سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

 به «لَقَد کُنْتُمْ تَمَنّوْنَ الْمَوْت» در آیه ۱۳۴ سوره آل عمران رسیدیم....

۱: من هم بعد از چهارده قرن اگر وعده های قرآنی را باور داشته باشم، بعد از یک حساب و کتاب ساده، بین مرگ معولی و مرگ در راه خدا دومی را ترجیح می‌دهم و اگر کمی شجاع باشم آرزویش می‌کنم. به نظرم آن بندگان خدا واقعا تمنای مرگ کرده بودند.

۲: ولی آخر آیه به ترس و پشیمانی آنها اشاره می‌کند که نشانه واقعی نبودن درخواستشان است!

۱: انسان عاقل بین مرگ معمولی و مرگ در راه خدا دومی را ترجیح می‌دهد ولی خداوند از مومنین جانهایشان را می‌خرد. کسانی در راه او کشته می‌شوند که بین زندگی دنیایی و مرگ در راه او دومی را انتخاب کنند. این یک تصمیم عاقلانه نیست. صد در صد عاشقانه است.

***

خیلی وقت است که باور کرده‌ام «حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است» و جاه‌طلبانه‌ترین‌ تصمیم عاقلانه‌ی زندگی‌ام این است که راهی برای عاشق شدن پیدا کنم.

م. و.
۱۴ ارديبهشت ۸۵ ، ۲۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

ایکس کوچک یه ویژگی منحصر به فرد داره: دفترچه‌های تمام کنکورهایی که تا حالا در اونا شرکت کرده رو خط به خط خونده! امروز هم عبارت زیر رو روی بسته قرص سیپروفلوکساسین ۵۰۰ (CIPROFLOXACIN 500) که پزشک محترم برای بنده تجویز کرده‌اند، کشف کرد:

در طول درمان با این دارو از قرار گرفتن در برابر نور آفتاب یا لامپ‌های خورشیدی به مدت طولانی خودداری نمایید.

یادمه یه بار که ۰۴۸ مسموم شده بود و دکتر همین قرص رو براش تجویز کرده بود و  دچار منگی و سرگیجه که از عوارض این قرص هست، شده بود، من یه مدت طولانی زیر آفتاب ظهر خرداد باهاش همدردی می‌کردم. خلاصه اینکه دچار یه عذاب وجدان تاریخی شده‌ام. البته ایکس مسموم نشده و دکتر گفت درواقع یه بیماری ویروسی گرفته که دل‌پیچه جزو علائمش نیست و این یکی از تفاوتهاش با مسمومیته. حتی تا ده ساعت بعد از سرم و آمپول هم اگه یه قطره آب می‌خورد، این جوری می‌شد:. اینو نوشتم که اگه-خدای نکرده- شما هم مثل ایکس و بعضی‌های دیگه که اون میشناسه، دچار این بیماری شدین به بهشت رفتن امیدوار نشین چون آغوش دنیا براتون بازه.

پا نوشت:

۱.یکی از عوارض این مرض بی‌وقت به هم خوردن قرار ملاقات من و  ا.ج.ش عزیز بود که امروز تولدشه. حیف!

۲. امروز جمعه است و این یادداشت رو درواقع برای این نوشتم که خلف وعده نکرده باشم. هرچند عذرم موجهه ...

م. و.
۰۷ ارديبهشت ۸۵ ، ۲۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

میزگردی تلویزیونی بود که در آن چند روانشناس علل انحراف یک قاتل زنجیره‌ای را بررسی می‌کردند. بخشهایی از فیلم اعترافاتش را هم بین بحث نمایش می‌دادند. می‌گفت: بعد از هر قتل پشیمان می‌شدم و گریه می‌کردم.

***

صحبت از زمین‌گیر شدن آنهایی که «طیران آدمیت» را تجربه کرده‌اند، نیست! اگر شخصی از فاصله یک متری هم روی زمین بیفتد، دچار درد ناشی از افتادن می‌شود. بسته به ارتفاع، تکرار این تجربه و... میزان شدت درد و طول زمانش متفاوت است(گاهی آنقدر کم است که به چشم نمی‌آید). ظاهرا این درد فقط نشانه سقوط است و گریزی از آن نیست. البته همین انسان زمین‌خورده اگر بخواهد روی پاهایش بایستد به سختی این کار را خواهد کرد. اگر بخواهد با وجود کوفتگی چهار تا پله بالا برود، سختی‌اش بیشتر هم می‌شود. دردی که هنگام ایستادن و بالا رفتن می‌کشد، اگر اقدام به بلند شدن نکرده بود، اصلا بوجود نمی‌آمد. فرق دارد با آن عذاب وجدان اجباری! شخص آن را با اختیار و انتخاب خود تجربه می‌کند و اولین مرحله اصلاح است...

م. و.
۳۱ فروردين ۸۵ ، ۲۰:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

۱.آمادگی مقدماتی

۱.۱. تئوری

از تهران چانه‌زنی را شروع کردیم. نظر مدیر کاروانمان این بود که همه‌مان از کوه می‌ریزیم پایین و هرکداممان یک جایمان می‌شکند یا ترک برمی‌دارد. ما هم سوابق کوه رفتنمان را رو می‌کردیم و آخر کار پیشنهاد دادیم که همان تهران با مسوولیت خودمان یک تپه‌ای را فتح کنیم که ثابت شود می‌‌توانیم. خلاصه اینکه راضی نشدند ولی موافقت کردند که رفتن به غار حرا هم در برنامه‌مان باشد.

۲.۱. عملی

موقع بستن ساکم ناظران محترم از زیادی تعداد کفش و دمپایی‌هایی که هر کدام را به بهانه‌ای در ساک می‌چپاندم خنده‌شان گرفته بود.

: تو در تابستان عربستان اینها را می‌خواهی بپوشی؟

X [با حالت ]: مخصوص حرا رفتن است.

۲. برخورد با واقعیت

ده نفری می‌شدیم که جامانده بودیم. به دلایل مختلف: یکی خواب مانده بود، یکی زودتر از بقیه بیدار شده بود و رفته بود مسجد‌الحرام،... . آقای دکتر -که خودشان از مسوولین بودند- هم به یکی از همین دلایل در هتل مانده بودند. معمولا آدمها وقتی به هر دلیلی در اقلیت قرار بگیرند احساس خاص بودن می‌کنند و بلافاصله نیاز به تشکیل همایش، جلسه یا چیزی از این دست در آنها ظهور می‌کند. ما هم تشکیل جلسه دادیم!ایکس-که نگاه الیوری‌اش اغلب کارساز است- صبر کرد تا دکتر رسما از او بپرسد«مشکل چیست؟ دلیل این ناراحتی فقط حرا نرفتن است؟» و او در جواب بگوید«مشکل خاصی نیست. به گمانم ناراحتی مشهودی هم وجود ندارد. داشتم فکر می‌کردم که من از تهران مخصوص کوه رفتن کفش آورده بودم. مسخره است، نه؟» به فکر فرو رفتند و بعد از مکثی کوتاه جواب دادند:«اصلا مسخره نیست. کفشهایتان را بردارید که برویم» و ما که هیچ کداممان عربی بلد نبودیم با یک راننده‌ای که زبانی غیر از عربی نمی‌دانست به توافق رسیدیم و بالاخره توانستیم آن غار کوچک را که زمانی خلوتگاه آن بزرگِ برگزیده بوده از نزدیک ببینیم. 

***

آدم بزرگها می‌گویند اسمش عمل خالص است. به اسمش کار ندارم. هر کار کوچکی که فقط برای رسیدن به رضایت او انجام شود. وقتی همه درها بسته شود، می‌توان مثل همان یک جفت کفش مطرحشان کرد. بسیار لازم و خوشبختانه گاهی حتی کافی است که آدمیزاد به خودش زحمت بدهد(دست کم به اندازه کشیدن بارِ یک جفت کفش!) و ثابت کند به رسیدن امیدوار بوده است.

م. و.
۲۴ فروردين ۸۵ ، ۲۱:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

سلام + آرزوی سالی خوب

سعی می‌کنم جمعه‌ها فراموش کنم چند روز قرار بود ساکت باشم! با شعور اقتصادی بسیار بالای بنده و همشهریان عزیزم منافاتی ندارد پرداختن این هزینه(!) برای شاکی نشدن آنهایی که شکایتشان هم دلنشین است. این چند حدیث از امام حسن عسکری (ع)* را از سایت شهید آوینی کپی کرده‌ام و اینجا گذاشته‌ام که شما هم بخوانید:

بهترین برادران تو کسى‏است که گناهت را فراموش کند و نیکى ‏تو را به ‏خویش یادآورد.

سزاوارترین مردم به محبّت کردن، کسى است که از او امید محبّت کردن ‏دارند.

پلیدیها در خانه‏اى قرار داده شدند و دروغ کلید آن خانه است.

*چون ممکن است آقازاده ایشان را ببینید، بد نیست یادتان باشد که امروز سالروز شهادت پدرشان است.

م. و.
۱۸ فروردين ۸۵ ، ۰۴:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
م. و.
۱۱ اسفند ۸۴ ، ۰۳:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

کار خاصی نمی‌کنم. نمی‌توانم بخواهم و این از نظر خودم اوج نتوانستن است. دلم یک جای خلوت پر از تنهایی می‌خواهد که بدانم بیرونش همه آنهایی که دوستشان دارم، از جهات خاصی که برایم مهم است، خوبند. موضوع فقدان حس نوشتن و این حرفها نیست. بدبختانه یا خوشبختانه هیچ وقت حس نوشتن نداشته‌ام. به جای آن یک علاقه افراطی به سکوت کتبی و شفاهی داشته‌ام، تقریبا همیشه. با وجود این، هم حرف زده‌ام و هم دست و پا شکسته چیزهایی نوشته‌ام و اغلب تنها حسی که داشته‌ام پرداختن سهمی از رابطه دوستانه‌ام با دوستان ارزشمندم بوده است. برای کسی که ارتباطات تلفنی و ایمیلی‌اش به صفر میل می‌کند-که مبادا احوالش را بپرسند و او در جواب دادن به احوالپرسی‌ها زیاده‌روی کند یا غفلتا چیزی بنویسد یا بگوید که باعث پشیمانی‌اش شود- وبلاگ نوشتن یک راهکار حفظ ارتباط(!) است. حالا می‌خواهم یک مدتی بروم پی بیکاری خودم و طبق معمول اجازه نمی‌گیرم.  

شاد باشید و سربلند

م. و.
۱۰ اسفند ۸۴ ، ۲۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

یک و نیم سالی می‌شد که سر نزده بودم به دانشکده سابقم. نابغه عزیزمان مسوول تحصیلات تکمیلی شده بودند. شیفتهء یک ضرب فهمیدنش بودم. وارد دفترشان که شدم بی مقدمه شروع کردم:«سلام آقای دکتر، می‌خواستم ببینم میشه یا نمیشه.» پرسیدند:«چی؟» جواب دادم:«جابجایی».  پرسیدند:«ارشد؟» و من گفتم:«البته!» سعی کردند طوری بگویند «نه!» که ناراحت نشوم و متقابلا عدم ناراحتی‌ام را نشان دادم. خداحافظی کردم و از دفترشان آمدم بیرون.

سه چهار کیلومتری که پیاده‌روی کردم فکرم باز شد: منظور من مهمان شدن برای جبر جابجایی بود و منظور ایشان جابجایی دانشجو. وقتی پرسیدند «ارشد؟» برداشت من این بود که جبر جابجایی ۱ که درس الزامی دانشجویان دوره ارشد است و نه جبر جابجایی ۲ که مربوط به دوره دکتری است و گاهی به عنوان درس اختیاری برای بچه‌های مقطع ارشد درنظر گرفته می‌شود و... وقتی برگشتم با شروع به توضیح مساله حل شد و من به عنوان دفاعی بی اثر گفتم:«بدعادتمان کرده‌اید استاد! برای اینکه دچار احساس زیاد حرف زدن نشویم اغلب حرفهایمان را فشرده می‌کنیم گاهی البته بیش از حد.» آن روز چیزی نگفتند.

حدودا یک هفته بعد دیدمشان پرسیدند«جابجایی چی شد؟» گفتم «همان‌طور که فرموده بودید مشکلی نبود» و می‌خواستم ادامه بدهم که برق نگاهشان لالم کرد. همه درس این جلسه در یک جمله خلاصه شده بود«منظورم جابجایی ساعت کلاس بود که بچه‌ها صحبتش رو می‌کردند» 

*هنوز درسم را فراموش نکرده‌ام و خیلی وقتها به کارم می‌آید!

م. و.
۰۷ اسفند ۸۴ ، ۱۴:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

سلام مامان امیرمهدی

کامنتتون رو که خوندم حسودیم شد. می‌خواستم جوابش رو به ایمیلتون بفرستم ولی ترجیح دادم اینجا بنویسم. راستش دلم می‌خواست اون یادداشتم رو همه نخونن(شما جزو اونایی نبودین که می‌خواستم نخوننش). دست کم می‌خواستم اون موقع نخوننش. نمی‌دونم چند نفر چیزایی که نوشته بودم رو دیدن. اینجا اونقدرها هم عمومی نیست و معدود آدمایی که بهش سر می‌زنن اغلب می‌دونن ایکس دوست داره یه چیزایی رو قایم کنه. برای همین ممکنه دنبالش گشته باشن و پیداش کرده باشن. ولی اون چیزی که باعث شد بهتون حسودیم بشه این بود که انتظار داشتین توی اون جای خالی یه چیزی غیر از رنگ زمینه باشه. مخصوصا که هیچ نشانه‌ای مبنی بر خالی فرستادنش نبود(مثلا عنوانی که اینو نشون بده). یادم افتاد که من خیلی وقتا نعمتهایی که به نعمتهای زیاد قبلی اضافه شده رو ندیدم و خیلی وقتای دیگه هم اشتباهاتم به دلیل تکرار کردنشون برام عادی شدن. اصلا هم به نظرم نیومده چیزی تغییر کرده. یه جورایی مثل اینه که نوشته سفیدی که روی زمینه سفید نوشته شده یا نوشته سیاهی که روی زمینه مشکی نوشته شده رو نبینیم.

بقیه چیزایی که باعث می‌شد به نظرم توجه شما با بی‌توجهی من قابل مقایسه باشه اینا بود: توی اون یادداشتم اگه به طور اتفاقی روی یه کلمه دو بار کلیک کنین دیده میشه،بعضی از اون چیزایی که من معمولا نمیبینم گاهی با یه اتفاق به چشمم میان (خیلی وقتا موقعی که دیگه دیدنشون فایده ای نداره).شما اگه کلیک راست کنین و بعد Select All همه کلمه‌هایی که دیده نشدن رو میتونین بخونین، من مثلا معتقدم به اون روزی که همه ندیده‌هام به چشمم میان ولی نمی‌دونم چرا سعی نمی‌کنم امروز یه راهی برای دیدنشون پیدا کنم...

خوش به حالتون که وقتی جای ظاهرا خالی یه یادداشت رو می‌بینین دنبال نوشته‌اش می‌گردین.

م. و.
۰۶ اسفند ۸۴ ، ۰۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

 

 انَّ الحسین (ع) قال: یُظهِرُ اللهُ قَائِمنَا فَیَنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ

کاش می‌توانستم خودم را هم مثل این نوشته یک جایی پنهان کنم. آمارمان البته چشمگیر است ولی ... چند کرور مسلمان که حتی سیصد و سیزده‌تایشان به درد نمی‌خورند. امت بی‌خاصیتی که خدا نصیب هیچ امامی نکند  

م. و.
۰۳ اسفند ۸۴ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر