نگاه الیوری
نه من ناهار خورده بودم، نه او. هر دو هم خسته بودیم، حسابی! من که به زحمت روی پایم می توانستم بایستم. به گمانم نزدیک شش بعد از ظهر بود که به عقل او رسید قبل از غش کردن دو تا پیراشکی بخریم و بخوریم. تا جلوی در مغازه که در یکی از همان کوچه های اطراف بود همراهیش کردم ولی مغازه نان فانتزی شلوغ بود و ترجیح دادم بیرون بایستم. او رفت داخل و من وارفته پشت ویترین مغازه ایستاده بودم. چند دقیقه بعد بدون پیراشکی آمد بیرون! پرسیدم «چی شد؟ دو تا شو خوردی؟!». خندید و جواب داد «این مغازه دار بیچاره تو را از داخل دید که مثل الیور توئیست داری به نانها نگاه می کنی و به فکر فرو رفت. ترسیدم بیاید یک پیراشکی مجانی به تو بدهد. گفتم برای اینکه خیالش راحت شود این طوری به او بفهمانم که ما با هم هستیم.» گفتم یک اصفهانی اصیل نیستی وگرنه جلوی این امر مبارک را نمی گرفتی.
بنده در این نوع نگاه کردن الیوری تخصص دارم. روش موثری است برای کسب منفعت. اگر خدا جونم هم به اندازه آن مغازه دار به وضع نابسامان من توجه داشته باشد - که حتما دارد- وقتی این طوری با حسرت به رجبی ها نگاه می کنم، یحتمل چیزی کف دستم می گذارد.