شب جمعه است، شاید هم درست تر این باشد که بنویسم بامداد روز جمعه است. به هر حال موضوع اصلی این است که من منتظرم. منتظرم که روز دوشنبه بشود و به همه دوستانی که قبل از غروب روز دوشنبه چشمشان به این یادداشت می افتد پیشنهاد می دهم که بیایند و در صف شیرینی تولد گرفتن از امام باقر پشت سر من بایستند یا زنبیلشان را بگذارند! این که من نه از حالا که از خیلی قبل تر منتظر آن روز بوده ام نتیجه یک تجربه شیرین در حدود پنج سال قبل و تکرار آن در تمام سالهای بعد از آن است (الآن دیگر حرفه ای شده ام). یک چیز دیگری هم هست که هر چه می خواهم در موردش بنویسم، نمی توانم. مربوط به روز جمعه است.شاید این جمعه، شاید هم یک جمعه دیگر.
شاید اینکه X نمی دانست پروانه در پروانه کسب یک کلمه فارسی و به معنای اجازه است، خیلی مهم نبود اما اینکه فکر می کرد یک سری آدم در اثر یک گرته برداری لفظی این عبارت را به وجود آورده اند، دست کم برای خود X باعث خجالت بود. هر چند بیت دوم از شعر زیر و ایهام زیبای کلمه پروانه در آن یادآور این اشتباه تاریخی است، باز هم دلم نیامد که آن را در وبلاگم نگذارم.
اینجا می شود به صورت آنلاین از یک نرم افزار چهره نگاری استفاده کرد ( کاری که من دوست دارم). البته چون حافظه تصویری ام خوب نیست، سعی کردم چهره بابا را بسازم. برای ساختن چهره خودم به شدت نیازمند به آینه بودم!
تذکر: به من گفته بودند که چون دانلود همه انتخابها به زمان نیاز دارد باید کمی حوصله به خرج دهی اما من به شما می گویم که باید خیــــــــــــــلی حوصله داشته باشید.
هر وقت برای زیارت به مشهد می رفتم و به دلیل شلوغی کنار ضریح با فاصله ای از آن می ایستادم و سلام می کردم، این سؤال را از خودم می پرسیدم که آیا بهتر نیست من هم دست کم تلاشی بکنم برای زیارت ضریح امام؟ تا اینکه بالاخره جواب خودم را در این دو تا حدیث که در کتابی از صفحه ۴۰۵ جلد چهارم کافی نقل شده بود، پیدا کردم:
عبدالرحمن بن حجاج می گوید:
در حال طواف بودم و سفیان ثوری نیز نزد من بود. از امام صادق (ع) سؤال کردم : رسول خدا (ص) هرگاه به حجرالأسود می رسیدند چه می کردند؟ فرمود: رسول خدا (ص) در هر طواف واجب و مستحب، حجرالأسود را لمس می نمود.
عبدالر حمن می افزاید: حضرت مشغول طواف بودند و من با کمی فاصله دنبال ایشان حرکت می کردم، دیدم امام صادق (ع) به حجرالأسود که رسیدند آن را لمس نکردند. به ایشان عرض کردم: آیا شما به من خبر ندادید که رسول خدا (ص) در هر طواف واجب و مستحبی، حجرالأسود را لمس می فرمود؟ فرمودند آری، گفتم شما از حجرالأسود گذشتید و آن را لمس نکردید. حضرت فرمودند: رسول خدا (ص) هرگاه به حجرالأسود می رسیدند، مردم بر ای ایشان راه باز می کردند تا حجرالأسود را لمس کنند ولی اکنون این کار را نمی کنند و من ازدحام و شلوغی را خوش ندارم.
در روایت دیگری آمده که امام صادق (ع) به سیف تمار فرمود:«اگر حجرالأسود خلوت بود آن را استلام کن وگرنه، از دور اشاره کن.»
انتظار تشکر نداشتم. یک کاری بود که می توانستم برایش انجام دهم و دادم. کار بزرگی هم نبود اما ... . حالا به میزان قابل توجهی از چشمم افتاده است. به هر حال از بابت یک چیز به او مدیونم: باعث شد متوجه شوم که X هم بسیار بسیار ناسپاس است. یک آرزوی بزرگ دارم که امیدوارم آن را با خودم به گور نبرم: دلم می خواهد این ایراد X را تا جای ممکن اصلاح کنم.
گوشه آیینهء اتاقم عکس یک آدم را چسبانده ام ( منظورم از آدم معنای عام آن که چیزی نزدیک به یک سر و دو گوش است و X را هم شامل می شود، نیست) . نه برای اینکه دیگران آن را در اتاق من ببینند که تنها برای اینکه چشم خودم به آن بیفتد مخصوصا وقتی که می خواهم خودم را در آیینه نگاه کنم(باعث می شود که یک سری تفاوت مهم را به یاد بیاورم) .چند روز پیش مهمان عزیزی داشتم که سابقه دوستیم با او بیش از پانزده سال است. بلافاصله چشمش به آن عکس افتاد و تعجبش مرا متعجب کرد. پرسید :«چقدر او را می شناسی؟» و جواب شنید:«چطور؟!» . گفت کسانی را می شناسد که خیلی ابراز ارادت نسبت به صاحب عکس می کنند ولی ... . از نظر X رابطه دوستی می تواند کاملا یک طرفه باشد ( هر چند X در این مورد خاص به همان یک طرفش هم به شدت مشکوک است).
سر نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا مىماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابرى از ریا مىماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان در کویر تفته جا مىماند اگر زینب نبود
زخمه زخمىترین فریاد،در چنگ سکوت از طراز نغمه وا مىماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر،استخوان اشک سرخ در گلوى چشمها مىماند اگر زینب نبود
ذو الجناح داد خواهى،بىسوار و بىلگام در بیابانها رها مىماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب پشت کوه فتنهها مىماند اگر زینب نبود
خیلی سال از آخرین جلسه آن سری کلاس می گذرد اما سوالی که کرد و جواب های خودمان را خوب یادم هست. پرسید:«دنیایی که در آن زندگی می کنید چقدر بزرگ است؟» ما هم یکی یکی جواب هایمان را گفتیم از وسعت کهکشان و ... . خودش هم جوابش را ـ که از یک آدم حسابی یاد گرفته بود ـ گفت. انصافا از جوابهای ما بهتر بود: دنیای آدمها شامل چیزهایی است که برایشان مهم است و نگران آنها می شوند. حالا از خودم می پرسم که چرا دنیای من اینقدر کوچک شده است؟! پیامبر برای تک تک کفار هم غصه می خورد تا جایی که وحی آمد خودت را برای اینها نکش! برای آدمهای اعصار پس از خود و ... . دنیاهای کوچک یا بسیار کوچک نیازی به خدایی به بزرگی خدای محمد صل الله علیه و آله ندارند. این طوری نمی شود، باید ...
در قبایل عرب همواره جنگ بود، اما مکه «زمین حرام» بود و چهار ماه رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم، «زمان حرام»، یعنی که در آن جنگ حرام است. دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند، جنگ را موقتا تعطیل می کردند، اما برای آنکه اعلام کنند که :«در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست، ماه حرام رسیده است و چون بگذرد، جنگ ادامه خواهد یافت»، سنت بود که بر قبهء خیمه فرمانده قبیله، پرچم سرخی بر می افراشتند، تا دوستان، دشمنان و مردم، همه، بدانند که:«جنگ پایان نیافته است».
آنها که به کربلا می روند، می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه جنگ، آرامش مرگ سایه افکنده است.
اما می بینند که بر قبهء آرامگاه حسین، پرچم سرخی در اهتزاز است.
بگذار این «سالهای حرام» بگذرد!
حسین وارث آدم، دکتر علی شریعتی