سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

 

 إنَّ اللهَ و ملائکتهُ یُصَلّونَ عَلى النّبی یا أیها الذینَ آمنوا صلّوا عَلیهِ و سَلِّمُوا تَسلیماً

م. و.
۱۷ فروردين ۸۶ ، ۰۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

آمریکایی‌ها هیچ عجله و انگیزه‌ای برای  آزاد کردن  دیپلمات‌‌های ایرانی ندارند. انگلیسی‌ها هم تا همین اواخر یک خواب پر  از  پنبه‌دانه می‌دیدند در دنیایی که اسراییل توانست برای  آزاد کردن ۲ نظامی‌اش  به لبنان  لشگرکشی‌  کند، می‌شود به بهانه‌ی  آزاد کردن  ۱۵ نظامی‌ تحریم ایران را تسریع کرد. آنها با امیدواری  زایدالوصفی یک دسته گل به آب می‌دهند و ایرانی‌ها هم آن دسته  گل را یکجا در آبهای خودشان از آب می‌گیرند. البته واضح و مبرهن است که  آزادی سربازان انگلیسی از اهمیت ویژه‌ای برای دولت  بلر برخوردار است. در این  راستا کوشش‌های  فراوانی صورت گرفته است و تا کنون  تعدادی از این سربازان برای حفظ سهم(؟) بریتانیا از ثروت عراق از  قید حیات آزاد شده‌اند. با وجود  این  به نظر می‌رسد مردم  انگلستان تا قبل  از آن که رسانه‌های آن  کشور  حسابی شیرفهمشان کنند،‌  به اندازه کافی از این موضوع آگاه نبودند.  حالا خوشبختانه آنها  خوب  می‌دانند  که دولتشان از هیچ کوششی   برای آزاد کردن  جگرگوشه‌‌های آنها دریغ نخواهد کرد و -اگر خدا بخواهد- می‌شود امیدوار بود که دولت انگلیس تحت فشار افکار عمومی برای معاوضه  دیپلمات‌های ایرانی با ملوانان دربند -که نزدیک بود مجانی آزادشان کنیم-  وارد مذاکره شود.

م. و.
۱۲ فروردين ۸۶ ، ۱۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
 بارالها!

تو اطمینان من در هر اندوهى،

و امید من در هر سختى،

و در هر امرى که بر من وارد شود، توشه‌ام تواى،

چه بسیار گرفتاری‌ها که ...

قلب‌ها در آن ناتوان،

و چاره‌اندیشى در آن بى‌فایده،

و کارها در آن بى اثر،

و دوران و نزدیکان و دوستان در آن درمانده،

و دشمن در آن شاد مى‌گردد،

آن گرفتارى را با تو در میان گذارده،

و شکایت آن را نزد تو آوردم،

در حالى که در آن تنها امیدم به تو است و نه جز تو،

و تو گشایش عطا فرمودى؛

و آن را برطرف ساختى و مرا کفایت کردى .  

 

منبع:سایت امام رضا علیه السلام

م. و.
۲۸ اسفند ۸۵ ، ۲۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

   «هر قدر هم گرفتار باشم یک شکایت‌نامه رسمی تنظیم می‌کنم. این دفعه کاملا مصمم هستم. دست کم این‌طوری کمی‌سبک می‌شوم» راه بندان کلافه‌ات کرده است. دیگران شاید با خونسردی به باز شدن راه فکر می‌کنند ولی فکرهای تو همین‌هاست که نوشتم.

   شب برایش می‌نویسی: بدجوری شاکی‌ام از بی‌ستاره بودنم. حسود نیستی ولی به نظرت می‌آید حق داری به این بی‌عدالتی معترض باشی که بعضی‌ها کهکشان دارند اما برای تو دریغ از یک ستاره‌ی کم‌نور. کاغذ نامه‌ات با اشکهایت حسابی خیس شده است. از پشت لا‌یه‌ی اشک تار می‌بینی. نور اتاق هم کم است. حس بدبختی‌ات با ترکیدن لامپ صد وات بالای سرت کامل می‌شود. یادت می‌آید که اصلا آدرسش را نداری. یک بلایی سر دلت می‌آید شبیه همان چیزی که برای لامپ بالای سرت اتفاق افتاد. نمی‌توانی تشخیص بدهی که شکست یا ترکید. خوابت می‌برد. خواب یک کنفرانس نجومی را می‌بینی در مورد مرگ ستارگان. بعد تو عالمانه به خورشید نگاه می‌کنی و زیرلب می‌گویی ستاره‌ی مردنی! وقتی بیدار می‌شوی یک پیام کوتاه روی یکی از خرده‌های دل متلاشی‌ات پیدا می‌کنی که چشمت را بیشتر از تمام ستاره‌های دنیا روشن می‌کند: من نشانی تو را دارم.

م. و.
۲۷ اسفند ۸۵ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یادم هست معلم تاریخمان وقتی از تلاش رضاخان برای متجدد کردن(!) ایران می‌گفت، به فعالیت‌های مشابه  و گاهی شدیدتر کمال آتاترک در ترکیه هم اشاره می‌کرد. مثل این که او خواندن نماز و اذان و اقامه را هم به زبان ترکی استانبولی تغییر داد و حروف لاتین را جایگزین الفبای عربی کرد. هنوز هم در آن کشور از حروف لاتین استفاده می‌شود. خلاصه این که خط و زبانشان برایشان مهم است(هرچند  خطشان هم مثل شاعرشان(؟) عاریه‌ای باشد). حالا چرا اصرار دارند دنیا مولانا را که اشعارش به فارسی و عربی است، به عنوان شاعر آن مملکت بشناسد، در ذهن کوچک ایکس نمی‌‌گنجد. افغان‌‌ها حق دارند مولانا را به اعتبار بلخی بودنش و فارسی زبان بودن خودشان از مفاخر کشور خود بدانند. مسلما این مانع ابراز ارادت آنهایی که اشعار مولانا یا ترجمه‌هایش را خوانده‌اند و لذت برده‌اند، نسبت به او نمی‌شود اما مدفون بودن مولانا در قونیه مضحک‌ترین دلیل برای آن است که ترکیه او را شاعر آن کشور معرفی کند. اگر هم به اقامت او در قونیه استناد می‌کنند که لابد هریک از ممالک عراق و سوریه هم حق دارند بگویند چون مولانا مدتی در کشور ما بود و اتفاقا در شعرهایش از زبان عربی هم استفاده کرده است، متعلق به کشور ماست!
این که یونسکو به پیشنهاد ترکیه سال ۲۰۰۷ را به نام مولانا نامگذاری کرده است، ایکس را ناراحت می‌کند چون احتمالا می‌تواند به شاعر‌دزدی همسایگان ترکمان رسمیت ببخشد. با وجود این می‌تواند بهانه باشد برای این که ایکس از دوستانش خواهش کند اگر کلیک رنجه فرموندند و مهمان وبلاگچه او شدند، یک بیت از مولانا در بخش نظرات این یادداشت بنویسند.

م. و.
۱۹ اسفند ۸۵ ، ۲۳:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

پس چون[برادران] براو وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، ...سرمایه‌ای ناچیز آورده‌ایم...بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد»

جایی نزدیک گنبد سبزش، غصه‌دار بودم که چقدر دستم خالی است. آن روز یک غریبه دمپایی کهنه‌ام را به دو برابر قیمت نو بودنش خرید (موقع فروش دمپایی‌ام بین خواب و بیداری بودم). وقتی به ایران برگشتیم، قرار شد خاطراتمان را بنویسیم. مسابقه‌‌‌ای برگزار کردند و خاطره‌ی فروش آن دمپایی جزو خاطرات برگزیده شد(جایزه‌اش حدود هفتاد هزار تومان بود).

کاش در حضور کریمی که دمپایی کهنه‌ای را به بیش از هفتاد برابر قیمتش خرید، برای بی‌قیمتی خودم غصه‌ می‌خوردم شاید... .

م. و.
۰۵ اسفند ۸۵ ، ۲۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

این بار که ایکس بر خلاف دفعات قبل روی ضربدر کنار تبلیغات پرشین بلاگ با خشونت کلیک نکرد و رفت که یک سر و گوشی آب بدهد، بعد از کمی طی طریق به کلاس درس سیره نبوی* استاد دلشاد رسید و چون مطمئن نیست که شما حوصله‌ی طی کردن آن مسیر را داشته باشید، یک لینک اینجا  برایتان می‌گذارد که اگر خواستید، به عنوان مستمع آزاد، شش دقیقه از این کلاس را با موضوع  نفی تنفیر و تأکید بر تالیف، تجربه کنید. البته اگر نرم افزارهای مورد نیازش نصب بشوند و از مسیر اصلی‌اش وارد کلاس شوید، شکیل‌تر دیده می‌شود!

*یک درس دو واحدی که در دانشکده مجازی علوم حدیث ارائه می‌شود

م. و.
۲۸ بهمن ۸۵ ، ۲۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز سالگرد بمبگذاری در سامراء است. این شعر را آقای رحیمی به آن مناسبت گفته بود و من آن زمان چند بار خواندمش:

باد یک گوشه رفته کز کرده، تکه‌ای  ابر در دهان دارد

که وزیدن برای او امشب، در هوای حرم زیان دارد

که اگر روی این حرم بوزد، بعد هم سمت ابرها برود

حتم دارم که تا خود محشر، شانه‌ی آسمان تکان دارد

خاک این شهر، شهر سامرا، مدفن پاک ماه و خورشید است

و همین خاک قابلیت‌دار، جنبه‌ی کشت کهکشان دارد

سر بریدند یک به یک دیشب، از تمام مناره‌ها اما

گوش کن خوب، این مناره هنوز، در گلو «اشهدی...» اذان دارد

آی! دلهای خسته آهسته، پر بگیرید زیر این گنبد

به گمانم که زیر این آوار، یک کبوتر هنوز جان دارد

مثل خاک بقیع این قطعه، ظاهرا بی‌ضریح شد هرچند         {به روایتی امروز شهادت دومین امام مدفون در بقیع بود...}

مرقدی از نسیم و شیشه و دل، گنبدی همچو آسمان دارد

دل به دریا زدم به عشق شما، ساحلم خاک امن سامراء

مثل آن تخته پاره‌ای که خوش است، توی این باد بادبان دارد

هر روز اضافه می‌شود به تعداد آنهایی که در عراق کشته می‌شوند .دیکتاتور عراق را اعدام کردند و این بالاترین نتیجه‌ی دموکراسی‌شان بوده است ولی کاش او را هم  مثل EX-SHAH  ایران می‌بردند در یک بیمارستان در آمریکا بستری‌اش می‌کردند و خودشان مشغول دوا و درمانش می‌شدند، به جای این که بمانند و بیرون نروند که مبادا فرشته درآید!

م. و.
۲۴ بهمن ۸۵ ، ۱۹:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

درس می‌داد:

کودکان حمایت پذیر

کودکانی که ضریب هوشی زیر ۲۵ دارند. بچه‌هایی که جمجمه‌ی بسیار کوچک یا بسیار بزرگ دارند و از ظاهرشان کاملا عقب‌ماندگی پیداست...

گفت که این کودکان حتما نیاز به مراقب دارند و مثال زد:

یکی از این بچه‌ها در حمام آنقدر زیر آب گرم مانده بود که بر اثر گرمای آب مرده بود ولی خودش را کنار نکشیده بود.

***

فیلم مستندی را می‌دیدم که موضوع آن آتش‌سوزی‌هایی بود که در ناحیه‌ای از استرالیا بر اثر وزش بادهای گرم ایجاد می‌شد. بخشی از آن مربوط به مصاحبه با پیرزنی بود که حدود هشتاد سال داشت و توانسته بود از یکی از این آتش‌سوزی‌ها فرار کند. پیرزن انگار برایش اهمیتی نداشت که مصاحبه‌گر علاقمند است از دیده‌های او بشنود... . او به کشف بزرگی دست یافته بود که تلاش می‌کرد آن را به دیگران منتقل کند، هرچند از نظر خودش هم آنچه می‌خواست بگوید غیرقابل توصیف بود. سعی داشت از حسی بگوید که در اثر آن خیلی از چیزهایی را که فکر می‌کرده است نمی‌تواند از آنها جدا شود، گذاشته و گریخته بود. شاید دهه‌ی هفتاد زندگی کمی دیر باشد برای این که کسی تفاوت خودش و هیزم را درک کند اما به هر حال «دیر» بهتر از «هیچ‌وقت» است.

***

به طور موسمی در دنیای هر کسی بادهایی می‌وزند که آتش می‌زنند به هرآنچه سوختی است.به گمانم خیلی از ما آدم‌ها دچار عقب‌ماندگی شدید هستیم: ممکن است کنار بعضی دوست‌داشتنی‌هایمان بمانیم و خاکستر شویم.

* کلاس بحث در مورد آنهایی که جسمشان را هم می‌گذارند و می‌گریزند متناسب با سطح این نوشته نیست.

م. و.
۱۸ بهمن ۸۵ ، ۰۵:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

در مشک تشنه جرعه‌ی آبی هنوز هست

اما به خیمه‌ها برسد با کدام دست؟

برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا

وقتی‌ «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

بند نهم از این ترکیب‌بند

م. و.
۰۸ بهمن ۸۵ ، ۲۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر