردهاند مانند این که موشیرو میشونه همان موشه دایان معروف است. خدا شفایشان دهاد! یادم نمیآید این فیلم به یاد ماندنی که مورد علاقهی شدید من و بسیاری از هم سن و سالهایم بود، تردیدی در من ایجاد کرده باشد نسبت به انگل بودن اسرائیل و لزوم نابودی آن رژیم. با خودم فکر میکنم که اگر اسم موشه دایان شبیه موش است باید قهرمان موشها اسمش مثلا کلاغ باشد که خدای ناکرده اسم موشه تداعی نشود؟! کاش اینقدری که در نشانهشناسی تبحر دارند، نسبت به عواقب تهمت و افترا آگاه میشدند. مستندی میدیدم از خاطرات سازندگان این فیلم دوست داشتنی که از تصمیمشان میگفتند برای ایجاد امید و شادی در کودکان روزگار جنگ و چه زیبا به هدفشان رسیدند. ما با خاطرهی شهر موشها امید به روزهای بهتر را در کودکیهایمان رنگ میکردیم و از کودکی تا همین امروز با اعتقاد «مرگ بر اسرائیل» گفتهایم. شما نگران خطر خانم برومند برای افکار ما نباشید، به نشانههای شهر موشها هم فکر نکنید، به این فکر کنید که حتی بعضی گمانها گناه است... . بهتر است نگران خطر جهنم برای خودتان باشید.