سرود مجلس جمشید

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندها

آن سال‌ها که من و ایکس کوچک هر دو بی‌سواد بودیم، به نوبت کتاب قصه انتخاب می‌کردیم که مامان خانوم برایمان بخوانند. یادم هست زمانی-که برای من یک قرن گذشت اما در مجموع بیشتر از یک ماه نشد-‌ ایکس کوچک علاقه‌ی شدیدی به یکی از کتاب قصه‌ها پیدا کرده بود. هر شبی که نوبت او بود همان را می‌آورد و می‌داد که‌ برایمان بخوانندش و تا اعتراض می‌کردم، اخم و قهر می‌کرد که امشب حق من است کتاب انتخاب کنم ولی تو نمی‌گذاری. من هم کوتاه می‌آمدم و البته به جای گوش دادن به آن قصه‌ی بسیار تکراری،‌ نگاه می‌کردم به چهره‌ی معصوم او که قبل از رسیدن به قسمت‌های شاد داستان نشانه‌های شادی را می‌شد در آن دید و قبل از رسیدن به بخش‌های ناراحت کننده‌اش درهم می‌رفت....

چند وقت پیش، خاطره‌ی بالا را با هم مرور می‌کردیم. به او می‌گفتم یادت باشد مخصوصا حالا که با سواد شده‌ای (خیر سرش در شرف مهندس شدن است!) این شب‌های معدود عمر، هم وغم‌ات خواندن یک داستان تکراری نباشد.

***

ترجمه‌ آ‌یه‌ ۳۳ از سوره‌ اعراف:

[ای پیامبر] بگو: «زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و نیز روزی‌های پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده؟» بگو: «این نعمتها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده‌اند و روز قیامت [نیز] خاص آنان می‌باشد.» این‌گونه آیات خود را برای گروهی که می‌دانند به روشنی بیان می‌کنیم.

***

محدودیت‌هایی برای غرق نشدن در این دنیا گذاشته‌اند. برای این که عمر انسان تنها و تنها به درک لذت‌های دنیا صرف نشود. برای این که انسان را علم خواندن داده‌اند و حیف است که او فقط یک صفحه از هستی را بخواند. اصل این است که انسان به آن اسوه حسنه نزدیک شود که خدایش فرمود:

 قُلْ إِنَّ صلاتى وَ نُسکِى وَ محْیَاى وَ مَمَاتى للَّهِ رَب الْعَلَمِینَ‏ (سوره انعام، آیه ۱۶۲)

بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است.

 

و به او که دنیایش را برای زندگی خدایی‌اش استفاده می‌کند یادآوری می‌کند:

 

وَلا تَنس نَصِیبَک مِنَ الدُّنْیَا ( سوره قصص، آیه ۷۷)

 

و سهم خود را از دنیا فراموش نکن

م. و.
۰۸ آذر ۸۵ ، ۲۳:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

مکان: حرم امام رضا(ع)، صحن سقاخانه (صحن انقلاب)

تصویر: یک کبوتر که پیداست بالش آسیب دیده است، با سرعت روی زمین می‌دود و هفت هشت تا پسر نوجوان تلاش می‌کنند که آن را بگیرند. غیر از یکی، بقیه پسرها با هم هستند. آن یکی - که از فیزیک صورتش پیداست عقب‌مانده است - اصرارش برای گرفتن کبوتر بیشتر از بقیه است و پسرهای سالم سعی دارند نگذراند حیوان به چنگ او بیفتد. با خودم می گویم بر این بنده خدا که حرجی نیست اما بیچاره کبوتر. چند دقیقه بعد، پسر معلول پرنده را می‌گیرد و محکم به سینه می‌چسباند. کبوتر با هر ضربانِ قلبش، منقبض و منبسط می‌شود. پسرهای سالم، پسرک منگل را دوره می کنند ولی ظاهرا می‌ترسند از حد معینی به او نزدیکتر شوند (از آن حد که جلوتر برند سرشان داد می‌زند «ولش کنین» و حالت تهاجمی به خودش می‌گیرد). من هنوز آرزومندم یکی‌شان بتواند پرنده را از دست او نجات دهد که با کمال تعجب می بینم دارند تیرکمانشان را نشانش می‌دهند و بدون در نظر گرفتن سطح درک او برایش استدلال می‌کنند که خودشان حیوان را زده‌اند و حق آنهاست. تعریفم را از عقل و عاقل بودن حسابی به هم ریخته‌اند این عاقل‌های دیوانه!

 



 

یک تعریف ساده و عوامانه از عاقل بودن وجود دارد: هرکسی مثل ماست عاقل است و هرکس مثل ما نیست، متناسب به فاصله‌ای که با ما دارد، بی‌عقل یا کم‌عقل است! ظاهرا گاهی خواص هم از این تعریف برای تشخیص عاقل بودن شخص یا جماعتی استفاده می‌کنند. مثلا وقتی جناب پاپ می گویند:

 

 «مسیحیت بر خلاف اسلام که سعی دارد ایمان را از طریق شمشیر گسترش دهد، ارتباط محکمی با تعقل دارد

 

احتمالا از همین تعریف برای استنباط این مطلب که خودشان ارتباط محکمی با تعقل دارند، استفاده کرده‌اند. (جای گالیله و آن ۸۸۰۰ نفری که در محاکم تفتیش عقاید کلیسا بین سالهای ۱۴۸۰ تا ۱۴۸۸ محکوم و سوزانده شدند* و دیگرانی که از نزدیک با ارتباط عقلانیت و کلیسا آشنا شده‌ بودند، خالی که این حرفها را بشنوند! گیرم پاپ بندیکت تاریخ اسلام را نخوانده‌اند، تاریخ کلیسا را که لابد خوب می‌دانند.)

*ویل دورانت، تاریخ تمدن، 1890، 350 و 360

 

                          



 

پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله می‌فرماید:

 

 

صِفَةُ الْعاقِلِ اَنْ یَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَیْهِ وَ یَتَجاوَزَ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یَتَواضَعَ لِمَنْ هُوَ دونَهُ وَ یُسابِقَ مَنْ فَوْقَهُ فى طَلَبِ البِرِّ وَ اِذا اَرادَ اَنْ یَتَکَلَّمَ تَدَبَّرَ

 

 فَاِنْ کانَ خَیْرا تَکَلَّمَ فَغَنِمَ وَ اِنْ کانَ شَرًّا سَکَتَ فَسَلِمَ وَ اِذا عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَةٌ اِسْتَعْصَمَ بِاللّه‏ِ وَ اَمْسَکَ یَدَهُ وَ لِسانَهُ وَ اِذا رَأى فَضیلَةً اِنْتَهَزَ بِها،

 

لا‌یُفارِقُهُ الْحَیاءُ وَ لا یَبْدو مِنْهُ الْحِرْصُ فَتِلْکَ عَشْرُ خِصالٍ یُعْرَفُ بِها الْعاقِلُ؛ (تحف العقول، ص ۲۸)

 

 

ویژگی عاقل آن است که در برابر نادان بردباری کند، از آن کس که به او ظلم کرده بگذرد، نسبت به زیردستان متواضع باشد، با بالادستان در خوبى‏ها رقابت کند، هرگاه خواست سخن بگوید، بیندیشد، اگر خوب بود بگوید و بهره ببرد و اگر بد بود، سکوت کند و سالم بماند، اگر بلا و امتحانى برایش پیش آمد به خدا پناه ببرد و دست و زبان خود را نگه دارد، اگر فضیلتى دید، به سرعت از آن بهره گیرد، حیا از او جدا نگردد و حرص از او سر نزند، اینها خصلت‏هاى دهگانه‏اى است که عاقل با آنها شناخته مى‏شود.

 

اَلا وَ اِنَّ اَعْقَلَ النّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَاَطاعَهُ وَ عَرَفَ َعدُوَّهُ فَعَصاهُ وَ عَرَفَ دارَ اِقامَتِهِ فَاَصْلَحَها وَ عَرَفَ سُرْعَةَ رَحیلِهِ فَتَزَوَّدَ لَها؛(اعلام الدین،ج ۱۵،ص۳۳۷ )


بدانید که عاقل‏ترین مردم کسى است که پروردگارش را بشناسد و از او پیروى کند، دشمنان خدا را بشناسد و از آنان نافرمانى کند، جایگاه ابدى خود را بشناسد و آن را آباد کند و بداند به زودى به آنجا سفر خواهد کرد و براى آن توشه بردارد.

 

رَاْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الاْیمانِ بِاللّه‏ِ مُداراةُ النّاسِ فى غَیْرِ تَرْکِ حَقٍّ؛ حف العقول، ص ۴۲)


کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است به شرط آن که حق، ترک نشود.
م. و.
۳۰ آبان ۸۵ ، ۰۳:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

در روابط اجتماعی وقتی بدهکار می شویم که کسی به ما نیکی کرده باشد (هر چند آن کس که به ما لطف کرده حقش را مطالبه نکند). وقتی هم که در حق کسی کار نیکی انجام دهیم، طلبکار می شویم (هرچند دنبال گرفتن حقمان نباشیم) به نظر ایکس اگر بدهکاری یا طلبکاری آدم زیاد شود، در دراز مدت شخص دچار مشکل می‌شود. اگر اهل حساب و کتاب در مورد برخوردهای اجتماعی‌تان هستید، پیشنهاد دوستانه‌ام  این است که موقع بررسی ستون بدهکار به این فرمایش امام سجاد علیه‌السلام توجه کنید:

 

 

اَشکرکم للهِ اَشْکَرکُم للنّاسِِ (وسائل الشیعه)

 

هرکه از مردم بیشتر تشکر کند، خدا را بیشتر از همه شکر کرده است.

 

 

و اگر ستون بستانکار را تنظیم می‌کنید، این فرمایش آرامش‌بخش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را در نظر داشته باشید:

 

 

یَدُ اللهِ عَزّوجلَّ فوقَ رئوسِ الْمُکفرینَ تُرَفْرِفُ بِالرّحمَةِ (وسائل الشیعه)

 

دست (قدرت و رحمت) خدا بر سر کسانی که ناسپاسی می شوند، سایه رحمت می اندازد( پس اهل خیر از ناسپاسی مردم

 

رنجیده نشوند)

 

 

سوال- به نظر شما طرف حساب اصلی ما کیست؟

 
م. و.
۲۷ آبان ۸۵ ، ۰۵:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

م. و.
۱۸ آبان ۸۵ ، ۲۳:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
م. و.
۱۰ آبان ۸۵ ، ۰۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

گفت: با این هوای ابری ماه شب دوم را هم به زحمت می‌شود دید ولی به هر صورت فردا شب، ‌حدودا آنجا (با انگشت به سمتی از آسمان اشاره کرد) می‌توانیم ببینیمش. گفتم: ان شاء الله. توضیح داد که جای ماه همان جاست و ... و نیازی به ان شاء الله گفتن نیست. من جواب ندادم که بودن ماه برای اینکه ما ببینیمش کافی نیست و بودن یا نبودن ما در جایی که امکان رؤیت وجود داشته باشد را با نرم‌افزارهای نجومی یا اطلاعات ماهواره‌های هواشناسی یا ... نمی‌شود تعیین کرد. هنوز متعجبم که چرا به ذهنش نرسید از نظر من بودن ما خیلی بیشتر از بودن ماه محل تردید است!

م. و.
۰۶ آبان ۸۵ ، ۰۰:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

چند تا فاکتور را خیلی اساسی برای خرید کادوی تولد صفر سالگی‌اش لحاظ کرده‌ام: متناسب با جیب یک آدم بزرگ باشد، متناسب با دل یک بچه باشد و تا حد امکان برای پاکی و شفافیت دنیای یک کودک بی‌ضرر باشد. اگر برای انتخاب اسباب بازی‌های خودم-همان چیرهایی که در این حیات دنیایی مشتمل بر لعب و لهو گرفتارشان شده‌ام- هم اینقدر وسواس به خرج می‌دادم به یقین عارف بزرگی می‌شدم. چیزی به ظهر نمانده و همراه عزیز پیشهاد می‌کند که نماز بخوانیم. من بلافاصله می‌پرسم «کجا؟» و صادقانه‌اش این است که بیشتر دنبال جایی برای خلاصی از شلوغی بازار تهران می‌گردم. مرا به یک امامزاده می‌برد و من زود و تند و سریع نمازم را می‌خوانم و سر روی دیوار می‌گذارم و می‌خواهم چشم روی هم بگذارم اما ... . خواب و بیدار بلند می‌شوم و جلوتر می‌روم که بتوانم نوشته‌های روی آن سنگ قبر حواس پرت کن را بخوانم. چقدر تعریف و تمجید! سنگ قبر کامران میرزاست. انگار پیش از خواب کابوس دیده باشم. خادم امامزاده که ظاهرا برایش پاییدن من بسیار جذاب است می‌پرسد «این کیه؟بعضیا میان براش فاتحه می‌خونن. آدم بزرگیه؟» مانده‌ام چه بگویم به کسی که جدی جدی فکر می‌کند من رفته بودم جلو تا حتما برای کامران میرزا فاتحه بخوانم. می‌گویم «معروف هست اما نه به خوبیهایش» و او که انگار می‌ترسد که به اشتباه خیال کرده بوده باشد یکی دیگر هم آدم خوبی است، مرا کشان کشان به حیاط می‌برد و قبر لطفعلی خان زند را نشانم می‌دهد و می‌پرسد «این چی؟». غرق می‌شوم در تاریخ معاصر خودمان: آن روزهایی که کلاسهای تاریخ دوره‌ی راهنمایی‌مان را با ارائه‌ی نتایج تحقیق‌های اختیاری و بی‌نمره‌مان پر می‌کردیم، عذابی که با شنیدن اسم آقا‌محمدخان قاجار تحمل می‌کردم و آن روزی که داستان خیانت حاج ابراهیم خان کلانتر را می‌گفتیم و رسیدیم به جایی که لطفعلی خان زند پشت دروازه بسته شهر این بیت حافظ را خواند:

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد             گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

و آن بغضی که گلویم را می‌فشرد. همان بغضی که اوایل محرم هر سال با شدت بیشتری احساس می‌کنمش... . خادم امامزاده می‌گوید «میگن چشماش رو درآوردن و کشتنش. درسته؟ آدم خوبی بوده؟» و من زل می‌زنم به چشمهای او و انگار انتظار دارم که از چشمهایم خودش بخواند: «خوب و خوش‌نام!»*

*ننوشته‌هایش را صمیمانه به همکلاسی‌های بسیار عزیزی که اینجا را می‌خوانند تقدیم می‌کنم. می‌توانید به خاطراتتان رجوع کنید و از صفحه‌ی تاریخ مشترکمان بخوانیدش. 

م. و.
۲۹ مهر ۸۵ ، ۰۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

میثم تمار نقل مى کند شبى از شبها مولایم على (علیه السلام ) مرا با خود به صحراى بیرون کوفه برد تا این که به مسجد جعفى رسید آنگه رو به قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت:

 

خدایا چگونه بخوانمت در حالى که نافرمانى کرده‌ام و چگونه نخوانمت که تو را شناخته‌ام و دلم خانه محبت توست. دستى پر گناه و چشمى پر امید به سویت آوردم...

 

و سپس به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت : العفو! العفو!

برخاست و از آن سجده بیرون رفت من نیز در پى آن حضرت بودم...

 

پ.ن. می‌خواستم متن عربی این نیایش را -که از نظر خودم دلنشین‌‌تر است- پیدا کنم. با گوگل «نفس المهموم» را جستجو کردم و از نتایج آن جستجو دوتا را چک کردم که شاید به متن کتاب دسترسی پیدا کنم اما هیچ کدام به کارم نیامد. یکی از آن دو نتیجه‌ی جستجو این بود که تصادفا به تاریخ این یادداشت مربوط است.

م. و.
۲۰ مهر ۸۵ ، ۰۰:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

- «انسان از دیرباز آرزوی پرواز داشته است ... »

- او با حسرت نگاه می‌کند به صفحه‌ تلویزیون و تمام حواسش به گوینده اخبار است که خبر بازگشت خانم انصاری را می‌دهد. لابد به این دلیل که ایشان ایرانی است به ذهنش رسیده که فاصله‌اش را با او محاسبه کند و این باعث می‌شود که اینطور افسوس بخورد.

- تصویر یکی‌شان مبهم در ذهنم مانده: لباس خلبانی که هر وقت می‌دیدمش به تن داشت ...و شعری که با صدای خوب می‌خواند:بلند آسمان جایگاه من است... . نمی‌دانم چندتایشان به زمین برگشتند و کدامها در جایگاه بلندشان ماندند که ثابت کنند حقی دارند از آسمان.

- هرچه بنویسم نمی‌شود این حدیث قدسی را دنباله مطالب قبلی دانست. هرچند کمی مربوط است به ارتباط آسمان و محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله که هزینه زندگی‌اش سر به فلک نمی‌گذاشت اما خدایش فرمود لولاک لما خلقت الافلاک.

م. و.
۰۷ مهر ۸۵ ، ۲۱:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

ترجمه‌های فارسی قرآن که آیت الله مکارم و جناب خرمشاهی زحمت درخور تقدیری برای آن کشیده‌اند، خوب هستند اما ترجمه‌ی استاد فولادوند عالی است (آنچه خواندید نظر ایکس غیر صاحب نظر بود). البته تا امروز از آنهایی که صاحب نظر بودند هم نشنیده‌ام که ترجمه‌ای بهتر از ترجمه‌ی استاد فولادوند است. کار آقای خرمشاهی را بیش از ترجمه به خاطر توضیحاتی که در پایین هر صفحه نوشته‌اند، دوست دارم. غیر از اشاره‌هایی که به تفسیر و اختلاف نظر مفسران(اعم از شیعه و اهل سنت) و ... در مورد آیات آن صفحه داشته‌اند، گه‌گاه توضیحاتی نیز در مورد لغات داده‌اند؛ مثل این که اسرائیل(لقب یعقوب علیه‌السلام) در زبان عبری به معنای بنده خدا و جبرائیل به معنی مرد خدا است.

م. و.
۰۴ مهر ۸۵ ، ۲۳:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر