سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

نگاه الیوری

يكشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۸۴، ۰۹:۲۵ ب.ظ

نه من ناهار خورده بودم، نه او. هر دو هم خسته بودیم، حسابی! من که به زحمت روی پایم می توانستم بایستم. به گمانم نزدیک شش بعد از ظهر بود که به عقل او رسید قبل از غش کردن دو تا پیراشکی بخریم و بخوریم. تا جلوی در مغازه که در یکی از همان کوچه های اطراف بود همراهیش کردم ولی مغازه نان فانتزی شلوغ بود و ترجیح دادم بیرون بایستم. او رفت داخل و من وارفته پشت ویترین مغازه ایستاده بودم. چند دقیقه بعد بدون پیراشکی آمد بیرون! پرسیدم «چی شد؟ دو تا شو خوردی؟!». خندید و جواب داد «این مغازه دار بیچاره تو را از داخل دید که مثل الیور توئیست داری به نانها نگاه می کنی و به فکر فرو رفت. ترسیدم بیاید یک پیراشکی مجانی به تو بدهد. گفتم برای اینکه خیالش راحت شود این طوری به او بفهمانم که ما با هم هستیم.» گفتم یک اصفهانی اصیل نیستی وگرنه جلوی این امر مبارک را نمی گرفتی.

بنده در این نوع نگاه کردن الیوری تخصص دارم. روش موثری است برای کسب منفعت. اگر خدا جونم هم به اندازه آن مغازه دار به وضع نابسامان من توجه داشته باشد - که حتما دارد- وقتی این طوری با حسرت به رجبی ها نگاه می کنم، یحتمل چیزی کف دستم می گذارد.  

۸۴/۰۵/۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۷)

من هنوز به  اصطلاح در کف همان رجبی قبلی ات مانده ام چه بنویسم دوبله اش می کنی. این درست همان نگاه الیوریست.
این استعداد فوق العاده ایست، عزیز. من قدرش را دانستم و امیدوارم که مانع ورشکستگی ام شود هرچند بدون معجزه بعید است روزی کاسب موفقی شوم. تو هم قدر این استعداد را بدان و برو پشت یک ویترین بایست! نگذار استعدادت هدر برود.
خدا خیرت بدهد که چاشنیی از خوش روحیه ای هم همراه رجب بارانت کردی تا یکمی دل کنم حرف بزنم. (یک چیز دیگر نوشتم پاک کردم.) ایکس جان نمی دونم نگاه الیوری دارم یا نه ولی حاضرم برای تعداد نگاههای حسرتبار باهات مسابقه بگذارم. حالا تو دنبال رجبی شدنی و من دنبال رحمتی شدن. بعدشم فکر کنم قیافم الیور سر خود باشه و احتیاج به تلاش فوق العاده ای نباشه.
تو که اهل رقابت نبودی! فکر کردی ایکس حتما می بازه و پیشنهاد مسابقه دادی؟ کمی آزادی جان، برای من زیاد پیش آمده که آدمهای شصت هفتاد ساله در وسایل نقلیه عمومی بلند شده اند و خواهش کرده اند من به جایشان بنشینم. یک بار سوار اتوبوس یا مترو بشو ببین تو الیورتری یا من.
عجب کلیپ قشنگی بود. ممنونت. ضمنا حداقل شاید این تنها نشونی باشه که از حالا تا چند سال دیگه باید اتوبوس سواری و مترو بازی کنم تا ببینم هر وقت یک نفر شصت هفتاد ساله برای یک ایکس از جا بلند شد زود بپرم یقه اش رو بگیرم که« یافتم٬ یافتم؛ ایکس را یافتم»‌ مطمئن باش آنوقت باید تمام پول بلیت هایم را پس بدهی. بدبختی این است که هنگام این سواری ها نمیتوانم چیزی هم بخوانم چون باید تمام چشم باشم ببینم این اتفاق نادر ایکس رو کن چه موقعی اتفاق می افتد. مهمتر اینکه ایکس هم حق ندارد تقلب کند و دیگر سوار اتوبوس و مترو نشود. اگر نه از درجه ایکسی ساقط می شود.
عزیز خوبم تو که ناراحتم کردی. یعنی حتما من بد گفتم. من نگفتم نیا و یا کامنت نده. من گفتم اگه دیدی برادرت دیگه اونقدا که فکر می‌کنی نمی‌تونه بپره نگاهتو ازش برنگردونی. گفتم نگی از اولش هم وقتت رو حروم کردی. گفتم نگی این یارو مبتذله کی بود که روزهای فکر کردم که شب براش چی بنویسم. گفتم خسته‌ام می خوام یه خورده استراحت کنم. گفتم از این که داداش خوبم رو برنجونم می‌ترسم. گفتم بهت گفته باشم تا فقط تلخی نکنی نه با من که با دل خودت. من که گفتم نمی خوام از دستت بدم. فقط بی‌خیال شو که من گاهی شکر زیادی می‌خورم و ادای آدما رو در میارم. گفتم اگه دیدی یه حیوون بیشتر نیستم بازم بیا. همین.  گفتم بگم که بیایی نه اینکه بری. میفهمی؟
اگه دیدی آرزوهای من اینه که سه تا آدامس داشته باشم تا سه تاشو بفروشم یک آدامس بزرگتر بخرم هر چی دوست داری بخندی ولی بازم باشی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی