دریغ
جمعه, ۲۱ مرداد ۱۳۸۴، ۱۱:۰۹ ب.ظ
کمتر از بیست و چهار ساعت قبل، توی صف نماز جمعه سمت چپم یک آدم نازنین مسن نشسته بود. نمی توانم سنش را حدس بزنم. بستگی دارد که چقدر سختی کشیده باشد ولی به نظر نمی رسید کمتر از شصت سال داشته باشد. خدا حفظش کند. به طور محسوسی مرا یاد مسجد الحرام می انداخت. شجاعت به خرج دادم و پرسیدم « مکه بوده اید؟ » . گوشش سنگین بود . مجبور شدم سوالم را تکرار کنم. لبخند زد و جواب داد « ده پانزده روزی میشه که برگشته ام.» گفتم«بهتون میاد!». گفت «خدا قسمتت کنه. جوون زیاد بود اونجا. ان شاء الله تو هم بری». می خواستم بگویم یکبار رفته ام اما... وقتی ارزش دارد که نگفته پیدا باشد.
حق داشت که از «قوم به حج رفته» پرسید:
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید؟ یک گوهر جان کو اگر از بحرخدایید؟
۸۴/۰۵/۲۱