سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

رجبی ها

شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۸۴، ۰۹:۱۵ ب.ظ

خدا آقای رجبی را رحمت کند. من حقیقتا از او غیر از خوبی ندیدم و بسیار خوبی دیدم! فرزند بزرگش دوست نزدیک من است. در دبیرستان هم کلاس بودیم و در دوره لیسانس هم دانشگاه.یادم می آید اوایل یکی از ماههای رجب دوران جوانیمان، رجبی کوچک به دوستانش - که ایکس از آنان بود - گفت « شنیده ام فرشته ها با آمدن ماه رجب با صدای بلند می پرسند أین الرجبیّون ». گفتیم ما هم شنیده ایم. گفت «به شما ارتباطی ندارد. با رجبی ها کار دارند. حالا چند روز است که همین طور پشت سر هم من را صدا می زنند که بیا برو بهشت.»

امشب هم شب اول رجب است. می ترسم واقعا به من هیچ ارتباطی نداشته باشند. شما در اداره ثبت آن طرف آشنا سراغ ندارید که نام خانوادگی ما را هم به« رجبی » تغییر دهد؟

۸۴/۰۵/۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
م. و.

نظرات  (۶)

چه خوب نوشتی!آفرین.سخت است اسمت را ننویسم .همه اش می‌ترسم ناخواسته بنویسم و شما ناراحت شوی.وقتی فامیلت!رجبی شد مار ا هم یاد کنی ها!من امروز همش داره دلم می سوزه.آخه پارسال این موقع مدینه بودم جای شما خالی.رفتیم با بچه ها بعد نماز صبح بقیع به امام باقر تولدشان را تبریک گفتیم.جای شما خالی!حیف! راستی عیدت هم مبارک
بعدا می ایم تا بنویسم. وقتی که به حالم به حال این نوشته بخورد.
تو هم که بدتر از این اروپاییها هی می روی فکر می کنی نتیجه اولت را می گیری! انشاءالله رحمتی تر بشوی اما توی همین دنیا.
ایکس جانم٬ بخدا تو مثل یک داداش واقعی و عزیز خیلی خیلی بهم کمک کرده ای. بخصوص خیلی وقتها با خوش مشربی پر از دلسوزی ات روح و روحیه  ام رو سبک و خوش کرده ای. خدا خیرت دهد بیحساب. خدا خیرت دهد بیحساب و والدین را از تو خرسند و فرزندانت را مایه ی فخر و نیکی کند. آمین.
راستی ایکس عزیزم این به این معنی نیست که نیایی به کمی آزادی منظورم اینه که درک کنین که اگه احیانا دیدید از نظر شما قاطی کردم و خیلی چیزای دیگه خیلی زود محکومم نکنید. لطفا
ایکس بسیار عزیزم سلام و شبت بخیر. می دونی که قدر بودنت رو چقدر میدونم و می دونم که همیشه کمکم بودی. ستون کوچک کمی آزادی و همچنین خود کمی آزادی داره برام خیلی سنگین میشه. بخشی از اون (گفتم بخشی از اون نه همه اش) به خاطر اینه که میدونم ایکس بسیار نازنینم با ترکه ی آلبالو و لبخندش میاد و حق کامنت و توبیخ و ... داره. می دونی همه چیز برام خیلی سنگین شده. دوست ندارم ایکسم رو از دست بدم ولی فشار ها داره زیاد میشه. میخوام یه خورده بی خیال تر بنویسم. نمی دونم می تونم یا نه ولی گفتم اول بهت خبر بدم. من با این خستگی دیگه توان دوباره ژست مبارز گرفتن رو ندارم. از اولش هم که وبلاگ رو راه انداختم فکر میکردم توش می تونم یه کمی به خودم آزادی بدم. بد نبود ولی به تدریج که کمی آزادی خودش شد یک شخصیت اون آزادی هم کم شد. همون زندان سرخودی که گفته بودم. حالا می خوام باز یکمی بزنم به در بی خیالی. لطفا هر طور که می تونی به دوستت شهاب هم توضیح بده. من اونقدر خسته ام که در برابر توقع داشتن حسابی رم می کنم. می دونم که میفهمی چی میگم و می دونم که می فهمی چقدر برام اهمیت داری که اول به اصطلاح دارم اجازه میگیرم. دوستدارتکمی آزادی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی