سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

دوست من به دلیلی در اورژانس بیمارستان لقمان بستری شده بود. می‌گفت از غروب که آنجا بودم تا صبح چندین نفر را که اقدام به خودکشی کرده بودند اما در مرحله مسمومیت مانع مردنشان شده بودند ، به آنجا آوردند. یک حساب سرانگشتی کردم که اگر هر اورژانسی نصف این هم مورد خودکشی ناموفق داشته باشد یعنی که ... .حال بدی پیدا کرده بودم: آمیخته‌ای از ترس و ناامیدی و یک‌سری احساسات مبهم دیگر. بعدها از یک منبع مطلع شنیدم که برای مسمومیت‌های شدید معمولا به اورژانس بیمارستان لقمان مراجعه می‌کنند و این‌طوری نیست که شبی حد اقل (5×تعدادبیمارستان‌های تهران) نفر در این شهر اقدام به خودکشی با قرص کنند! 

نتیجه اخلاقی و آماری: قبل از تعمیم شرایط پیش چشممان به کل جامعه لازم است مطمئن شویم که نمونه آماری مناسبی را برای بررسی انتخاب کرده‌ایم.

م. و.
۰۳ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نوشته هایم را بالا و پایین می کنم که وارد اتاق می شود و خبر می دهد از کشته شدن یک ورزشکار. گفت دیشب در فلان محل چاقو خورده و می گویند خانه شان فلان جای کرج است. اسمش را به خاطر نمی آورد و اصلا مطمئن نبود که شنیده باشد اما می دانست که قهرمان پرورش اندام بوده. بیشتر از این لازم نبود بگوید که ساعات پایانی روز عید حالم خراب شود و یادم بیاید که دیده بودمش در برنامه صندلی داغ نوروز همین امسال و یادم بیاید که گفته بود پدرش وقتی خبر موفقیتهایش را می شنود خوشحال می شود و پیگیر اخبارش است. اینکه در مجموع نتیجه گرفته بودم آدم جالبی است و احساس غریبی بعد از دیدن آن برنامه پیدا کرده بودم، یک جور احساس دلسوزی بود که سعی می کردم با دلایل مسخره توجیهش کنم. ایکس کوچک را پیدا می کنم یک گوشه ای و می گویم خفه ام می کند این فکر که آن پدر پیری که پیگیر موفقیتهای این پسر بود چه حالی پیدا کرده است بعد از شنیدن این خبر، اصلا چطور باید این پسر را ببیند با گلوی پاره. می گویم تا شاید سبک بشوم که نمی شوم. چند ساعت بعد در خبرها می بینم که چهلم پدرش بوده است.  خدا صبر دهد به خانواده اش، می گویند که داغ هر عزیز معادل صد درجه استرس به آدمیزاد وارد می کند و اگر این استرس به سیصد درجه برسد شخص ممکن است دیوانه شود. می گویم خدا صبرشان بدهد و امیدوارم که این دعای صبوری در حقشان مستجاب شود اما اگر پدرش زنده بود امیدی نداشتم که توان صبوری داشته باشد...داغ جوان را نمی شود تحمل کرد. بعد از چنین مصیبتی ممکن بود زنده بماند اما یقینا نمی توانست زندگی کند.

×××

عصر روز نیمه شعبان ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به کار شده اند که یادم بیاید آن مصیبت عظمای  جد بزرگوارت را وقتی که همه گفتند حسین جان داده...علی علی الدنیا بعدک العفی

م. و.
۲۸ تیر ۹۰ ، ۰۲:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند سال کلنجار رفتم با خودم که یک جای دیگر بنویسم، نشد! نمی‌توانم  دو تا وبلاگ داشته باشم، خیلی چیزهای دیگر هم وجود دارند که دو تا شدنشان را دوست ندارم. از این یکی یکی‌های خاص اما زیاد دارم، خودم یکیشان هستم. همین خودی که حجاب خود است و کاش از میان برخیزد...

خلاصه اینکه آمده ام اینجا که حاضری بزنم. شاید علت غایب بودنم در جاهای دیگر همین حضور در اینطور جاهاست. دلیلش هرچه باشد نتیجه اش خوب نیست. بد است که "ماییم که در غیبت کبری هستیم". این عدم حضور دائمی عیب بزرگی است برایم. برای همه آنهایی که می دانند "او منتظر است تا که ما برگردیم " اما به روی خودشان نمی آورند.

م. و.
۲۵ تیر ۹۰ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

او که به خود دعوت نکرده بود. نیامده بود "انا ربکم الاعلی" سر بدهد. دست کم در نظر بنی اسرائیل دلسوز بود، حتی دلسوز فرستاده تو هم بود که او خدای حقیقی را فراموش کرده است. گفته بود "هذا الهکم و اله موسی فنسی". به بیانی برای کلیم هم تاسف خورده بود. البته از خودش راضی بود بابت هدایت مردم به پرستش گوساله. بعدها اعتراف کرده بود که "بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من اثر الرسول" و چنان شده بود که "سولت لی نفسی". فریبکاری نفس هلاک می کند حتی کسی را که چشمش چیزی را دیده که دیگران ندیده اند و دستش به رد پای جبرئیل رسیده است! اما این تمام حکایت گوساله پرستی بنی‌اسرائیل نبود. آنها به چند بت بی‌صدا هم راضی‌تر بودند تا یگانه‌ای که نجاتشان داده بود و پیشتر، در گذر از کنار بت‌پرستان، گفته بودند "یموسی اجعل لنا الها کما لهم ء‌الهة". از موسی بت خواسته بودند و موسی نصیحتشان کرده بود. دیگر به زبان نیاورده بودند اما دلخواهشان همان بود. حالا بت داشتند آن هم صدا دار "عجلا جسدا له خوار". یک چیزی را آرزو کرده بودند و بهترش نصیبشان شده بود! هارون خواست مانع گوساله پرستی‌شان شود. مزاحم بود. جوابش دادند که "لن نبرح علیه عکفین حتی یرجع الینا موسی" منتظر می‌مانیم که موسی برگردد، نه برای اینکه سخن هارون را از دهان او بشنوند، منتظر بودند که موسی هم با آنان به گوساله سجده کند. گمانشان این بود که هر کسی مثل خودشان گوساله دوست می‌شود چراکه " اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم".

***

امیر مومنان فرمود: اما ان لکل قوم سامریا

م. و.
۳۰ شهریور ۸۸ ، ۱۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عمر سعد شخصی را نزد حضرت فرستاد تا علت آمدنش به کربلا را جویا شود. حضرت فرمود: «مردم شهر شما به من نامه نوشته‌اند و مرا دعوت کرده‌اند. اگر از آمدنم ناخوشنودید باز خواهم گشت.» عمر بن سعد تا از پیام امام مطلع گشت گفت:

امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!

به علاوه او امیدوار بود که پیروزی در جنگ با حسین علیه السلام او را به حکومت ری برساند!

یادم باشد: باید مجموعه امیدواری‌هایم را بررسی کنم...

 

م. و.
۱۸ دی ۸۷ ، ۲۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

صبح بعد از نماز از خانه بیرون می آیم. بعضی از کارهایم را باید قبل از ظهر انجام بدهم. راه رفتنم به دویدن شبیه تر است. بالاخره حدود ساعت ده و نیم خودم را به ایستگاه دروازه دولت می رسانم و سوار بی آر تی می شوم. یکی معترض است که چرا این فلان و بهمان‌هایی که می‌خواهند به راهپیمایی بروند جای او را در اتوبوس تندرو (چه اسم بی مسمایی!) تنگ کرده‌اند. آن یکی که چند لحظه قبل آدرس نزدیکترین ایستگاه به میدان فلسطین را پرسیده بود، از خودش و همراهانش دفاع می‌کند. من استثنائا این بار تصمیم می‌گیرم که نخود این آش شوم و یک نکته مهم را برایشان تبین می‌کنم: مقصد شما و ایشان هرجا که باشد، وقتی کرایه‌تان را داده باشید، به یک اندازه حق دارید سوار اتوبوس بشوید. ساکت می‌شوند!

حدس می‌زنم که جمعیت آن قدری باشد که مثبت و منفی یک ایکس تاثیری بر آن نداشته باشد (البته مسلما برای ایکس خیلی تفاوت دارد که بین جمعیت باشد یا نباشد). دلیلم فقط شلوغی غیر عادی مسیر نیست. صبح قبل از ساعت نه، وقتی در مسیرم یکی از مغازه‌دارهای جوان  از مغازه‌اش بیرون آمد و از راننده یک تاکسی‌ که آنجا پارک کرده بود، پرسید امروز شما تا نزدیکی‌های محل راهپیمایی می‌روید یا نه و جواب مثبت شنید، حس غربتم در آن گوشه شهر کمتر شد. بعد هرچه نزدیکتر شدم بیشتر و بیشتر این سوال را شنیدم: چطور می‌شود تا میدان فلسطین رفت؟ 

کنارم چند جوان ایستاده‌اند که مرا یاد جوانی‌ام می‌اندازند از این جهت که از دید عوام و آنهایی که خودشان به اشتباه حس می‌کنند جزو خواص‌اند، بهشان نمی‌آید که به راهپیمایی بیایند. یکیشان محل صندوق کمیته‌امداد برای کمک به مردم فلسطین را که مردم دورش جمع شده‌اند و به علت کوتاه بودن پایه‌های صندوق فقط مردی که کنار آن ایستاده قابل رویت است، به دوستانش نشان می‌دهد و می‌گوید شما که می‌دانید به هرکس اینجا بیاید جایزه می‌دهد، بروید آنجا جایزه‌تان را بگیرید مزدورها. حس آشنایی‌ام بیشتر می‌شود. توی دلم می‌گویم شوخی‌هایشان هم شبیه شوخی‌های خودمان است.

بعد از راهپیمایی تردید دارم که به کتابخانه دانشگاه تهران بروم یا به کتابخانه پلی تکنیک. دومی را انتخاب می کنم؛ کتابها را می گیرم به اضافه چهار سلام چو بوی خوش آشنایی از دوستان امیرکبیری و کتابداری که خیلی زود شناسایی ام می کند.

نهم دی ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت هجری خورشیدی... .

م. و.
۱۰ دی ۸۷ ، ۰۰:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شاید مدرسه هم برود. ممکن است کلاس اول یا دوم دبستان باشد (این روزها از قد و قواره بچه ها نمی‌توانم سنشان را تخمین بزنم، از رفتارشان نیز). پیداست که لباسش را دوست دارد، زیاد. شاید بعضی از هم سن و سالهایش آرزو کنند جای او باشند (مثلا همان دخترکی که کنارش محو لباس او شده است). بعید می‌دانم باورش بشود که آدم بزرگها -دست‌کم آنهایی که این لباس برایشان خیلی کوچک است- هرگز چشمداشتی به لباس او ندارند. نمی دانم، نمی‌داند که روزی نه چندان دور بزرگ می‌شود و دیگر جا نمی‌گیرد در این لباس زیبا یا می‌‌داند و فراموش کرده است. به هر صورت باعث می شود که یادم بیاید که روزی نه چندان دور بزرگ می‌شوم و دیگر جا نمی‌شوم در این دنیایی که دوستش دارم و خواهم فهمید که چرا آدم بزرگهایی که می‌شناختمشان هرگز حسرتش را نمی‌خوردند.

م. و.
۲۳ آذر ۸۷ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

سایت‌های بهزیستی و کمیته امداد را دیده‌اید؟ پیشنهاد می‌کنم بخش پرداخت کمک به صورت آنلاین این سایتها، یعنی دقیقا اینجا و اینجا را ببینید.

م. و.
۰۸ آبان ۸۷ ، ۰۵:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

باید نگاه آدمیزاد مثبت باشه! چه ایرادی داشت؟ ماده ٢۵ لایحه حمایت از خانواده رو می‌گم. نه اینکه از وقتی که پدران و مادران ما یادشون میاد، این مسأله که «مهریه رو کی داده، کی گرفته؟» مطرح بوده و هیچ جواب قابل قبولی هم براش وجود نداشته؟ چه معنی داره که این مساله به عنوان open problem  باقی بمونه؟ تازه اگه اون ماده رو حذفش نمی کردن، تعداد زندانیان مذکر کمتر می شد. حالا ممکنه به نظر منِ عوام راه حل جلوگیری از زندان رفتن آقایونی که از عهده دادن مهریه خانومشون برنمیان این باشه که وقتی می خوان مهریه تعیین کنن، یه چیزی ارائه بدن که معلوم بشه دست کم موقعی که دارن تعهد پرداخت میدن، از عهده دادن ده درصد مهریه برمیان. نه این که دارایی خودشون و خانواده شون روی هم معادل یک دهم مهریه مقرر شده  هم نیست و صرفا به دلیل اعتماد به نفس بالا معتقدن که از عهده پرداختش برمیان اونم عند المطالبه! البته در همین زمینه خیلی چیزهای دیگه هم به ذهن ساده بنده می رسید که نمی نویسمشون. لابد راه دیگه وجود نداشته که بزرگان نشستن به این نتیجه رسیدن که تنها راه ممکن برای جلوگیری از تعیین مهریه های غیر قابل پرداخت، مالیات بستن به اوناست. تازه این طوری جواب اون سوال قدیمی هم تا حدی داده می شد. مردم می فهمیدن که مهریه رو دولت می گیره و هر جا مجلس خواستگاری بود دنبال جواب این سؤال نمی گشتن که برن به نام خودشون ثبتش کنن. مسلما فواید دیگه ای هم داشت. بازم می گم، حیف شد حذفش کردن

م. و.
۲۲ شهریور ۸۷ ، ۱۷:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

اینجا نوشته بودم که در روزگاری نه چندان دور، فرانسوی‌ها به عنوان راه حل پیشنهاد کرده بودند که یک عدد بمب هسته‌ای بدهند به عراق که آن را به مصرف توقف جنگ برساند! با توجه به این که رؤسای جمهور پیشین فرانسه متعادل‌تر از سارکوزی به نظر می‌رسیدند، عجیب نیست که این یکی در زمان صلح، نه به یک بمب برای ایران که به بمباران ایران فکر می‌کند. حیف که نمی‌شود به این جناب سارکوزی ناسزا گفت.*

نتیجه: یک سری بمب (احتمالا از نوع هسته ای) روی دست فرانسوی‌ها مانده است که می‌خواهند به هر صورت ممکن آن را مصرف کنند اما تلاش چند ساله‌شان بی‌نتیجه مانده است.

ــــــــــــــ

*یک دلیل ساده‌اش این است که هرچیزی برای آدم حسابی‌ها ناسزا محسوب شود، برایش سزاوار است.

م. و.
۱۵ شهریور ۸۷ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر