ابوسعید ابوالخیر و ابنسینا هر دو در قرن پنجم و در یک روزگار میزیستهاند. معروف این است که این دو باهم ملاقات و گفتگو داشتهاند اگرچه بعضی از مورخین این موضوع را بیاساس خواندهاند. در صفحه ٧٨ از جلد ششم اعیانالشیعه یکی از مطالب منسوب به ابنسینا که مخاطب آن ابوسعید است را میتوان دید. بدون این که درگیر سندیت و اعتبارش بشوم، بخش کوچکی از آن را فقط از آن جهت که حال و هوایش متفاوت با روزمرگیهایم بود و دوستش داشتم، اینجا میگذارم:
باید خداوند متعال آغاز و انجام فکر و آشکار و نهان اندیشه باشد و باید چشم جان را با نظر به حق تعالی زینت بخشید و قدم نفس را وقف حرکت به سوی خدای سبحان قرار داد و با مرکب عقل در ملکوت اعلی و آیات کبرای الهی سفر کرد و چون به جایگاه خویش بازگشت، خدای متعال را در آثار خود منزه بدارد، زیرا او آشکار و نهان است و برای هر چیزی به هر چیزی تجلی میکند و او را در هر چیزی نشانهای است که بر یگانگیاش شهادت میدهد. آنگاه که این حالت بر او ملکه شد، نگار ملکوت در جانش نقش میبندد و قدس لاهوت برایش تجلی میکند، کسی که با عالم اعلی انس گرفته باشد بالاترین لذت را خواهد چشید، آنچه سزاوار اوست میگیرد و سکینه و آرامش به او افاضه میشود و بر اوضاع عالم ناسوت مطلع میشود در حالی که نسبت به اهل آن مهربان است و سختی دنیا برایش هموار و سنگینی امور دنیا برایش سبک گشته است. همواره نفس خویش را به ذکر حق مشتاق میدارد و با یاد خدای سبحان مسرور میباشد. از دنیا و اهل آن در تعجب است همانگونه که آنان از او در شگفتاند.
باید دانست که ... بیهوده ترین تلاش جدال است، تا زمانی که انسان توجه به قیل و قال و مناقشه و ستیز دارد هرگز جانش از پلیدیها نمیرهد.
شما که گرفتین، خب، چند تا بگیرین!
این رو گفت و دستش رو که چندتای دیگه از اون برگههای تبلیغاتی توش بود به سمتم دراز کرد. نگاهش کردم. یه جور شیطنت کودکانه توی چشماش موج میزد. برگهها رو گرفتم. گمونم شریک جرم شده بودم! البته ناراضی نبودم. من که خودم به زور از خیابون رد میشم و هیچ وقت نمیتونم یه آدم مسن رو از خیابون رد کنم. خیر مدرسهساز هم که نمیتونم باشم. حداکثر کار خوبی که میتونم انجام بدم اینه که مثلا کمک کنم که این پسرک کمتر زیر آفتاب ظهر تابستون بمونه. کار خیرم رو که انجام دادم کلی به کلهام فشار آوردم که بفهمم چرا اون حرف رو زد. آخه به بقیه مردم -حتی اونایی که خودشون ازش میخواستن-یه برگه میداد و چیزی هم نمیگفت. عجیبتر اینکه "شما" رو با یه لحنی گفت انگار که همدیگه رو میشناسیم. نتیجه فسفر سوزوندنم هم این بود که یادش مونده بوده حدود یک ساعت قبل، وقتی سعی میکرد برگهها رو به مردمی که از اونجا رد میشدن بده، من یکی از اونایی بودم که بیاعتنا رد میشدن.
از سخنان حضرت امیر است:
الایمان شجرةٌ اصلها الیقین و فرعها التقى و نورها الحیاءُ و ثمرها السخاء.
ایمان درختی است که ریشهاش یقین و شاخهاش تقوا و شکوفهاش شرم و حیا و میوهاش بخشندگی و سخاست.
***
عجـــــــــــــب! این اولین چیزی بود که در مواجهه با کشف بزرگ یکی از منورالفکرهای فرنگنشین -که احتمالا برای شما هم غریبه نیست- به زبانم آمد . ایشان مطلبی در وبلاگشان مکتوب فرموده بودند با این مضمون که اگر دو تا عکس[...] را در معرض دید قرار دادهاند - که اتفاقا افتخار عکاسیاش را هم خودشان داشتهاند- به این علت است که احساس تکلیف میکنند در حد توان خودشان یک فعالیتی در راستای عادی شدن دیدن آن صحنهها برای مردم بدبخت مملکتشان انجام دهند. ظاهرا بسی متاسف بودند که چرا این طرف آب جوانها به این جور چیزها حساساند و مثل آن طرف آب برایشان عادی نشده است. نمیدانم این چه حسنی محسوب میشود که آدم حساسیتش را از دست بدهد؟ دست کم به نظر من عوام، آدم سالم در جوانی و نوجوانی باید حساسیتهای مربوط به سن خودش را داشته باشد و از دست دادن آن حساسیتها به هیچ وجه نشانه خوبی نیست. چیزی شبیه این است که نگاتیو مربوط به عکسهای ارزشمندتان را جلوی نور بگیرند و بعد به شما بگویند حالا خیالت راحت باشد، بعد از این هیچ اتفاق خاصی برای حلقه فیلم شما نخواهد افتاد(حالت بدترش این است که آن حلقه فیلم از اول فاسد بوده باشد).
آنقدر نوشتم و پاک کردم که خسته شدم! میخواستم آخر همه آن چیزهایی که حذف کردم، مطلع اولین غزل دیوان حافظ را بنویسم:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بعد با خودم فکر کردم که اگر یادداشتم را نوشته بودم، بهتر بود با آخرین مصرع همان غزل تمامش میکردم:
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها*
داستان تلمبار مشکلات را بارها برای خودم تکرار کردهام،آن هم نه فقط به زبان شعر. حالا وقتش رسیده که حساب و کتاب کنم. برنامهریزی کنم برای آن چیزی که میخواستم و میخواهم و بدانم که وقتی برای n-امین بار حاضری زدم، بعدش دقیقا چه باید کنم. تعداد غیبهای غیر مجازم زیاد شده است.
--------------------------------
تشخیص صنایع ادبیام فوق ضعیف است! یک تشخیص بدجنسانه میگوید این بیت به عربی سروده شده که برای بعضیها فقط شعر باشد. بنابراین دور از چشم حافظ، ترجمهاش را هم مینویسم. نه برای شما، برای معدود کسانی که ممکن است به اینجا سربزنند و ترجمهاش را نداند.
*آنگاه که آنچه دوست می داشتی ملاقات کردی / دنیا را ترک و رها کن .
اگر درست فهمیده باشم طوطیوار حرف زدنش حرف ندارد! مثل آدم حرف میزند. البته نه حرف خودش را میفهمد نه حرف مردم را، مثل خیلی از آدمها. من زبان اصلیاش را نمیدانستم وگرنه دوست داشتم یک جوری که بفهمد به آن پرنده بگویم که از دیدنش وسط کوچه شوکه شدهام و امیدوارم آزادیاش دوام داشته باشد. در آن صورت مسلما ترجیح میدادم آن کسی که خودش را به اشتباه صاحب آن مرغ مینا تصور میکرده، این حرف را نشنود یا به زبانی که مرغ میناها آن را میفهمند آشنایی نداشته باشد.
بعد از مبادله اسرا و اجساد سربازان بین حزبالله و اسرائیل در صفحه نخست بیبیسی فارسی چشمم به مقاله بامزهای روشن شد که انگیزه جدی برای نوشتن در حواشی سیاست در ایکس ایجاد کرد ولی امروز هرچه جستجو کردم نیافتمش! گویا به نظر دیگران هم بیش از حد جالب بوده و چون بیبیسی اصولا یک سایت طنز محسوب نمیشود، حذفش کردهاند (خدا نبخشایدشان که وقت ما را برای جستجوی بیهوده در آرشیو سایتشان و گوگل تلف کردند و سوژه نابمان را از ما گرفتند). قسمت جذابش آن بخشی بود که بعد از اشاره به عدم اطلاع اسرائیل از زنده نبودن دو سربازش نقل قولی با این مضمون آورده بود که این مبادله نشان از توجه دولت اسرائیل به اصول اخلاقی و انسانی دارد طوری که حاضر است حتی برای پس گرفتن اجساد دو سربازش چنین هزینهای را بپردازد. خواستیم از همین وبلاگچه به علمای اخلاق و اسوههای انسانیتی که چنین فضاحتی برای دولتشان بارآوردند پیشنهاد بدهیم که برای نشان دادن انسانیت و اخلاقشان از فرصت باقیمانده جهت به دست آوردن زنده یا مردهی ران آراد هم استفاده کنند و علاوه بر تنویر افکار عمومی، مشت محکمی بر دهان یاوهگویانی بکوبند که این حادثه را شکست اسرائیل و اشتباه سرویسهای اطلاعاتی این دولت ارزیابی کردهاند. مخصوصا اگر خوششانس باشند و خلبان مذکور به بهشت رفته باشد لازم است این فرصت را غنیمت شمارند و ثابت کنند که این هزینهها نه به اشتباه که از روی عمد و برای دوام آدمیت از جیب اسرائیل میرود تا بعضی ها شعر نگویند که مثلا از همان روزی که کودکان معصوم در جنگ سی و سه روزه لبنان کشته شدند، آدمیت مرده بود. البته اگر چیز قابل توجهی برای هزینه کردن باقیمانده باشد چون در حال حاضر لبنان اسیری در زندانهای اسرائیل ندارد!
شرکتهای بورسی معمولا با نمادشان در بورس شناخته می شوند. حرف اول این نماد مشخص کننده گروه شرکت است. به عنوان مثال، اول نماد شرکتهایی که به گروه خودرو و ساخت قطعات تعلق دارند،حرف خ است و اول نماد شرکتهایی که به گروه مواد و محصولات دارویی مربوط می شوند حرف د می آید. مثل خسایپا برای شرکت سایپا و دامین برای شرکت دارویی امین. بعضی از این نمادها از بقیه جالبترند، مثل:
درازک نماد شرکت دارویی رازک
خرینگ نماد شرکت رینگ سازی مشهد
یکی گفته است:
خداوند بینهایت است و لامکان و بیزمان، اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید و به قدر آرزوی تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا میشود.
و آن دیگری گفته است:
تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
سخن اول منسوب به ملاصدرا و دومی منسوب به ابنسیناست.
***
اصولا از درک کسانی که همه را به استفاده از عقل دعوت میکنند ولی خودشان حتی به این اندازه که بفهمند ظرفیت عقل بشر محدود است عقل به کار نمیبرند، عاجزم! از خدایانی که این جماعت به اندازه عقل خود فرود میآورند هم خوشم نمیآید مخصوصا آن زمانی که این خداوند از هوای نفسشان فراتر نمیرود. به علاوه، آزادی(؟) محدود به خور و خواب و خشم و شهوت را هرگز انتخاب نمیکنم .
من از آن روز که در بند توام آزادم
و بندگانت را -که تو را به آنان شناختهام - دوست دارم:
شرافتمندانی که عاشق شدند و به سوی خدای بینهایتشان بالا رفتند و در چارچوب عقلشان نماندند تا خدایی به قدر عقل خود فرود آوردند.
- در ایران سکههای ده تومانی و بیست و پنج تومانی و پنجاه تومانی ظاهرا بنا بر سلیقه افراد به صورت متنوعی ضرب میشوند. شاید به نظرشان سکه هم چیزی شبیه تمبر است. به هر حال تقریبا همه به این تنوع ِ بیش از حد عادت کردهاند یا دست کم با آن کنار آمدهاند.
- من به اسکناسهای دو هزار تومانی به دلیل تصویر میدان امام (نقش جهان سابق) بر یک روی آن و علاقهای که به شهرم اصفهان دارم، نسبت به سایر اسکناسها، بیشتر دقت کردهام (در واقع گمان میکردم که به این اسکناس خاص توجه بیشتری داشتهام)
این دو مقدمه را نوشتم که بروم سر اصل ماجرا:
چند روز پیش که از خودپرداز پول گرفتم، برای اولین بار متوجه شدم * که اسکناسهای دوهزار تومانی ما هم دست کم دو نوع هستند: عکس امام روی اسکناسهایی که امضای آقای دانش جعفری را دارند با عکس امام روی اسکناسهای قدیمیتر که به گمانم به زمان وزیر قبل از ایشان مربوط میشود متفاوت است. در لحظه اول یک سوء ظن جدی به دستگاه خودپرداز پیدا کردم .با خودم فکر کردم در این مملکت گل و بلبل ما ماشینها هم پول تقلبی به آدم میدهند و لابد از فردا اختلاس میکنند. بعد که دیدم فاکتورهای امنیتی هر دو اسکناس بدون ایراد است متوجه شدم که این ادامه همان فرایند ناخوشایند تغییر سال به سال سکههاست.
______________________
*همیشه اینقدر تاخیر ندارم ولی گاهی...
چند سال پیش یک باند کلاهبردارد با سوء استفاده از تازهوارد بودن یورو در اروپا و عدم آشنایی مردم با آن، اسکناس سیصد یورویی چاپ و وارد بازار کرد. البته اسکناس سیصد یورویی قبل از اقدام کلاهبردارانه آنان اصولا وجود نداشت! به گمانم باید خدا را شکر کنیم که پولمان ارزش چندانی ندارد و گرنه نظایر آن گروه کلاهبردار وسوسه میشدند بیایند در کشوری اسکناس چاپ کنند که اسکناسهای نسبتا درشتش هم به راحتی و بدون اطلاع رسانی گسترده تغییر شکل پیدا میکنند.