سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

هیچ جذابیتی برایم نداشت. با وجود این، آخرین بار که از جلوی نمایشگاه خیابانی انجمن معتادان گمنام رد می‌شدم، تقریبا به اجبار، یک دسته از بروشورها و جزوه‌هایشان را به دستم دادند. اعتراف می‌کنم که از خواندنشان پشیمان نیستم.

گویا از بین انوع متعدد معتادان،‌ فقط معتادان به مواد مخدر هستند که به صورت گروهی اقدام به ترک می‌کنند و اتفاقا نتایج خوبی نیز می‌گیرند. اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد این است که اگر امر به معروف و نهی از منکر به درستی در جامعه اجرا شود،‌ خیلی از عادات بد و انواع دیگری از اعتیادهای رایج، به همین خوبی قابل درمان خواهند بود. مایه تاسف است که ما در جامعه  به اصطلاح پاک خودمان نمی‌توانیم کاری را که آنهای در جامعه -به اقرار خودشان- بیمارشان انجام می‌دهند، به درستی انجام بدهیم. دلسوزی و خیرخواهی و شبیه خود دانستن عناصر اجتماع و سعی جدی در بهبود آن کاری است که آنهادر انجمنشان به گونه قابل تحسینی از عهده‌اش برآمده‌اند. دومین چیزی که به نظرم رسید شاید در نگاه اول به نظر مسخره باشد اما به گمانم به عنوان یک پیشنهاد، برای کسانی که از ضعف اراده‌شان شکایت دارند قابل بررسی است: شرکت در جلسات ترک گروهی معتادان به مواد مخدر و کشف راز تقویت اراده در کسانی که به نظر اغلب ما - که دچار اعتیاد به مواد مخدر نیستیم- انسانهایی سست اراده‌اند!

م. و.
۰۵ تیر ۸۷ ، ۲۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم که دوست مهربانمان یک لیوان از آب چشمه برایت آورده است، یادت هست؟ قبلا هر بار که از خواص آب آن چشمه می‌شنیدی حسرت می‌خوردی و حالا یک لیوان پر از آن آب داشتی. همان روز دوست(؟) دیگری به خانه‌تان آمد و آخرین تابلوی آبرنگی که کشیده بود را نشانت داد. عنوانش را بهشت گذاشته بود و تو چقدر لذت بردی از گلهای رنگارنگی که در بهشتش کشیده بود. او هم از ویژگی‌های آب چشمه شنیده بود و می‌خواست در ازای تابلوی بهشتش کمی از آب چشمه را از تو بگیرد. او حتی شینده بود که اگر از آب چشمه برای کشیدن تابلوهای آبرنگش استفاده کند تابلوهایش زیباتر می‌شوند. این را به تو هم گفت و خواست که آن یک لیوان آب چشمه را با او قسمت کنی و تو برایش توضیح دادی که یک لیوان آنقدر کم است که نمی‌شود آن را با کسی قسمت کرد و از اینها گذشته برای درمان بیماری‌ات به آب چشمه نیاز داری. او دیگر چیزی از آب چشمه نگفت و شروع به صحبت از رنگ گلهای تابلوی بهشت کردید. گفتی که عاشق رنگهای تابلو هستی و آن دوست(؟)‌ لطف کرد و جعبه آبرنگش را در آورد. هر بار که از رنگی تعریف می‌کردی با اجازه خودت قلم‌مویش را به آن رنگ آغشته می‌کرد و بعد آن را در لیوان آب چشمه می‌شست تا تو هم از آن رنگ داشته باشی. تو تشکر می‌کردی و در تمام مدت چشمانت به تابلو دوخته شده بود. صحبتتان که تمام شد او تابلویش را برداشت و ابراز تاسف کرد که نتوانسته بهشتش را با کمی از آب چشمه تو معاوضه کند و رفت. خواستم بدانی که خودت خواستی آن آب زلال، سیاه شود. مقدار زیادی از رنگهای قرمز و آبی و سبز و ... را اگر با هم مخلوط کنیم سیاه می‌شود. می‌دانم که حالا نه به درد نوشیدن می‌خورد و نه حتی از دیدنش لذت می‌بری؛ اما عزیز دل، خودت خواستی که تمام رنگها را داشته باشی.

م. و.
۰۱ تیر ۸۷ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برایم نوشته بود:"بزرگی می‌گفت وقتی مطهری به پاسخگویی مارکس می‌رود و ما مطهری را یک قهرمان می‌دانیم،‌باید برای مارکس هم همان میزان احترام قائل باشیم."

***

 در یک مصاحبه تلویزیونی شنیدم که یک روز آقای مطهری از یکی از دوستانش خواسته بود که جزوات تفسیر قرآن گروه فرقان را برایش بیاورد تا آنها را نقد کند. آن دوست تذکر داده بود: در شان شما نیست که این کار را بکنید. جوابی با این مضمون شنیده بود که به نظر شما اگر جوانی با خواندن این جزوه‌ها دچار انحراف شود، مسؤولش کیست؟

م. و.
۳۰ خرداد ۸۷ ، ۰۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آخر ایمیلم یکی از غزلهای فاضل نظری را نوشته بودم. نسخه ارسال شده ایمیل را که نگاه کردم، دیدم جای مقطع غزل خالی است! نمی‌دانم چطور پاک شده بود، آن یک بیت جامانده را جداگانه نوشتم و فرستادم:

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست...

این بیت آزاد شده از غزل ذهنم را به عقب برگرداند. در خلوت مرور می‌کنم:

-لحن بسیار امیدوار همسر یکی از چهار دیپلمات  ربوده شده‌ی ایرانی به بازگشت او، در یک میزگرد تلویزیونی(بعد از بهار هشتاد و پنج)

-سؤال همراه جوانم در مورد عبارت شهید حاج احمد متوسلیان روی جلد یک کتاب (بیست و یکمین نمایشگاه کتاب تهران)

-خبر درگذشت پدر حاج احمد متوسلیان

....

این‌ها بهانه می‌شود که دوباره سراغ شعر پدر-دخترانه‌ی عظیم زارع بروم:

ای پیش‌پرواز کبوترهای زخمی‌              بابای مفقود الاثر، بابای زخمی

ادامه شعر را  از اینجا می‌توانید بخوانید.

م. و.
۲۴ خرداد ۸۷ ، ۱۷:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

ایکس کوچک مهمان اینجانب بودند...

ایکس کوچک[نگران]: همیشه از این راه می‌ری؟راه دیگه‌ای نیست؟

ایکس: چرا هست! ولی خیلی طولانی‌تره. (توضیح: ایکس به واکس کفشش حساس است و  راه خاکی مذکور را با درنظرگرفتن این حساسیت انتخاب کرده بود )

ایکس کوچک[شیطان]: ما نقشه‌بردارها به این می‌گیم راه مالرو.

ایشان در ادامه توضیح دادند که یک راه مال‌رو را در نقشه با چه نوع خطی نشان می‌دهند و ... .  البته ایکس هم دفاعیات خودش را داشت مبنی بر این که اساسا مقید به درنظرگرفتن قضیه حمار است!

 

م. و.
۲۳ خرداد ۸۷ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مردى خدمت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) رسید و حضرت به او فرمود: آیا تو را بر امرى که به بهشت داخل مى کند راهنمایى کنم؟ مرد عرض کرد: بله اى رسول خدا، حضرت فرمود: ببخش از آنچه خدا به تو داده؛ مرد عرض کرد: اگر من نیازمندتر باشم نسبت به کسى که مى خواهم به او کمک کنم؟ حضرت فرمود: به یارى مظلومان بشتاب؛ عرض کرد: اگر من از همه مظلومتر باشم؟ حضرت فرمود: مشورت بده (راهنمایى کن که از چه کسى کمک بگیرد)؛ عرض کرد: اگر من از همه بیشتر به مشورت نیاز داشته باشم؟ حضرت فرمود: سکوت کن جز از خیر، آیا دوست ندارى که یکى از این خصلتها در تو باشد که تو را به بهشت برساند؟

ایکس -که مطابق معمول دنبال مسیرهای آسان و میانبر است- عرض کرد: سخت‌تر  از راه چهارم وجود ندارد! به صرفه‌تر است که بروم از خدایم چیزی بگیرم که آن را ببخشم یا کاری کنم که هیچ‌وقت مظلومترین نباشم یا عقلم را جمع کنم‌ و توانایی مشورت دادن پیدا کنم، تا اینکه روی زبان سرکشم سرمایه‌گذاری کنم که این روزها با دستانم همدست شده است(همین وبلاگچه یک نمونه از موارد تبانی دست و زبان ایکس می باشد). البته راه چهارمی یک حسنی دارد و آن خلوت بودنش است. معمولا در یک جاده خوب و خلوت می‌شود با سرعت بیشتری حرکت کرد.

م. و.
۲۱ خرداد ۸۷ ، ۱۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

البته کسی نظر ایکس را نپرسیده است،‌ این صرفا عکس العمل آمیخته با سکوت اوست نسبت به مباحثات به زعم او بیهوده‌ای که از دیگران راجع به دین پدر و پدرخوانده و خود اوباما می‌شنود.

ظاهرا که اوباما فقط یک سیاستمدار است؛ نه از آن نوعی که سیاستشان عین دیانتشان است یا قرار است که باشد، از آن نوعی که توانایی نسبتا بالا و قصد جدی برای انجام انواع فعالیتهای منفعت‌طلبانه‌ دنیوی را دارند.

پا نوشت:

ایکس کوچک نظر می‌دهد که شاید اشتباه کرده باشی! البته راست می‌گوید و صد البته این از معدود مواردی است که اگر اشتباه کرده باشم، خوشحال می‌شوم.

م. و.
۱۹ خرداد ۸۷ ، ۲۱:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبود هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود 

م. و.
۱۹ خرداد ۸۷ ، ۱۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

می‌دانم اگر بعد از این بنویسم، چطور چیزی از آب درمی‌آید. همین دانستن است که باعث می‌شود دیگر دلیلی برای نوشتن نداشته باشم. در عوض یک لیست بلند از دلایلم برای ننوشتن دارم. ترجیحا تلفن‌ها و ایمیل‌هایم را هم جواب نمی‌دهم. معنایش این نیست که ارزش دوستان انگشت‌شمارم را نمی‌دانم. فقط فکر می‌کنم این طور برای خودم و آنها بهتر است.

م. و.
۲۵ فروردين ۸۶ ، ۱۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر

شیث عزیز از تغییرات خودش نوشته بود. البته ایشون هنوز توی لیست سازمان ملی جوانان هستن و هرقدر هم که احساس پیری کنن، این نباید به حس کوچکتر بودنشون از ایکس لطمه بزنه. به هر صورت یه نوعی از احساس رو تو خودشون کشف کرده بودن که خیلی‌های دیگه هم مشابه اون رو دارن ولی زیاد بهش فکر نمی‌کنن:

دیدن کامنت یا ایمیل دوستان به خصوص وقتی از غیبت آدم نگران می‌ِشند خیلی لذت بخش و شاد کننده‌است. اونقدر که هوس می‌کنی هی الکی دیر به دیر بنویسی که نگرانت بشند.

شاید منم یه زمان کوتاه در همون دوره جوانی از نگران شدن اونایی که برام نگران می‌شدن خوشم میومد ولی خیلی زود به این نتیجه رسیدم که این احساس معمولا به پشیمونی ختم میشه. دو تا مثال حداکثری از بین اون چیزایی که باعث شد به این نتیجه برسم رو خیلی خلاصه اینجا می‌نویسم:

-از وقتی که دکتر ناراحتی قلبی دختر خاله‌ام رو تشخیص داد، خاله تمام فکر و ذکرش این بود که دخترش به قلبش فشار نیاره ... . مهربونیش شاید اون زمان خیلی واسه دخترش دلچسب بود ولی بعد از این که قلب خاله ایستاد، دخترش بارها آرزو کرد که کاش در کنار لذت بهره‌مندی از نگرانی‌های پرمحبت مادرش، طعم نگران شدن برای او رو هم چشیده بود.

-یک زوج حدودا شصت ساله در فامیلمون می‌شناختم که بچه‌هاشون مستقل شده بودن و زندگی معمولی داشتن تا این که متوجه شدن متاسفانه خانم خوب خونه سرطان دارن. بعد از اون آقای خونه تقریبا تمام مدت درگیر درمان همسرش بود. تمام سعیش رو هم کرد و خوشبختانه بعد از سه سال، شیمی‌درمانی نتیجه داد (منم اگه جای اون خانم بودم همه اون نگرونی‌ها رو حق خودم می‌دونستم و تا آخر فکر می‌کردم به اندازه کافی درکم نمی‌کنن). با فاصله کمی از شنیدن خبر خوب سلامتی اون خانم، خبر بد بستری شدن همسرش در بیمارستان رو شنیدیم. دکتر گفته بود سرطان پیشرفت کرده و کاری نمی‌شه کرد. دو ماه بعد همه چیز تمام شده بود.

حالا ایکس که سنی ازش گذشته و شیث رو دوست داره دوستانه بهش پیشنهاد می‌کنه که همیشه یادش بمونه اونایی که براش نگران میشن عزیزترین کسانش هستن و چون نگرانی احساسیه که تحملش سخته، شیث ناز نباید دوست داشته باشه بهترین‌هاش دچار این حس بشن. به‌‌علاوه همه اونایی که نگران ما میشن مثل خودمون انسان و دچار ضعفها و ناراحتی‌‌هایی -شاید بیشتر و شدیدتر از اونی که به خاطرش نگران ما هستن- باشن که ما ازش بی‌خبر باشیم و اون وقتی که غرق چشیدن لذت محبت سیال یه عزیز هستی ممکنه و احتمالش زیاده که فراموش کنی لازمه تو هم نگران او باشی.

م. و.
۲۴ فروردين ۸۶ ، ۰۵:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر